ابوالفضل بیهقی : مجلد هفتم
بخش ۲۳ - نامهٔ امیر مسعود به آلتونتاش
دیگر روز چون بار بگسست، امیر خالی کرد با خواجه و مرا بخواندند و گفت «حدیث بوسهل تمام شد و خیریّت بود که مرد نمیگذاشت که صلاحی پیدا آید» [و] گفت: «اکنون چه باید کرد؟» [خواجه] گفت: صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامهیی نویسد هم اکنون بخوارزمشاه، چنانکه رسم است که وکیل در نویسد، و بازنماید که «چون مقرّر گشت مجلس عالی را که بوسهل خیانتی کرده است و میکند در ملک تا بدان جایگاه که در باب پیری محتشم چون خوارزمشاه چنان تخلیطها کرد باوّل که بدرگاه آمد تا او را متربّدگونه بازبایست گشت و پس از آن فرونایستاد و هم در باب وی و دیگران اغرا میکرد، رأی عالی چنان دید که دست او را از شغل عرض کوتاه کرد و او را نشانده آمد تا تضریب و فساد وی از ملک و خدمتکاران دور شود» و آنگاه بنده پوشیده او را بگوید تا بمعمّا نویسد که «خداوند سلطان این همه از بهر آن کرد که بوسهل فرصت نگاه داشته است و نسختی کرده و وقتی جسته که خداوند را شراب دریافته بود و بر آن نسخت، بخطّ عالی ملطّفهیی شده و در وقت بخوارزم فرستاده، و دیگر روز چون خداوند اندر آن اندیشه کرد و آن ملطّفه بازخواست، وی گفته و بجان و سر خداوند سوگند خورده که هم وی اندر آن بیندیشید و دانست که خطاست، آنرا پاره کرد. و چون مقرّر گشت که دروغ گفته است، سزای او بفرمود» تا امروز این نامه برود و پس از آن بیک هفته بونصر نامهیی نویسد و این حال را شرح کند و دل وی را دریافته آید و بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید جلد سخندان و سخنگوی تا بخوارزم شود و نامهها را برساند و پیغامها بگزارد و احوالها مقرّر خویش گرداند و بازگردد. و هر چند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیهگان و سوختگان بنه شود و دانند که آفروشه نان است، باری مجاملتی در میانه بماند که ترک آرام گیرد. و این پسر او را، ستی هم فردا بباید نواخت و حاجبی داد و دیناری پنج هزار صلت فرمود تا دل آن پیر قرار گیرد. حزین لاهیجی : تذکرة العاشقین
بخش ۵ - در منقبت شاه سوار عرصهٔ لافتی سلام اللّه علیه
بر تارک خصم شاه مردان فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
بازم غم عشق یار در کار آورد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩۴
آسمان زیر پای خود آرد مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۳۶
از بت باخبر من خبری میرسدم ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
روزی که ز روح بند تن بردارم جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۱۲۰
یک لحظه درد عشق تو از دل نمی شود سعدی : باب اول در عدل و تدبیر و رای
صفت جمعیت اوقات درویشان راضی
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۷۶
عجب دارم ز سرو قامت یار ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
ز فرموده اوستادان پیش ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
سوی صحرای جنون میبرم این سودا صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۰ - زبان حال صغرا خاتون
رفتی ای جان پدر سوی سفر از بر صغرا ابراهیم شاهدی دده مغلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴
اگر نه زلف تو می برد در پناه مرا حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷
سرمایه دهر، خاک بیزی ست،که هست صفی علیشاه : مسمطات
شمارهٔ ۶
ای ترک چه باشد دگرت باز بهانه پروین اعتصامی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
صبحست و خروش بلبلان می آید ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١۶
صحبت جمغی که ما را دوستان میزیستند
بخش ۲۳ - نامهٔ امیر مسعود به آلتونتاش
دیگر روز چون بار بگسست، امیر خالی کرد با خواجه و مرا بخواندند و گفت «حدیث بوسهل تمام شد و خیریّت بود که مرد نمیگذاشت که صلاحی پیدا آید» [و] گفت: «اکنون چه باید کرد؟» [خواجه] گفت: صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامهیی نویسد هم اکنون بخوارزمشاه، چنانکه رسم است که وکیل در نویسد، و بازنماید که «چون مقرّر گشت مجلس عالی را که بوسهل خیانتی کرده است و میکند در ملک تا بدان جایگاه که در باب پیری محتشم چون خوارزمشاه چنان تخلیطها کرد باوّل که بدرگاه آمد تا او را متربّدگونه بازبایست گشت و پس از آن فرونایستاد و هم در باب وی و دیگران اغرا میکرد، رأی عالی چنان دید که دست او را از شغل عرض کوتاه کرد و او را نشانده آمد تا تضریب و فساد وی از ملک و خدمتکاران دور شود» و آنگاه بنده پوشیده او را بگوید تا بمعمّا نویسد که «خداوند سلطان این همه از بهر آن کرد که بوسهل فرصت نگاه داشته است و نسختی کرده و وقتی جسته که خداوند را شراب دریافته بود و بر آن نسخت، بخطّ عالی ملطّفهیی شده و در وقت بخوارزم فرستاده، و دیگر روز چون خداوند اندر آن اندیشه کرد و آن ملطّفه بازخواست، وی گفته و بجان و سر خداوند سوگند خورده که هم وی اندر آن بیندیشید و دانست که خطاست، آنرا پاره کرد. و چون مقرّر گشت که دروغ گفته است، سزای او بفرمود» تا امروز این نامه برود و پس از آن بیک هفته بونصر نامهیی نویسد و این حال را شرح کند و دل وی را دریافته آید و بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید جلد سخندان و سخنگوی تا بخوارزم شود و نامهها را برساند و پیغامها بگزارد و احوالها مقرّر خویش گرداند و بازگردد. و هر چند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیهگان و سوختگان بنه شود و دانند که آفروشه نان است، باری مجاملتی در میانه بماند که ترک آرام گیرد. و این پسر او را، ستی هم فردا بباید نواخت و حاجبی داد و دیناری پنج هزار صلت فرمود تا دل آن پیر قرار گیرد. حزین لاهیجی : تذکرة العاشقین
بخش ۵ - در منقبت شاه سوار عرصهٔ لافتی سلام اللّه علیه
بر تارک خصم شاه مردان فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
بازم غم عشق یار در کار آورد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩۴
آسمان زیر پای خود آرد مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۳۶
از بت باخبر من خبری میرسدم ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
روزی که ز روح بند تن بردارم جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۱۲۰
یک لحظه درد عشق تو از دل نمی شود سعدی : باب اول در عدل و تدبیر و رای
صفت جمعیت اوقات درویشان راضی
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۷۶
عجب دارم ز سرو قامت یار ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
ز فرموده اوستادان پیش ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
سوی صحرای جنون میبرم این سودا صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۰ - زبان حال صغرا خاتون
رفتی ای جان پدر سوی سفر از بر صغرا ابراهیم شاهدی دده مغلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴
اگر نه زلف تو می برد در پناه مرا حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷
سرمایه دهر، خاک بیزی ست،که هست صفی علیشاه : مسمطات
شمارهٔ ۶
ای ترک چه باشد دگرت باز بهانه پروین اعتصامی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
صبحست و خروش بلبلان می آید ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١۶
صحبت جمغی که ما را دوستان میزیستند