عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۵
آن خوش باشد که صاحب تمییزی
بی‌آنکه بگویند و بگوید چیزی
بی‌گفت و تقاضا برسد مهمانرا
تروندهٔ خوش ز صاحب پالیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۷
آن را که نکرد ز هر سود ایساقی
آن زهر نبود می نمود ایساقی
چون بود رونده شد نبود ایساقی
میها نوشد ز بحر جود ایساقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۸
آن رطل گران را اگر ارزان کنیی
اجزای جهان را همگی جان کنیی
ور زان لب خیره شکرافشان کنیی
که را به مثال ذره رقصان کنیی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۰
از خلق ز راه تیزهوشی نرهی
وز خود ز سر سخن‌فروشی نرهی
ز این هر دو اگر سخت نکوشی نرهی
از خلق وز خود جز به خموشی نرهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۱
از رنج و ملال ما چه فریاد کنی
آن به که به شکر وصل را شاد کنی
از ما چه گریزی و چرا داد کنی
زان ترس که وصل را بسی یاد کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۲
از سایهٔ عاشقان اگر دور شوی
بر تو زند آفتاب و رنجور شوی
پیش و پس عاشقان چو سایه میدر
تا چون مه و آفتاب پرنور شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۷
اندر ره حق چو چست و چالاک شوی
نور فلکی باز بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو شرمت ناید
چون سایه مقیم خطهٔ خاک شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۳
ای آنکه ره گریز می‌اندیشی
تو پنداری که بر مراد خویشی
شه می‌کشدت مجوی با شه بیشی
که را بکند شهنشه درویشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۲
ای آنکه نظر به طعنه میاندازی
بشناس دمی تو بازی از جان بازی
ای جان غریب در جهان میسازی
روزی دو فتاد مرغزی بارازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۴
ای از تو مرا گوش پرودیده بهی
خوش آنکه ز گوش پای بر دیده نهی
تو مردم دیده‌ای نه آویزهٔ گوش
از گوش بدیده آ که در دیده نهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۸
ای باطل اگر ز حق گریزی چه کنی؟
وی زهر به جز تلخی و تیزی چه کنی؟
عشق آب حیات آمد و منکر چو خری
ای خر تو در آب درنمیزی چه کنی؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۳
ای بنده اگر تو خواجه بشناختیی
دل را ز غرور نفس پرداختیی
گر معرفتش ترا مسلم بودی
یک لحظه به غیر او نپرداختیی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۶
ای چون علم بلند در صحرائی
وی چون شکر شگرف در حلوائی
زان میترسم که بدرگ و بدرائی
در مغز تو افکند دگر سودائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۰
ای خواجه گنه مکن که بدنام شوی
گر خاص توئی گنه کنی عام شوی
بر رهگذرت دام نهاده است ابلیس
بدکار مباش زانکه در دام شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۷
ای دل تو اگر هزار دلبر داری
شرط آن نبود که دل ز ما برداری
گر دل داری که دل ز ما برداری
از یار نوت مباد برخورداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۹
ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی
وز کار بدت هیچ پشیمان نشدی
صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۶
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
زان میترسم در جفا باز کنی
مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۷
ای طالب دنیا تو یکی مزدوری
وی عاشق خلد ازین حقیقت دوری
ای شاد بهر دو عالم از بی‌خبری
شادی غمش ندیده‌اش معذوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۳
ای هیزم تو خشک نگردد روزی
تا تو فتد ز آتش دلسوزی
تا خرقهٔ تن دری تو بی‌دل سوزی
عشق آموزی ز جان عشق آموزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۳
ای آنکه مرا به لطف بنواخته‌ای
در دفع کنون بهانه‌ای ساخته‌ای
گر با همگان عشق چنین باخته‌ای
پس قیمت هیچ دوست نشناخته‌ای