سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۹
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۱
ز دوری تا بکی، ما را چنین مهجور می داری؟ صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۱۰ - و برای او
مرد گر در پیش زن ببرتبه شد عارش کم است رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۷ - در حق تاج الدین
تاج دین ، در بسیط عالم نیست جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۲
سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۹
کرانی ندارد بیابان ما شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۵
در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵
با غمش خو کردم امشب، گر چه در زاری گذشت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۷۹
ز ما برگشتی و با گل فتادی ملکالشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۲۳ - نتیجه
چو ترسی در دل کودک مکان کرد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۲
دریاب صبح فیض نسیم بهار را هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۱
از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟ ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۱۳
فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی متواری بود، پس بدست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هر چه بزرگان را بباید از هنرها یگانه روزگار بود، با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده بود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و بخانه بازفرستاد، چنانکه بخدمت بازنیاید؛ و چون مدّتی سخت دراز در عطلت بماند، پایمردان خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی داشت نزدیک هر کس؛ و فرصت میجستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که بخدمت باید آمد. چون این فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبد اللّه طاهر - و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که بخدمت درگاه باید آمد، و من این همه بعد از فضل ایزد، عزّذکره، از تو میدانم که بمن رسیده است که تو در این باب چند تلطّف کردهای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت، چون فرمود امیر المؤمنین تا بخدمت آیم- و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بوده است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه بمدّتی سخت دراز بجای آمده است - تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیده آید که مرا در کدام درجت بدارد و این بتو راست آید و تو توانی پرسید که شغل تست که حاجب بزرگی و امیر- المؤمنین را تهمت نبود که این من خواستهام و استطلاع رأی من است که کرده میآید». عبد اللّه گفت: سپاس دارم و هر چه ممکن گردد در این باب بجای آرم. قاآنی شیرازی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱
هر جا حکایت از صنمی دلربا رود محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۰۷
خواجه عبدالکریم که خادم خاص شیخ بود گفت روزی درویشی مرا نشانده بود تا از حکایتهای شیخ برای او مینوشتم. چون پیش شیخ رسیدم گفت چه کار میکردی؟ گفتم درویشی حکایتی چند خواست از آن شیخ، مینوشتم، شیخ گفت یا عبدالکریم حکایت نویس مباش چنان باش کی از تو حکایت کنند و درین سخن چند فایده است: یکی آنک شیخ بفراست بدانست که خواجه عبدالکریم چه کار میکند، دوم تأدیب او کی چگونه باش، سوم آنک نخواست کی حکایت کرامات او بنویسد و باطراف برند و مشهور شود چنانک دعا گوی در اول کتاب آورده است کی مشایخ کتمان حالات خویش کردهاند. ابن یمین فَرومَدی : مثنویات
شمارهٔ ٢ - غزل
فلک با ما سر یاری ندارد اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
ای ساقی جان که جای فدای تو بود واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۸
جانسوزتر کند گل رخسار را حجاب عطار نیشابوری : بخش نهم
(۷) حکایت دیوانه که اشک میریخت
یکی دیوانه میریخت اشکِ بسیار شیخ بهایی : مثنویات پراکنده
شمارهٔ ۱۰
عادت ما نیست، رنجیدن ز کس
غزل شمارهٔ ۲۴۹
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۱
ز دوری تا بکی، ما را چنین مهجور می داری؟ صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۱۰ - و برای او
مرد گر در پیش زن ببرتبه شد عارش کم است رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۷ - در حق تاج الدین
تاج دین ، در بسیط عالم نیست جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۲
سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۹
کرانی ندارد بیابان ما شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۵
در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵
با غمش خو کردم امشب، گر چه در زاری گذشت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۷۹
ز ما برگشتی و با گل فتادی ملکالشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۲۳ - نتیجه
چو ترسی در دل کودک مکان کرد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۲
دریاب صبح فیض نسیم بهار را هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۱
از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟ ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۱۳
فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی متواری بود، پس بدست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هر چه بزرگان را بباید از هنرها یگانه روزگار بود، با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده بود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و بخانه بازفرستاد، چنانکه بخدمت بازنیاید؛ و چون مدّتی سخت دراز در عطلت بماند، پایمردان خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی داشت نزدیک هر کس؛ و فرصت میجستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که بخدمت باید آمد. چون این فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبد اللّه طاهر - و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که بخدمت درگاه باید آمد، و من این همه بعد از فضل ایزد، عزّذکره، از تو میدانم که بمن رسیده است که تو در این باب چند تلطّف کردهای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت، چون فرمود امیر المؤمنین تا بخدمت آیم- و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بوده است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه بمدّتی سخت دراز بجای آمده است - تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیده آید که مرا در کدام درجت بدارد و این بتو راست آید و تو توانی پرسید که شغل تست که حاجب بزرگی و امیر- المؤمنین را تهمت نبود که این من خواستهام و استطلاع رأی من است که کرده میآید». عبد اللّه گفت: سپاس دارم و هر چه ممکن گردد در این باب بجای آرم. قاآنی شیرازی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱
هر جا حکایت از صنمی دلربا رود محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۰۷
خواجه عبدالکریم که خادم خاص شیخ بود گفت روزی درویشی مرا نشانده بود تا از حکایتهای شیخ برای او مینوشتم. چون پیش شیخ رسیدم گفت چه کار میکردی؟ گفتم درویشی حکایتی چند خواست از آن شیخ، مینوشتم، شیخ گفت یا عبدالکریم حکایت نویس مباش چنان باش کی از تو حکایت کنند و درین سخن چند فایده است: یکی آنک شیخ بفراست بدانست که خواجه عبدالکریم چه کار میکند، دوم تأدیب او کی چگونه باش، سوم آنک نخواست کی حکایت کرامات او بنویسد و باطراف برند و مشهور شود چنانک دعا گوی در اول کتاب آورده است کی مشایخ کتمان حالات خویش کردهاند. ابن یمین فَرومَدی : مثنویات
شمارهٔ ٢ - غزل
فلک با ما سر یاری ندارد اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
ای ساقی جان که جای فدای تو بود واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۸
جانسوزتر کند گل رخسار را حجاب عطار نیشابوری : بخش نهم
(۷) حکایت دیوانه که اشک میریخت
یکی دیوانه میریخت اشکِ بسیار شیخ بهایی : مثنویات پراکنده
شمارهٔ ۱۰
عادت ما نیست، رنجیدن ز کس