قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
ندارد مرگ هر کس کشته آن تیر مژگان شد
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... این اول آیت است که در کار مى‏آمد، که هنوز در تحریم آن از آسمان پیغام نیامده بود و قومى از مسلمانان کراهیت میداشتند مى‏خوردن، از آنچه در آن میدیدند از هتک حرمت، و خرق مروت، و عیب زوال عقل و زیان مال و عداوت و عربده که در آن مى‏دیدند. همواره از رسول خدا مى‏پرسیدند که در کار مى هیچ چیز نیامد؟ و آن پرسنده عمر خطاب بود، جواب آمد، این آیت: قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ منفعت در آن آن بود، که در مجلس مى شتران مى‏کشتند، و درویشان را در جنب آن مى‏رفق بود. رب العالمین گفت: بزه کارى و بزه‏مندى آن مه است از منفعت آن. مردمان چون این بشنیدند، قومى از مى باز ایستادند و قومى نه. تا آن روز که عبد الرحمن عوف میزبانى کرد جماعتى را از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و در میان ایشان خمر بود، مى خوردند تا مست شدند، وقت نماز شام در آمد، یکى فرا پیش شد بامامى، و سورة قل یا ایها الکافرون در گرفت و نه بر وجه برخواند، که بر جاى «لا اعبد ما تعبدون» اعبد گفت تا بآخر سورة، گفت: لکم دینکم الشرک ولى دینى الاسلام پس رب العالمین این آیت فرستاد: که یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ گرد مسجد مگردید که مست باشید، تا آن گه که بهوش باز آئید و دانید که مى چه خوانید و چه مى‏گویید. قومى باز از مسلمانان گفتند که خیر نیست در چیزى که از مسجد باز دارد و از مى‏خوردن باز ایستادند، و قومى هم چنان میخوردند و اوقات نماز در آن نگه میداشتند، تا آن گه که قومى از انصار در خانه یکى ازیشان مهمان بودند و با ایشان مى بود. و حمزة بن عبد المطلب حاضر بود. حمزه بیرون آمد و شراب در وى کار کرده، و دو شتر دید از آن برادر زاده خود على بن ابى طالب. که بر آن اذخر میآورند، شمشیر بر کشید و قصد شتران کرد وى را گفتند که این آن على‏اند. وى گفت «هل انتم الّا عبید لابى» جواب داد که شما که اید مگر بندگان پدر من عبد المطلب؟ و ایشان را هر دو پى زد و شکم بشکافت، و جگر بیرون کشید، و بر آتش افکند. على، در رسید، و آن حال دید گریستن بر وى افتاد، بر رسول خدا شد، و آن قصه باز گفت. جبرئیل آمد و آیت آورد.
نهج البلاغه : حکمت ها
توجه به فنا پذيرى دنيا
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ
سعدی : باب هفتم در عالم تربیت
حکایت
کسی گفت حجاج خون‌خواره‌ای است
عبید زاکانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۶
خم ابروی او در جانفزائی
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۹
خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۲
گه رنگ رخت ز عارض گل طلبیم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۴
اگر دل دلبری دلبر کدامی
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۱۰
یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک یکی را از بزرگان که در او معتقد بود بگفت روی از توقع او درهم کشید و تعرّض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ... الآیة... این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً همانست که در آن سورة دیگر گفت رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مى‏شتابد باین خانه و بایشان وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ و ایشان را از میوه‏هاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد فما مسلم الّا و یحب الحجّ هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال اللَّه تعالى یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مؤمنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت وَ مَنْ کَفَرَ نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البرّ و الفاجر کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتى‏اند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى فَأُمَتِّعُهُ خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۴
من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
تا یار بحج رفت ز ما ببریدست
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۹
زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۵۱ - خواندن زلیخا یوسف را علیه السلام به سوی آن خانه و مطالبه وصال نمودن
چو شد خانه تمام از سعی استاد
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۱۷۱
مرا دردی است که از داروی راحت بیش می گردد
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۶
ظهور سلطنت عشق اوست در دو سرا
ابوالفرج رونی : مقطعات
شمارهٔ ۱۷ - در مدح ابونصر پارسی
سال عمر عزیز آن نو گشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
انکس که ازوست نیش نوشم هم ازوست
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
در تعزیهٔ حسین آن شاه شهید
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟