نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۱۹ - ذکر منصور عباسی
و در اثنای وصابت پسر خویش امیرالمومنین مهدی را رضی الله عنهما میگفت: ای پسر، نعمت بر لشکر فراخ مکن که از تو بی نیاز شوند، و کار هم تنگ مگیر که برمند، عطایی برسم میده در حد اقتصاد و منعی نیکو بی تنگ خویی میفرمای؛ عرصه امید بریشان فراخ میدار و عنان عطا تنگ میگیر. ترانه های کودکانه : بخش اول
گل گندم
گل گندم شکفته گل گندم یار ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۲ - یمامه و مردمان زیدی مذهبش
به یمامه حصاری بود بزرگ و کهنه. از بیرون حصار شهری است و بازاری و از هرگونه صناع در آن بودند و جامعی نیک و امیران آن جا از قدیم بازار علویان بودهاند و کسی آن ناحیت از دست آنها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزدیک نبود و آن علویان نیز شوکتی داشند که از آن جا سیصد چهارصد سوار برنشستی و زیدی مذهب بودند و در قامت گویند محمد و علی خیرالبشر و حی علی خیر العمل و گفتند مردم آن شهر شریفیه باشند، و بدین ناحیت آب های روان است از کارطز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ شود یک هزار من به یک دینار باشد و از یمامه به لحسا چهل فرسنگ میداشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جاها باشد که بخورند و به تابستان نباشد. ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴۰ - فرو گرفتن اریارق ۱
ذکر القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک الی ان قتل بالغور، رحمة اللّه علیه فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸
تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۲
زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰
گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را جامی : دفتر سوم
بخش ۳۵ - حکایت محتسب بغداد که منکر پیش او معروف بود و معروف در نظر او منکر می نمود
حاجیان را به وقت حج افتاد فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۹
عمریست تا به درد محبت فسانهایم کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۸۸ - ایضا له
خواجه مختص ز بس که مختصرست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۹
گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً و فرستادیم به ثمود مرد ایشان را و کس ایشان را صالح قالَ یا قَوْمِ ایشان را گفت: اى قوم! اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ بشما آمد از خداوند شما نشانى روشن هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ آنک این ماده شتر خداى است لَکُمْ آیَةً تا شما را نشانى بود. فَذَرُوها گذارید آن را تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ تا مىخورد در زمین خداى وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و بآن هیچ بدى مرسانید فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) که فرا گیرد شما را عذابى درد نماى. ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۹۰ - پس از آبادان
دیگر روز صبحگاهی کشتی در دریا راندند و بر جانب شمال روانه شدیم و تا ده فرسنگ بشدند هنوز آب دریا میخوردند و خوش بود و آن آب شط بود که چون زبانه ای در میان دریا به دید آمد. چندان که نزدیک تر شدیم بزرگ تر مینمود و چون به مقابل او رسیدیم چنان که بر دست چپ تا یک فرسنگ بماند باد مخالف شد و لنگر کشتی فرو گذاشتند و بادبان فروگرفتند. پرسیدم که آن چه چیز است گفتند خشاب، صفت او : چهارچوب است عظیم از ساج چون هیئت منجنیق نهادهاند مربع که قاعده آن فراخ باشد وسر آن تنگ و علو آن از روی آب چهل گز باشد و بر سر آن سفالها و سنگها نهاده بعد از آن که آن را با چوب به هم بسته و بر مثال سقفی کرده و بر سر آن چهار طاقی ساخته که دیدبان بر آن جا شود، و این خشاب بعضی میگویند که بازرگانی بزرگ ساخته است بعضی گفتند که پادشاهی ساخته است و غرض از آن دو چیز بوده است یکی آن که در آن حدود که آن است خاکی گردنده است و دریا تنک چنان کمه اگر کشتی بزرگ به آن جا رسد بر زمین نشیند و شب آن جا چراغ سوزند در آبگینه چنان که باد در آن نتوان زد و مردم از دور بینند و احتیاط کنند که کس نتواند خلاص کردن، دوم آن که جهت عالم بدانند و اگر دزدی باشد ببینند و احتیاط کنند و کشتی از آن جا بگردانند. غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
زانجا که دلم به وهم در بند نبود امیرعلیشیر نوایی : فصول اربعه
فصول اربعه: خزان
دگر شد بهر سنجیدن برابر عدل دورانرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷
کم نسازد جام می زنگ دل افگار را وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۴۰
خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است قاآنی شیرازی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸
دست در حلقهٔ آن طرهٔ پرچین دارم شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۸
چار نور آمد مرا در پیش راه آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
خوش آنکه چو یاد از اسیریم کنی
بخش ۱۹ - ذکر منصور عباسی
و در اثنای وصابت پسر خویش امیرالمومنین مهدی را رضی الله عنهما میگفت: ای پسر، نعمت بر لشکر فراخ مکن که از تو بی نیاز شوند، و کار هم تنگ مگیر که برمند، عطایی برسم میده در حد اقتصاد و منعی نیکو بی تنگ خویی میفرمای؛ عرصه امید بریشان فراخ میدار و عنان عطا تنگ میگیر. ترانه های کودکانه : بخش اول
گل گندم
گل گندم شکفته گل گندم یار ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۲ - یمامه و مردمان زیدی مذهبش
به یمامه حصاری بود بزرگ و کهنه. از بیرون حصار شهری است و بازاری و از هرگونه صناع در آن بودند و جامعی نیک و امیران آن جا از قدیم بازار علویان بودهاند و کسی آن ناحیت از دست آنها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزدیک نبود و آن علویان نیز شوکتی داشند که از آن جا سیصد چهارصد سوار برنشستی و زیدی مذهب بودند و در قامت گویند محمد و علی خیرالبشر و حی علی خیر العمل و گفتند مردم آن شهر شریفیه باشند، و بدین ناحیت آب های روان است از کارطز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ شود یک هزار من به یک دینار باشد و از یمامه به لحسا چهل فرسنگ میداشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جاها باشد که بخورند و به تابستان نباشد. ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴۰ - فرو گرفتن اریارق ۱
ذکر القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک الی ان قتل بالغور، رحمة اللّه علیه فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸
تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۲
زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰
گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را جامی : دفتر سوم
بخش ۳۵ - حکایت محتسب بغداد که منکر پیش او معروف بود و معروف در نظر او منکر می نمود
حاجیان را به وقت حج افتاد فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۹
عمریست تا به درد محبت فسانهایم کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۸۸ - ایضا له
خواجه مختص ز بس که مختصرست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۹
گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً و فرستادیم به ثمود مرد ایشان را و کس ایشان را صالح قالَ یا قَوْمِ ایشان را گفت: اى قوم! اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ بشما آمد از خداوند شما نشانى روشن هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ آنک این ماده شتر خداى است لَکُمْ آیَةً تا شما را نشانى بود. فَذَرُوها گذارید آن را تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ تا مىخورد در زمین خداى وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و بآن هیچ بدى مرسانید فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) که فرا گیرد شما را عذابى درد نماى. ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۹۰ - پس از آبادان
دیگر روز صبحگاهی کشتی در دریا راندند و بر جانب شمال روانه شدیم و تا ده فرسنگ بشدند هنوز آب دریا میخوردند و خوش بود و آن آب شط بود که چون زبانه ای در میان دریا به دید آمد. چندان که نزدیک تر شدیم بزرگ تر مینمود و چون به مقابل او رسیدیم چنان که بر دست چپ تا یک فرسنگ بماند باد مخالف شد و لنگر کشتی فرو گذاشتند و بادبان فروگرفتند. پرسیدم که آن چه چیز است گفتند خشاب، صفت او : چهارچوب است عظیم از ساج چون هیئت منجنیق نهادهاند مربع که قاعده آن فراخ باشد وسر آن تنگ و علو آن از روی آب چهل گز باشد و بر سر آن سفالها و سنگها نهاده بعد از آن که آن را با چوب به هم بسته و بر مثال سقفی کرده و بر سر آن چهار طاقی ساخته که دیدبان بر آن جا شود، و این خشاب بعضی میگویند که بازرگانی بزرگ ساخته است بعضی گفتند که پادشاهی ساخته است و غرض از آن دو چیز بوده است یکی آن که در آن حدود که آن است خاکی گردنده است و دریا تنک چنان کمه اگر کشتی بزرگ به آن جا رسد بر زمین نشیند و شب آن جا چراغ سوزند در آبگینه چنان که باد در آن نتوان زد و مردم از دور بینند و احتیاط کنند که کس نتواند خلاص کردن، دوم آن که جهت عالم بدانند و اگر دزدی باشد ببینند و احتیاط کنند و کشتی از آن جا بگردانند. غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
زانجا که دلم به وهم در بند نبود امیرعلیشیر نوایی : فصول اربعه
فصول اربعه: خزان
دگر شد بهر سنجیدن برابر عدل دورانرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷
کم نسازد جام می زنگ دل افگار را وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۴۰
خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است قاآنی شیرازی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸
دست در حلقهٔ آن طرهٔ پرچین دارم شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۸
چار نور آمد مرا در پیش راه آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
خوش آنکه چو یاد از اسیریم کنی