هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴
بچشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
بی‌ذوق نشاید ره معنی رفتن
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
شنیدن عاشق سخن معشوق را
برید دوست چون آورد نامه
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۸
در گلستانی که هر زاغی خوش آوازی کند
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳
یارب از پیمانه ی صحبت شرابی ده مرا
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
ننشین بنشین وز همه عالم برخیز
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۳۷
اگر محمود ایاز را گفتی برو بخدمت دیگری مشغول شو و از ما فارغ باش لعمری اگر برفتی و فرمان بجای آوردی در رفتن مصیب بودی یا مخطی؟ آن کس که درین مقام فرمان برداری نماید خام است:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
خوش باش که بر دوزخیان روز حساب
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲
به گریه چشم تهی کی کند دل ما را
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ما عاشق و رندیم ز طامات مپرس
عیوقی : ورقه و گلشاه
بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه
نبد ورقه را ز آن حدیث آگهی
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دلا رمز حیات از غنچه دریاب
دلا رمز حیات از غنچه دریاب
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۶
دو روز شد که ز درد فراق بیمارم
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۸
عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
قصد جانم کرد یار دلنواز
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۲۴
تا دیده کمانْ مهره ابروی تو دید
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
دی زلف عبیر بیز عنبر سایت
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۹
چو در غمخانه ی ما آید آن دلبر نمی ماند
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۷
گه در آن کندز بلند نشین
سعدالدین وراوینی : باب اول
در تعریف کتاب و ذکر واضع و بیان اسباب وضع مرزبان‌نامه
چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان‌نامه منسوبست بواضع کتاب مرزبان‌بن‌شروین؛ و شروین از فرزندزادگانِ کیوس بود برادر ملک عادل انوشروان، بر ملک طبرستان پادشاه بود؛ پنج پسر داشت همه بر جاحتِ عقل ورزانتِ رای و اهلّیت مَلک‌داری و استعداد شهریاری آراسته. چون شروین در گذشت، بیعت ملک بر پسر مهمترین کردند و دیگر برادران کمر انقیاد او بستند. پس از مدّتی دواعی حسد در میانه پدید آمد و مستدعی طلب ملک شدند. مرزبان بحکم آنک از همه برادران بفضیلت فضل منفرد بود از حطام دنیاوی فطام یافته و همت بر کسب سعادت باقی گماشته، اندیشه کرد که مگر در خیال شاه بگذرد که او نیز در مشرع مخالفت برادران خوضی می‌پیوندد، نخواست که غبارِ این تهمت بر دامن معاملت او نشیند در آیینهٔ رای خویش نگاه کرد، روی صواب چنان دید که زمامِ حرکت بصوب مقصدی معین برتابد و از خطّهٔ مملکت خود را بگوشهٔ بیرون افکند و آنجا مسکن سازد تا مورد صفاء برادران ازو شوریده نگردد و معاقد الفت واهی نشود و وهنی بقواعد اخوت راه نیابد. جمعی از اکابر و اشراف ملک که برین حال وقوف و اشراف داشتند، ازو التماس کردند که چون رفتن تو از اینجا محقّق شد، کتابی بساز مشتمل بر لطایف حکمت و فواید فطنت که در معاش دنیا و معاد آخرت آنرا دستور حال خویش داریم و از خواندن و کار بستن آن بتحصیل سعادتین و فوز نجات دارین توسّل توان کرد و آثار فضایل ذات و محاسن صفات تو بواسطهٔ آن بر صفحات ایّام باقی ماند و از زواجِر وعظ و پند کلمهٔ چند بسمع شاد رسان که روش روزگار او را تذکرهٔ باشد. ملک زاده این سخن اصغا کرد و امضاء عزیمت بتقدیم ملتمسات ایشان بر اذن و فرمان شاه موقوف گردانید و از موقِف تردد برخاست و بخدمت شاه رفت و آنچ در ضمیر دل داشت از رفتن بجای دیگر و ساختن کتاب و فصلی نصیحت‌آمیز گفتن جمله را بر سبیل استجازت در خدمت شاه تقریر کرد. شاه در جواب او متردّدوار توقّفی کرد و چون او غایب گشت، وزیر حاضر آمد، با او از راه استشارت گفت که در اجازت ما این معانی را که برادرم همت و نهمت بر آن مقصور گردانیده است، چه می‌بینی ؟ وزیر گفت: دستوری دادن تا از اینجا بجائی دیگر رود، نتیجهٔ رای راستست و قضّیهٔ فکرت صائب، چه عدوئی از اعداء ملک کم گشته باشد و خاری از پای دولت بیرون شده و بدانک مراد او از ساختن کتاب آنست که سیر پادشاهی ترا بتقبیح در پردهٔ تعریض فرا نماید و در آفاق عالم بر افواهِ خلق سمر گرداند و آنچ میخواهد که ترا نصیحتی کند، مرتبهٔ خویش در دانش ورای مرتبهٔ تو می‌نهد، امّا نه چنانست که او با خود قرار میدهد و از حیلتِ کمالی که می‌نماید، عاطلست و اندیشهٔ او سراسر باطل، لیکن شاه بفرماید که آنچ گوید، بحضور من گوید تا در فصول آن نصیحت فضول طبع و فضیحت و نقصان او بر شاه اظهار کنم و سرپوش از روی کار او برگیرم تا شاه بداند که از دانشوران کدام پایه دارد و از هنری که صلصلهٔ صلف آن در جهان می‌افکند، چه مایه یافتست.