مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۴۱
من چو در گور درون خفته همی فرسایم سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۸
من از خدای جهان عمر میخوهم چندان صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷
از غم زلفت ندانم دوش بر من چون گذشت امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۷۳
دوش رفتم به خیمهٔ جانان نجمالدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو مولوی : ترجیعات
دوازدهم
زان بادهٔ صوفی بود از جام، مجرد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱۸۰
مشرق سینه چاک است در خانه عشق مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۹۸
ترش ترش بنشستی، بهانه دربستی صامت بروجردی : اشعار مصیبت
شمارهٔ ۳ - در مدح حضرت امیرالمومنین(ع)
ساقی ز جای خیز فصل بهار شد نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
نگار من چو بتاراج عقل و دین خیزد اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۵۷
در دست سری مدام شیخا پا بست صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۱۲
از روی نرم سرزنش خار می کشم مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۱
گیرم که وفا و عهد را نام نماند سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶ - جلال الدین کیست؟
ز سیم ساده یکی کوه دیده ام بدو نیم عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۳۱
ای دل دانی که کار دنیا گذریست بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۴۲
در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۳
از جام عشق بین همه باغ و بهار مست سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۸
ای همه انصافجویان بندهٔ بیداد تو باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۸
سرم بالین تنم بستر نداره ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۲۲ - داستان بوسهل حصیری
و فقیه بو بکر حصیری را درین روزها نادرهیی افتاد و خطائی بر دست وی رفت در مستی که بدان سبب خواجه بر وی دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید، و هرچند امیر پادشاهانه دریافت، در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد، و بیارم ناچار این حال را تا بر آن واقف شده آید، و لا مرّد لقضاء اللّه عزّوجلّ . چنان افتاد که حصیری با پسرش بو القاسم بباغ رفته بودند. بباغ خواجه علی میکائیل که نزدیک است، و شراب بیاندازه خورده و شب آنجا مقام کرده و انگاه صبوح کرده- و صبوح ناپسندیده است و خردمندان کم کنند- و تا میان دو نماز خورده و آنگاه برنشسته و خوران خوران بکوی عبّاد گذر کرده. چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند، پدر در مهد استر با پسر سوار و غلامی سی با ایشان، از قضا را چاکری از خواصّ خواجه پیش آمدشان سوار، و راه تنگ بود و زحمتی بزرگ از گذشتن مردم. حصیری را خیال بست، چنانکه مستان را بندد که این سوار چرا فرود نیامد و وی را خدمت نکرد، مر او را دشنام زشت داد. مرد گفت: ای ندیم پادشاه، مرا بچه معنی دشنام میدهی؟
غزل شمارهٔ ۱۶۴۱
من چو در گور درون خفته همی فرسایم سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۸
من از خدای جهان عمر میخوهم چندان صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷
از غم زلفت ندانم دوش بر من چون گذشت امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۷۳
دوش رفتم به خیمهٔ جانان نجمالدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو مولوی : ترجیعات
دوازدهم
زان بادهٔ صوفی بود از جام، مجرد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱۸۰
مشرق سینه چاک است در خانه عشق مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۹۸
ترش ترش بنشستی، بهانه دربستی صامت بروجردی : اشعار مصیبت
شمارهٔ ۳ - در مدح حضرت امیرالمومنین(ع)
ساقی ز جای خیز فصل بهار شد نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
نگار من چو بتاراج عقل و دین خیزد اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۵۷
در دست سری مدام شیخا پا بست صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۱۲
از روی نرم سرزنش خار می کشم مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۱
گیرم که وفا و عهد را نام نماند سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶ - جلال الدین کیست؟
ز سیم ساده یکی کوه دیده ام بدو نیم عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۳۱
ای دل دانی که کار دنیا گذریست بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۴۲
در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۳
از جام عشق بین همه باغ و بهار مست سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۸
ای همه انصافجویان بندهٔ بیداد تو باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۸
سرم بالین تنم بستر نداره ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۲۲ - داستان بوسهل حصیری
و فقیه بو بکر حصیری را درین روزها نادرهیی افتاد و خطائی بر دست وی رفت در مستی که بدان سبب خواجه بر وی دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید، و هرچند امیر پادشاهانه دریافت، در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد، و بیارم ناچار این حال را تا بر آن واقف شده آید، و لا مرّد لقضاء اللّه عزّوجلّ . چنان افتاد که حصیری با پسرش بو القاسم بباغ رفته بودند. بباغ خواجه علی میکائیل که نزدیک است، و شراب بیاندازه خورده و شب آنجا مقام کرده و انگاه صبوح کرده- و صبوح ناپسندیده است و خردمندان کم کنند- و تا میان دو نماز خورده و آنگاه برنشسته و خوران خوران بکوی عبّاد گذر کرده. چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند، پدر در مهد استر با پسر سوار و غلامی سی با ایشان، از قضا را چاکری از خواصّ خواجه پیش آمدشان سوار، و راه تنگ بود و زحمتی بزرگ از گذشتن مردم. حصیری را خیال بست، چنانکه مستان را بندد که این سوار چرا فرود نیامد و وی را خدمت نکرد، مر او را دشنام زشت داد. مرد گفت: ای ندیم پادشاه، مرا بچه معنی دشنام میدهی؟