عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۵
دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم
بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم
دل بر دل او نهادم از شوق وصال
هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۶
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانی که بدو زنده‌ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۴
زان دم که ترا به عشق بشناخته‌ام
بس نرد نهان که با تو من باخته‌ام
به خرام تو سرمست به خرگاه دلم
کز بهر تو خرگاه بپرداخته‌ام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۵
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۱
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم
چون بوسه طلب کند مه‌افزا چکنم
امروز که حاضر است اقبال وصال
گر گول نیم حدیث فردا چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۴
شادی کردم چو آن گهر شد جفتم
چون موج ز باد بود خود آشفتم
آشفته چو رعد سر دریا گفتم
چون ابر تهی بر لب دریا خفتم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۶
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۷
شب گوید من انیس می‌خوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملک‌الموت در ایشانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۹
صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم
صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم
ای زهرهٔ ساقی دگر لاف نماند
کز سور قرابهٔ تو بر سنگ زدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۱
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۲
عشق از بنه بی‌بنست و بحریست عظیم
دریای معلق است و اسرار قدیم
جانها همه غرقه‌اند در بحر مقیم
یک قطره از او امید و باقی همه بیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۳
عشق است صبوح و من بدو بیدارم
عشق است بهار و من بدو گلزارم
سوگند به عشقی که عدوی کار است
کانروز که بیکار نیم بیکارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۴
عشق است قدح وز قدحش خوشحالم
او راست عروسی و منش طبالم
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۶
عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم
امروز که درهم نگریدیم به چشم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۲
گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۴
گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم
وین حال خمار و رنگ و رو را چه کنیم
ور با لب خشک عشق را خشک آریم
این چشمهٔ چشم همچو جو را چه کنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۵
گر چرخ پر از ناله کنم معذورم
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۹
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۳
کردیم قبول و من زرد میترسم
در خدمت تو ز چشم بد میترسم
از بیم زوال آفتاب عشقت
حقا که من از سایهٔ خود میترسم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۵
گفتم که دل از تو برکنم نتوانم
یا بی‌غم تو دمی زنم نتوانم
گفتم که ز سر برون کنم سودایت
ای خواجه اگر مرد منم نتوانم