محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۲۳
از عمید خراسان نقل کردهاند که سبب ارادت من در حقّ شیخ بوسعید و فرزندان او که در ابتدا کی من بنشابور آمدم یکسواره بودم و مرا حاجب محمد گفتندی. هر روز بامداد بدر خانقاه شیخ بوسعید برگذشتمی و بدانجا درنگریستمی و او را بدیدمی، آن روز بر من مبارک بودی. یک شب اندیشه کردم که فردا به سلام این شیخ شوم و او را چیزی برم. هزار درم سیم بسختم از آن سیمی کی در آن وقت نوزده بودند، سی درم بدیناری. و این هزار درم سیم در تایی کاغذ پیچیدم تا چون روز شود به سلام شیخ شوم و این سیم پیش وی بنهم. و درین خانه تنها بودم و با کس نگفتم. پس بخاطرم درآمد کی این بسیار باشد، پانصد درم تمام باشد سیم بدو نیمه کردم و پانصد درم در پس بالش کردم و پانصد درم بخدمت شیخ بردم و سلام گفتم و آن سیم بخواجه حسن مؤدب دادم. حسن برفقی بگوش شیخ گفت کی حاجب محمد شکستۀ آورده است، شیخ گفت مبارک باد اما تمام نیاورده است، یک نیمه در پس بالش گذاشته است و حسن را هزار درم وامست، تمام به حسن دهد تا حسن دل از وام فارغ کند. عمید گفت چون این سخن بشنیدم متغیر شدم و چاکری بفرستادم تا باقی بیاورد و بحسن داد. پس گفتم ای شیخ مرا قبول کن. شیخ دست من بگرفت و گفت تمام شد، برو به سلامت. عمید گفت بعد از آن هیچ کس را بر من دست نبود و به سلامت بودم و اگر چه خرجی میافتاد باختیار من بود و هرگز هیچ رنج ندیدم و هر روز کارم در زیادت بود. چون بازگشتم شیخ از پس پشت من درنگریست و گفت ای بساکار که در پس قفای این مردست. غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۳ - پیدا کردن حقیقت و روح نماز
بدان که آنچه گفتیم کالبد و صورت نماز است و این صورت را حقیقتی است که آن روح وی است بر جمله، آنگاه هر عملی را از اعمال نماز و هر ذکری را از اذکار روحی دیگر است خاص که اگر اصل روح نباشد نماز همچون آدمی مرده باشد، کالبدی بی جان و اگر اصل باشد ولیکن آداب و اعمال تمام نباشد همچون آدمی چشم کنده و گوش و بینی بریده باشد و اگر اعمال باشد ولیکن روح و حقیقت آن با وی به هم نباشد، همچنان بود که چشم دارد و بینایی ندارد و گوش دارد و شنوایی ندارد. رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ مىبینیم گشتن روى تو در آسمان فَلَنُوَلِّیَنَّکَ ما ترا گردانیم قِبْلَةً تَرْضاها بآن قبله که مىخواهى و مىپسندى، فَوَلِّ وَجْهَکَ روى گردان شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ بسوى مسجد حرام وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ و شما که امت ویید هر جا که باشید فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ رویهاى خویش سوى آن مىگردانید، وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و اینان که ایشان را نامه دادند لَیَعْلَمُونَ نیک میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ فریدون مشیری : ابر و کوچه
ماه و سنگ
اگر ماه بودم به هرجا که بودم، سراغ تو را از خدا میگرفتم فریدون مشیری : ابر و کوچه
سفر
سحر خندد به نور زرد فانوس اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۱۵ - در مدح یعقوب خان گوید
باز جا بر تخت عزت خسرو دانا گرفت رشیدالدین وطواط : رشیدالدین وطواط
مسمط مصنوع
گفتار تو پرداخته آیات هنر ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۴۲
راه خواهی رخت بر دریا فکن محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۱۱
شیخ گفت مدتها حقّ را میجستیم گاه مییافتیم و گاه نه، اکنون خود را میجوییم نمییابیم همه او شدیم و همه اوست. بیت: ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶۴ - از یک مضمون عربی
چون همه درکینه با من چرخ نیلیرنگ شد هجویری : باب ذکر اهل الصّفّة
باب ذکر اهل الصّفّة
بدان که امت کثّرهم اللّه مجتمعاند بر آن که پیغامبر را علیه السّلام گروهی بودهاند از صحابه رضوان اللّه علیهم اجمعین که اندر مسجد وی ملازم بودند و مهیا مر عبادت را و دست از دنیا بداشته بودند واز کسب اعراض کرده بودند،و خدای عزو جل از برای ایشان را با پیغمبر علیه السّلام عتاب کرد، عزّ مِنْ قائلٍ: «ولاتَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ ربَّهم بِالغَدوةِ والعَشیِّ... الآیه (۵۲/الانعام)». و کتاب خدای عزّ و جلّ به فضایل ایشان ناطق است و پیغمبر را علیه السّلام اندر مناقب ایشان اخبار بسیار که به ما رسیده است اندر ذکر ایشان، رضی اللّه عنهم اجمعین و ما طرفی اند رمقدمهٔ این کتاب گفتهایم. محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۶
خواجه بوالفتوح غضایری رحمة اللّه علیه روایت کرد و گفت: دختر استاد بوعلی دقاق کدبانو فاطمه کی بحکم استاد امام ابوالقسم قشیری بود، از استاد امام دستوری خواست تا به مجلس شیخ بوسعید آید. استاد امام دستوری نمیداد، چون بکرات میگفت گفت دستوری دادم، اما متنکر وار و پوشیده شو و ناونه بر سر افگن، یعنی چادر کهنه، تا کسی ظن نبرد کی تو کیستی. فاطمه بحکم اشارت استاد آن چنان کرد و به مجلس شیخ آمد و بر بام در میان زنان بنشست. و آن روز استاد امام به مجلس نیامده بود. چون شیخ در سخن آمد حکایتی از استاد بوعلی دقاق آغاز کرد و گفت اینک جزوی از اجزای او اینجاست و شطیبۀ از آن او حاضرست. چون کدبانو فاطمه آن سخن بشنید حالتی بوی درآمد و بیهوش شد و از بام درگشت. شیخ گفت خداوندا نه بدین بازپوشی! همانجا کی بود درهوا معلق بیستاد تا زنان دست فرو کردند، و بر بامش کشیدند و این حال باستاد امام باز نمود. محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۹
شیخ گفت: ارادة الحقّ فی الخلق بلاخلق. پس گفت این تغیر و تلون و شورش و اضطراب همه نفسیست آنجا که اثری از انوار حقّیقت کشف شود آنجا نه ولوله بود ونه دمدمه ونه تغیر و نه تلون لیس مع اللّه وحشة ولامع النفس راحة. پس گفت: نهج البلاغه : حکمت ها
جامعيت قرآن کریم
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام </strong> وَ فِي اَلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة از روى ظاهر درین آیت آنچه شرط شریعت است بشناختى، اکنون از روى باطن بزبان اشارت آنچه نشان حقیقت است بشناس، که حقیقت مر شریعت را چون جان است مر تن را، تن بى جان چون بود، شریعت بى حقیقت هم چنان بود. شریعت بیت الخدم است همه خلق درو جمع، و عمارت آن بخدمت و عبادت، و حقیقت بیت الحرم است عارفان درو جمع و عمارت آن بحرمة و مشاهدت، و از خدمت و عبادت تا بحرمت و مشاهدت چندانست که از آشنایى تا دوست دارى، آشنایى صفت مزدور است و دوستدارى صفت عارف. مزدور همه ابواب برّ که در آیت بر شمردیم بیارد، آن گه گوید آه اگر باد بر ان جهد یا از آن چیزى بکاهد، که آن گه از مزد باز مانم، و عارف آن همه بشرط خویش بتمامى بگزارد، آن گه گوید آن اگر از آن ذره بماند که آن گه از دولت باز مانم وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 28
پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۴۰
حسن مؤدب گفت کی روزی شیخ در نشابور از مجلس فارغ شده بود و مردمان برفته بودند و من پیش وی ایستاده، و مرا وام بسیار جمع شده و دل مشغول مانده و مرا میبایست که شیخ در آن معنی سخنی گوید و نمیگفت، شیخ اشارت کرد کی باز پس نگاه کن. واپس نگریستم، پیر زنی از در خانقاه درمیآمد، من پیش او شدم، صرۀ زر بمن داد و گفت صد دینار ست، بخدمت شیخ بنه و بگو تا دعایی در کار ما کند. من بستدم و شاد شدم و گفتم هم اکنون قرضها را بازدهم. پیش شیخ بردم و بنهادم. شیخ گفت اینجا منه، بردار و میرو تا بگورستان حیره، آنجا چهار طاقیست، نیمی افتاده، پیریست آنجا خفته، سلام ما بوی رسان و صرۀ زر بوی ده و بگوی چون این برسد بر ما آی تا دیگر دهیم. حسن گفت من برفتم، پیری را دیدم ضعیف، طنبوری زیر سر نهاده و خفته، او را بیدار کردم و سلام شیخ رسانیدم و زر بوی دادم. مرد فریاد درگرفت و گفت مرا پیش شیخ بر. پرسیدم که حال تو چیست؟ گفت من مردیام چنین که میبینی، پیشهام طنبور زدن است جوان بودم در پیش خلق قبولی داشتم. درین شهر هیچ جای دوتن بهم ننشستندی کی نه من سیم ایشان بودمی، اکنون چون پیر شدم حال برمن بگشت و هیچ کس مرا نخواند. اکنون کی نان تنگ شد زن و فرزندم نیز از خانه دور کردند کی ما ترا نمیتوانیم داشت، ما را در کار خدا کن. راه فرا هیچ جای ندانستم، بدین گورستان آمدم و بدرد بگریستم و بخدای تعالی مناجات کردم که خداوندا هیچ پیشه نمیدانم همه خلقم و من، امشب ترا مطربی خواهم کرد تا نانم دهی. تا بوقت صبح دم طنبور میزدم و میگریستم، بامداد مانده شده بودم، در خواب شدم تا این ساعت که مرا تو بیدار کردی. حسن گفت با او بهم بخدمت شیخ آمدم، شیخ همانجا نشسته بود، آن پیر در دست و پای افتاد وتوبه کرد، شیخ گفت ای جوامرد ا سر کمی و نیستی و بیکسی درخرابه نفسی زدی، ضایعت نگذاشت. برووهم با او میگوی و این سیم میخور گفت ای حسن هیچ کس در کار خدای زیان نکردست آن او پدید آمد آن تو نیز پدید آید. حسن گفت دیگر روز کی شیخ از مجلس فارغ شد، کسی بیامد و دویست دینار زر بمن داد کی پیش شیخ بر. چون بخدمت شیخ بردم فرمود کی در وجه وام نه و در آن وجه صرف کرده شد. شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹۸
ما اگر شاه اگر گدا باشیم ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۶۷
آنچه در مدرسه عمریست که اندوختمی رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ» آن بهشتها که رحمن وعده داد «عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» بندگان خویش را نادیده، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا (۶۱)» وعده اللَّه تعالى آمدنى است.
حکایت شمارهٔ ۲۳
از عمید خراسان نقل کردهاند که سبب ارادت من در حقّ شیخ بوسعید و فرزندان او که در ابتدا کی من بنشابور آمدم یکسواره بودم و مرا حاجب محمد گفتندی. هر روز بامداد بدر خانقاه شیخ بوسعید برگذشتمی و بدانجا درنگریستمی و او را بدیدمی، آن روز بر من مبارک بودی. یک شب اندیشه کردم که فردا به سلام این شیخ شوم و او را چیزی برم. هزار درم سیم بسختم از آن سیمی کی در آن وقت نوزده بودند، سی درم بدیناری. و این هزار درم سیم در تایی کاغذ پیچیدم تا چون روز شود به سلام شیخ شوم و این سیم پیش وی بنهم. و درین خانه تنها بودم و با کس نگفتم. پس بخاطرم درآمد کی این بسیار باشد، پانصد درم تمام باشد سیم بدو نیمه کردم و پانصد درم در پس بالش کردم و پانصد درم بخدمت شیخ بردم و سلام گفتم و آن سیم بخواجه حسن مؤدب دادم. حسن برفقی بگوش شیخ گفت کی حاجب محمد شکستۀ آورده است، شیخ گفت مبارک باد اما تمام نیاورده است، یک نیمه در پس بالش گذاشته است و حسن را هزار درم وامست، تمام به حسن دهد تا حسن دل از وام فارغ کند. عمید گفت چون این سخن بشنیدم متغیر شدم و چاکری بفرستادم تا باقی بیاورد و بحسن داد. پس گفتم ای شیخ مرا قبول کن. شیخ دست من بگرفت و گفت تمام شد، برو به سلامت. عمید گفت بعد از آن هیچ کس را بر من دست نبود و به سلامت بودم و اگر چه خرجی میافتاد باختیار من بود و هرگز هیچ رنج ندیدم و هر روز کارم در زیادت بود. چون بازگشتم شیخ از پس پشت من درنگریست و گفت ای بساکار که در پس قفای این مردست. غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۳ - پیدا کردن حقیقت و روح نماز
بدان که آنچه گفتیم کالبد و صورت نماز است و این صورت را حقیقتی است که آن روح وی است بر جمله، آنگاه هر عملی را از اعمال نماز و هر ذکری را از اذکار روحی دیگر است خاص که اگر اصل روح نباشد نماز همچون آدمی مرده باشد، کالبدی بی جان و اگر اصل باشد ولیکن آداب و اعمال تمام نباشد همچون آدمی چشم کنده و گوش و بینی بریده باشد و اگر اعمال باشد ولیکن روح و حقیقت آن با وی به هم نباشد، همچنان بود که چشم دارد و بینایی ندارد و گوش دارد و شنوایی ندارد. رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ مىبینیم گشتن روى تو در آسمان فَلَنُوَلِّیَنَّکَ ما ترا گردانیم قِبْلَةً تَرْضاها بآن قبله که مىخواهى و مىپسندى، فَوَلِّ وَجْهَکَ روى گردان شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ بسوى مسجد حرام وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ و شما که امت ویید هر جا که باشید فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ رویهاى خویش سوى آن مىگردانید، وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و اینان که ایشان را نامه دادند لَیَعْلَمُونَ نیک میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ فریدون مشیری : ابر و کوچه
ماه و سنگ
اگر ماه بودم به هرجا که بودم، سراغ تو را از خدا میگرفتم فریدون مشیری : ابر و کوچه
سفر
سحر خندد به نور زرد فانوس اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۱۵ - در مدح یعقوب خان گوید
باز جا بر تخت عزت خسرو دانا گرفت رشیدالدین وطواط : رشیدالدین وطواط
مسمط مصنوع
گفتار تو پرداخته آیات هنر ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۴۲
راه خواهی رخت بر دریا فکن محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۱۱
شیخ گفت مدتها حقّ را میجستیم گاه مییافتیم و گاه نه، اکنون خود را میجوییم نمییابیم همه او شدیم و همه اوست. بیت: ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶۴ - از یک مضمون عربی
چون همه درکینه با من چرخ نیلیرنگ شد هجویری : باب ذکر اهل الصّفّة
باب ذکر اهل الصّفّة
بدان که امت کثّرهم اللّه مجتمعاند بر آن که پیغامبر را علیه السّلام گروهی بودهاند از صحابه رضوان اللّه علیهم اجمعین که اندر مسجد وی ملازم بودند و مهیا مر عبادت را و دست از دنیا بداشته بودند واز کسب اعراض کرده بودند،و خدای عزو جل از برای ایشان را با پیغمبر علیه السّلام عتاب کرد، عزّ مِنْ قائلٍ: «ولاتَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ ربَّهم بِالغَدوةِ والعَشیِّ... الآیه (۵۲/الانعام)». و کتاب خدای عزّ و جلّ به فضایل ایشان ناطق است و پیغمبر را علیه السّلام اندر مناقب ایشان اخبار بسیار که به ما رسیده است اندر ذکر ایشان، رضی اللّه عنهم اجمعین و ما طرفی اند رمقدمهٔ این کتاب گفتهایم. محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۶
خواجه بوالفتوح غضایری رحمة اللّه علیه روایت کرد و گفت: دختر استاد بوعلی دقاق کدبانو فاطمه کی بحکم استاد امام ابوالقسم قشیری بود، از استاد امام دستوری خواست تا به مجلس شیخ بوسعید آید. استاد امام دستوری نمیداد، چون بکرات میگفت گفت دستوری دادم، اما متنکر وار و پوشیده شو و ناونه بر سر افگن، یعنی چادر کهنه، تا کسی ظن نبرد کی تو کیستی. فاطمه بحکم اشارت استاد آن چنان کرد و به مجلس شیخ آمد و بر بام در میان زنان بنشست. و آن روز استاد امام به مجلس نیامده بود. چون شیخ در سخن آمد حکایتی از استاد بوعلی دقاق آغاز کرد و گفت اینک جزوی از اجزای او اینجاست و شطیبۀ از آن او حاضرست. چون کدبانو فاطمه آن سخن بشنید حالتی بوی درآمد و بیهوش شد و از بام درگشت. شیخ گفت خداوندا نه بدین بازپوشی! همانجا کی بود درهوا معلق بیستاد تا زنان دست فرو کردند، و بر بامش کشیدند و این حال باستاد امام باز نمود. محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۹
شیخ گفت: ارادة الحقّ فی الخلق بلاخلق. پس گفت این تغیر و تلون و شورش و اضطراب همه نفسیست آنجا که اثری از انوار حقّیقت کشف شود آنجا نه ولوله بود ونه دمدمه ونه تغیر و نه تلون لیس مع اللّه وحشة ولامع النفس راحة. پس گفت: نهج البلاغه : حکمت ها
جامعيت قرآن کریم
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام </strong> وَ فِي اَلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة از روى ظاهر درین آیت آنچه شرط شریعت است بشناختى، اکنون از روى باطن بزبان اشارت آنچه نشان حقیقت است بشناس، که حقیقت مر شریعت را چون جان است مر تن را، تن بى جان چون بود، شریعت بى حقیقت هم چنان بود. شریعت بیت الخدم است همه خلق درو جمع، و عمارت آن بخدمت و عبادت، و حقیقت بیت الحرم است عارفان درو جمع و عمارت آن بحرمة و مشاهدت، و از خدمت و عبادت تا بحرمت و مشاهدت چندانست که از آشنایى تا دوست دارى، آشنایى صفت مزدور است و دوستدارى صفت عارف. مزدور همه ابواب برّ که در آیت بر شمردیم بیارد، آن گه گوید آه اگر باد بر ان جهد یا از آن چیزى بکاهد، که آن گه از مزد باز مانم، و عارف آن همه بشرط خویش بتمامى بگزارد، آن گه گوید آن اگر از آن ذره بماند که آن گه از دولت باز مانم وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 28
پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۴۰
حسن مؤدب گفت کی روزی شیخ در نشابور از مجلس فارغ شده بود و مردمان برفته بودند و من پیش وی ایستاده، و مرا وام بسیار جمع شده و دل مشغول مانده و مرا میبایست که شیخ در آن معنی سخنی گوید و نمیگفت، شیخ اشارت کرد کی باز پس نگاه کن. واپس نگریستم، پیر زنی از در خانقاه درمیآمد، من پیش او شدم، صرۀ زر بمن داد و گفت صد دینار ست، بخدمت شیخ بنه و بگو تا دعایی در کار ما کند. من بستدم و شاد شدم و گفتم هم اکنون قرضها را بازدهم. پیش شیخ بردم و بنهادم. شیخ گفت اینجا منه، بردار و میرو تا بگورستان حیره، آنجا چهار طاقیست، نیمی افتاده، پیریست آنجا خفته، سلام ما بوی رسان و صرۀ زر بوی ده و بگوی چون این برسد بر ما آی تا دیگر دهیم. حسن گفت من برفتم، پیری را دیدم ضعیف، طنبوری زیر سر نهاده و خفته، او را بیدار کردم و سلام شیخ رسانیدم و زر بوی دادم. مرد فریاد درگرفت و گفت مرا پیش شیخ بر. پرسیدم که حال تو چیست؟ گفت من مردیام چنین که میبینی، پیشهام طنبور زدن است جوان بودم در پیش خلق قبولی داشتم. درین شهر هیچ جای دوتن بهم ننشستندی کی نه من سیم ایشان بودمی، اکنون چون پیر شدم حال برمن بگشت و هیچ کس مرا نخواند. اکنون کی نان تنگ شد زن و فرزندم نیز از خانه دور کردند کی ما ترا نمیتوانیم داشت، ما را در کار خدا کن. راه فرا هیچ جای ندانستم، بدین گورستان آمدم و بدرد بگریستم و بخدای تعالی مناجات کردم که خداوندا هیچ پیشه نمیدانم همه خلقم و من، امشب ترا مطربی خواهم کرد تا نانم دهی. تا بوقت صبح دم طنبور میزدم و میگریستم، بامداد مانده شده بودم، در خواب شدم تا این ساعت که مرا تو بیدار کردی. حسن گفت با او بهم بخدمت شیخ آمدم، شیخ همانجا نشسته بود، آن پیر در دست و پای افتاد وتوبه کرد، شیخ گفت ای جوامرد ا سر کمی و نیستی و بیکسی درخرابه نفسی زدی، ضایعت نگذاشت. برووهم با او میگوی و این سیم میخور گفت ای حسن هیچ کس در کار خدای زیان نکردست آن او پدید آمد آن تو نیز پدید آید. حسن گفت دیگر روز کی شیخ از مجلس فارغ شد، کسی بیامد و دویست دینار زر بمن داد کی پیش شیخ بر. چون بخدمت شیخ بردم فرمود کی در وجه وام نه و در آن وجه صرف کرده شد. شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹۸
ما اگر شاه اگر گدا باشیم ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۶۷
آنچه در مدرسه عمریست که اندوختمی رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ» آن بهشتها که رحمن وعده داد «عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» بندگان خویش را نادیده، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا (۶۱)» وعده اللَّه تعالى آمدنى است.