رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ اشارت بقهر خداوند است و بیگانگان، چنانک دوستان را نوازنده است بیگانگان را گیرنده است، و چنانک نواخت وى بنواخت دیگران نماند، گرفتن وى نیز بگرفتن دیگران نماند. و اللَّه اشدّ بأسا و اشد تنکیلا اللَّه سخت‏گیرتر از همه گیرندگانست، فرو برنده جبارانست، دادخواه ستمکارانست، شکننده کامهاى بندگانست، نه از کسى به بیم، نه کرد وى بر وى تاوانست، که کردگار جهانیانست و هست کننده ایشانست. معاشر المسلمین از بطش وى هراس گیرید و ایمن منشینید! که اگر ایشان را مسخ ظاهر عقوبت بودست این امت را مسخ باطن عقوبت است! و رب العالمین چون بریشان خشم گرفت رنگ ایشان از آنجا که صورت است بگردانید، اگر برین امت خشم گیرد و العیاذ باللّه رنگ اینان از روى سیرت بگرداند، اگر ایشان را بجرم خویش روى سیاه گردانید اینان را بجرم خویش دل سیاه کند. کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ و کسى را که امروز وى دل وى از خود بگرداند بیم است که فردا چون در گور شود روى وى از قبله بگرداند، فردا روسیاه باشد. ابو اسحاق فزارى گفت مردى پیش ما بسیار آمدى و یک نیمه روى وى پوشیده بود. گفتم چرا پوشیده؟ گفت اگر امان دهى بگویم. گفتم ترا امانست. فقال: کنت نباشا فدفنت امرأة فذهبت فنبشتها حتى ضربت بیدى الى اللّفافة فمددت و جعلت تمدّ هی ایضا. فقلت أ تراها تغلبنى. فجثوت على رکبتى فمددت فرفعت یدها فلطمتنى فاذا کشف عن وجهه فاذا اثر خمس اصابع فى وجهه، قال ثم رددت علیها لفافتها و ازارها، ثم رددت اللبن و جعلت على نفسى ان لا انبش ما عشت. قال ابو اسحاق فکتبت الى الاوزاعى بذلک فکتب الیّ ویحک سله عمّن مات من اهل التوحید و کان یوجّه الى القبلة أ حوّل وجهه ام ترک وجهه الى القبلة. فسألته عن ذلک فقال اکثر ذلک حوّل وجهه عن القبلة قال فکتبت الى الاوزاعى بذلک فکتب الى إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثلاثة مرات. اما من حوّل وجهه عن القبلة فانه مات على غیر السنة، وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً این قصه گاو بنى اسرائیل و ذکر صفات وى درین آیات از لطائف حکمت و جواهر عزت قرآن است، و قرآن خود بحر محیط است اى بسا لؤلؤ شاهوار و درّ شب افروز که در قعر این بحر است اما کسى باید که هر چه رب العزة در صفت گاو بنى اسرائیل گفت از روى اشارت در صفات خود بیند، و بآن مقام رسد تا غواصى این بحر را بشاید. و آن عجائب الذخائر و درر الغیب او را بخود راه دهد، و جمله آن صفات درین سه آیت مبیّن کرد یکى لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ دیگر صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها سدیگر لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ اول لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ میگوید نه پیروى فرو ریخته نه نوزادى نارسیده، یعنى که قدم این جوانمردان در دایره طریقت آن گه مستقیم شود که سکر شباب و شره جوانى ایشان را حجاب نکند و ضعف پیرى معطل ندارد، نه بینى که مصطفى آن گه وحى بوى پیوست که نه بحال صبى قریب عهد بود و نه روزگار وى بارذل العمر رسیده بود. اگر تمامتر از این حالى بودى وحى به سید در آن حال پیوستى، هر ارادت که با سکر شباب قرین شود همیشه از راهزنان به بیم بود و کم افتد جوانى نو ارادت که از راهزنان ایمن شود و اگر افتد در مملکت عزیز باشد مصطفى از اینجا گفت که‏ «عجب ربکم من شاب لیس له صبوة»
میرزا آقاخان کرمانی : نامهٔ باستان
بخش ۳۸ - جنگ های اردشیر در خاک یونان
پس از کار سیروس در لیدیا
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۵
دهن بستن ز آفت ها نگهبان است دل ها را
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۸۰
ز سادگی‌ست به فرزند هر که خرسند است
احمد شاملو : هوای تازه
بازگشت
این ابرهای تیره که بگذشته‌ست
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۵
تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۳
سخن گر ز توحید گوئی به من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
زین رفتن جان ربای درد افزایت
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۹
داروی هوش و هوش ربایی خوشا دلت
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۸۳
دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۰
مستوری دل طلب که مستی این جاست
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۰
نشرنا فی ربیع الوصل بالورد
نهج البلاغه : خطبه ها
فلسفه بعثت خبر از آینده و اندرز به مردم
<strong> و من خطبة له عليه‌السلام </strong> <strong> الغاية من البعثة </strong>
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۷۷ - در تفسیر این آیه که الست بربکم قالوا بلی و در شرح مراتب بلی ها
بود از حق الست از تو بلی
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۱
بیدار کن طرب را، بر من بزن تو خود را
نظامی عروضی : مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر
بخش ۱۱ - حکایت نه - فردوسی
استاد ابو القاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است بزرگ دیهی است و از وی هزار مرد بیرون آید فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود و از عقب یک دختر بیش نداشت و شاهنامه بنظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلهٔ آن کتاب جهاز آن دختر بسازد بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را بآسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است در نامهٔ که زال همی نویسد بسام نریمان بمازندران در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۹۱
قسم به خط لب ساقی و دعای قدح
محتشم کاشانی : ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳
گردِ تو درآمده چنین دریایی