امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
تک بیت
آشفته ‏تر از حال منِ زار نباشد
ملا هادی سبزواری : رباعیات
وله ایضاً
مائیم ز قید هر دو عالم رسته
نهج البلاغه : حکمت ها
فلسفه آزمايش الهی
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَكِنْ مَنِ اِسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ اَلْفِتَنِ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ
مولانا خالد نقشبندی : اشعار کردی
شماره ۲ (موو لا نا ئه م پارچه شیعره ی له مه دینه ی مو نه ووه ره وتووه)
وه ئه دال نه که م ... وه ئه ودال نه که م
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ این آیت از یک روى بیان شرف صحابه مصطفى (ص) است که ارکان خلائق‏اند، و برهان حقائق. عنوان رضاء حق‏اند، و ملوک مقعد صدق. ائمه اهل سعادت‏اند، و انصار نبوت و رسالت، و مستوجب ترحّم امّت، و اخیار حضرت مصطفى (ص)، و بعد از انبیاء و رسل بهترین ذریّة آدم ایشانند، و بیمن اقبال ایشان دود شرک واطى ادبار خود شد، و انوار دین و شریعت از مکنونات غیب ظاهر گشت. در آیت جمال لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، و هیبت جلال مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ بغیرت ایشان در ملأ اعلى بیفروخت.
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۸
ای شده پیر و عاجز و فرتوت
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۸۲
ای که با نور خرد نور خدا میجوئی
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۳
نماند اهل رنگی که من داشتم
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
گفتی که شد دردت فزون صبر است و بس درمان تو
مولوی : فیه ما فیه
فصل چهل و پنجم - شیخ ابراهیم عزیز درویشیست چون اورا میبینیم
شیخ ابراهیم عزیز درویشیست چون اورا میبینیم از دوستان یاد میآید مولانا شمس الدیّن را عظیم عنایت بود با ایشان پیوسته گفتی شیخ براهیم ما و بخود اضافت کردی عنایت چیزی دیگر و اجتهاد کاری دیگر انبیا بمقام نبوتّ بواسطه اجتهاد نرسیدند و آن دولت بعنایت یافتند الا سنتّ چنانست که هرکه را آن حاصل شود سيرت و زندگانی او بر طریق اجتهاد و صلاح باشد و آن هم برای عوام است تا برایشان و قول ایشان اعتماد کنند زیرا نظر ایشان بر باطن نمیافتد و ظاهر بيناند و چون عوام متابعت ظاهر کنند بواسطه و برکت آن بباطن راه یابند آخر فرعون نیز اجتهاد عظیم میکرد در بذل و احسان و اشاعت خير الاّ چون عنایت نبود لاجرم آن طاعت و اجتهاد و احسان او را فروغی نبود و آن جمله را بپوشانید همچنانک اميری در قلعه با اهل قلعه احسان و خير میکند و غرض او آنست که بر پادشاه خروج کند و طاغی شود لاجرم آن احسان او را قدر و فروغی نباشد، و اگر چه بکلیّ نتوان نفی عنایت کردن از فرعون و شاید که حق تعالی را با او عنایت خفی باشد برای مصلحتی او را مردود گرداند زیرا پادشاه را قهر و لطف و خلعت و زندان هر دو میباید. اهل دل ازو بکلیّ نفی عنایت نکنند، الاّ اهل ظاهر او را بکلیّ مردود دانند، و مصلحت در آنست جهت قوام ظاهر، پادشاه یکی را بردار میکند و در ملاء خلایق جای بلند عظیم او را میآویزند اگرچه در خانه پنهان ازمردم و از میخی پست نیز توان درآویختن الاّ میباید که تامردم ببینند و اعتبار گيرند و انفاذ حکم و امتثال امر پادشاه ظاهر شود آخر همه دارها از چوب نباشد منصب و بلندی ودولت دنیا نیزداری عظیم بلندست، چون حق تعالی خواهد که کسی را بگيرد او را در دنیا منصبی عظیم و پادشاهیی بزرگ دهد همچون فرعون و نمرود و امثال اینها آن همه چو داریست که حقّ تعالی ایشان را بر آنجا میکند تا جملهٔ خلایق بر آنجا مطلّع شوند زیرا حقّ تعالی میفرماید که کُنْتِ کُنْزاً مَخْفِیًّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ یعنی جمله عالم را آفریدم و غرض از آن همه اظهار ما بود گاهی بلطف گاهی بقهر این آنچنان پادشاه نیست که ملک او را یک معرفّ بس باشد اگر ذراّت عالم همه معرفّ شوند در تعریف او قاصر و عاجز باشند، پس همه خلایق روز و شب اظهار حق میکنند الاّ بعضی انند که ایشان میدانند و بر اظهار واقفند و بعضی غافلند اَیَّامَا کَانَ اظهار حقّ ثابت میشود. همچنانک اميری فرمود تا یکی را بزنند و تأدیب کنند آنکس بانگ میزند و فریاد میکند و مع هذا هردو اظهار حکم امير میکنند اگرچه آنکس از درد بانگ میزند الاّ همه کس دانند که ضارب و مضروب محکوم اميرند و ازین هر دو اظهار حکم امير پیدا میشود آنکس که مثبت حقسّت اظهارمیکند حقّ را همیشه و آنکس که نافیست هم مظهرست زیرااثبات چیزی بی نفی تصوّر ندارد و بی لذّت و مزه باشد مثلاً مناظری در محفل مسئلهٔ گفت اگر آنجا معارضی نباشد که لانُسلمّ گوید او اثبات چه کند و نکتهٔ او را چه ذوق باشد زیرا اثبات در مقابلهٔ نفی خوش باشد همچنين این عالم نیز محفل اظهار حقسّت بی مثبت و نافی این محفل را رونقی نباشد و هر دو مظهر حقّند.یاران رفتند پیش ميراکدشان بریشان خشم گرفت که این همه اینجا چه کار دارید، گفتند این غلبهٔ ما و انبوهی ماجهت آننیست که بر کسی ظلم کنیم برای آنست تا خود رادر تحمّل و صبر معاون باشیم و همدیگر را یاری کنیم همچنانک در تعزیت خلق جمع میشوند برای آن نیست که مرگ را دفع کنند الّا غرض آنست که تا صاحب مصیبت را متسلیّ شوند و از خاطرش دفع وحشت کنند اَلْمُؤْمِنُوْنَ کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ درویشان حکم یک تن دارند اگر عضوی از اعضا دردگيرد باقی اجزا متألم شوند چشم دیدن خود بگذارد و گوش شنیدن و زبان گفتن همه بر آنجا جمع شوند شرط یاری آنست که خود را فدای یار خود کندو خویشتن را در غوغا اندازد جهت یار زیرا همه رو بیک چیز دارند و غرق یک بحرند اثر ایمان و شرط اسلام این باشد باری که بتن کشند چه ماند بباری که آن را بجان کشند لَاضَیْرَ اِناّ اِلی رَبِّنَا مُنْقَلِبُوْنَ مؤمن چون خود را فدای حقّ کند از بلا و خطر و دست و پا چرا اندیشد چون سوی حقّ میرود دست و پا چه حاجتست دست و پا برای آن داد تا ازو بدین طرف روان شوی لیکن چون سوی پا گر و دست گر میروی اگر از دست بروی و در پای افتی و بی دست و پا شی همچون سحرهٔ فرعون میروی چه غم باشد. زهر از کف یار سیمبر بتوان خورد تلخی سخنش همچو شکر بتوان خورد بس با نمکست یار بس با نمکست جایی که نمک بود جگر بتوان خورد واللهّ اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ صفا سنک سپید سخت باشد یعنى صافى که در آن هیچ خلطى نبود از خاک و گل و غیر آن، و مروه سنگى باشد سیاه و سست و نرم که زود شکسته شود. و گفته‏اند آدم و حوا چون آنجا رسیدند آدم بکوه صفا فرو آمد و حوا بکوه مروه پس هر دو کوه را بنام ایشان باز خواندند، صفا از آن خواندند که آدم صفى آنجا فرو آمد، و مروة از آن گفت که مرأة یعنى جفت آدم آنجا فرو آمد. مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ اى متعبّداته التی اشعرها اللَّه، اى جعلها اعلاما لنا. شعائر اللَّه اعلام دین حق باشد و نشانهاى ملت حنیفى، امّا اینجا مناسک حج میخواهد، فکانه قال «انّ الطواف بالصفا و المروة من اعلام دین اللَّه و مناسک حجّه» طواف کردن میان صفا و مروه از مناسک حج است و از ارکان آن، و این طواف آنست که علما آن را سعى خوانند، مصطفى ع گفت: «انّ اللَّه کتب علیکم السعى کما کتب علیکم الحج»
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - نیز در مدح معارف
نگردد رزق خلق افزون بطاعت
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ... الآیة از روى طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثرى دیگر دارد، ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنّى الموت على بساط العوافى عجب نیست کسى را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایى و ناکامى وى را آرزوى مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردى است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسى است بر آتش سوزان، گرداگرد وى خارستان و دشمن جان ستان، دل در آن بسته که تا خود کى از این محنت برهد و خرمن جدایى آتش در زند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزى بدر آید، بزبان شوق گوید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ... الآیة... فرمان خداوند عالم است، خداوندى سازنده، نوازنده داننده دارنده، بخشنده پوشنده، دلگشاى، رهنماى، سر آراى، مهر افزاى، غالب فضل، ظاهر بذل، سابق مهر، دائم ستر، خداوند جهان، داناى آشکارا و نهان، دایم بثناى خود، قائم بسزاى خود، نه افزود و نه کاست، همه آن بود که وى خواست، فرمان داد بمؤمنان فرمانى لازم و حکمى واجب وصیّتى بسزا، و به حق پیدا، بزبان کرم با خیر الامم، که قُولُوا گوئید رهیکان من، بندگان من، و چون گوئید از من گوئید، و چون خوانید مرا خوانید، همه حدیث من کنید، عهد من در جان گیرید، ایمان بمن آرید، مهر من در دل دارید، سخن من گوئید، که من نیز در ازل حدیث شما کردم، سخن شما گفتم، عطر دوستى شما سرشتم، رحمت خود را از بهر شما نبشتم.
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۸.
ایا والی معلی کن وفاداران خود ها را
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۳
دیرست که سودای تو در سر دارم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹۰
نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من
سنایی غزنوی : الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
ذکر سماع قرآن
مر جُنُب را به امر یزدانش
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۳۴
چولاله بی گل روی تو داغم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ الآیة... بلى اقرارى است بجواب که در آن جحد بود، چنانک رب العالمین گفت حکایت از قول دوزخیان و بجواب خطاب خطابى عذاب سازان أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ؟ قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا و نعم جواب استفهامى است که در آن جحد نبود چنانک آتشیان بجواب خطاب بهشتیان گفتند فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ و بلى در اصل بل بوده است و یا در افزودند تا با حرف نسق مشکل نشود، چون جهودان گفتند. در بهشت نشود مگر جهودان، و ترسایان گفتند در بهشت نشود مگر ترسایان، رب العالمین جواب داد که نه آن و نه‏ این هیچ دو در بهشت نشوند، بلى مؤمنان درشوند آن گه صفت مؤمن در گرفت.