امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
دلا در عشقبازی ترک جان گفت، نکو کردی
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۹۹
هر که خموش از شکایت است زبانش
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۳۹
دیدۀ عقل از ادراکحقیقت عشق محجوب است عقل را قوت دید نور عشق نباشد زیرا که عشق در مرتبۀ ماوراء عقل است و خود در طوری دیگر عقل را قوت ادراک او نتواند بود عشق دریست در صدف جان نهان و جان در دریای قضا غوص کرده، عقل بر ساحل دریای قضا متوقف می‌شود و از خوف نهنگان بلا قدم پیش نتواند نهاد. ای درویش عقل استاد مکتب معاش و معاد است اگر قدم درین مکتب نهد اطفال این مکتب بآموختن ابجد عشق در کارش آرند عزیزی گفته است:
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در دار جهان که خاص و عامی چندند
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۱
چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۵
پری وشی دل دیوانه می‌کشد سویش
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۶
فضای وادی امکان پر از غبار فناست
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۵۴
درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱۹ - فصل (یادکرد مرگ بر سه وجه است)
بدان که یادکردن مرگ بر سه وجه است: یکی یادکرد غافل به دنیا که مشغول بود، یاد کند و آن را کاره بود از بیم آن که از شهوت دنیا باز ماند، پس مرگ را بنکوهد و گوید این بد کاری است که در پیش است. و دریغا که این دنیا بدین خوشی می بباید گذاشت و این ذکر بدین وجه وی را از خدای عزوجل دورتر می کند، ولکن اگر هیچ گونه دنیا بر وی منغص شود و دل وی از دنیا نفور گردد از فایده خالی نباشد. و دوم یاد کرد تایب که برای آن کند تا خوف بر وی غالب تر شود و در توبه ثابت تر باشد و در تدارک گذشته مولع تر بود و در شکر به جهدتر باشد و ثواب این بزرگ بود و تایب مرگ را کاره نباشد، لکن تعجیل مرگ را کاره باشد از بیم آن که ناساخته نباید رفت و کراهیت بدین وجه زیان ندارد.
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۹۸
آنها که ز آیینهٔ دل زنگ زدودند
ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۱۵ - حدیث ولایت عهد رضا
و از حدیث حدیث شکافد، در ذو الرّیاستین که فضل سهل را گفتند و ذو الیمینین که طاهر را گفتند و ذو القلمین‌ که صاحب دیوان رسالت مأمون بود قصّه‌یی دراز بگویم تا اگر کسی نداند، او را معلوم شود: چون محمّد زبیده کشته شد و خلافت بمأمون رسید، دو سال و چیزی‌ بمرو بماند، و آن قصّه دراز است، فضل سهل وزیر خواست که خلافت از عباسیان بگرداند و بعلویان آرد. مأمون را گفت: نذر کرده بودی بمشهد من‌ و سوگندان خورده که اگر ایزد، تعالی، شغل برادرت کفایت کند و خلیفت گردی، ولی‌عهد از علویان کنی، و هر چند بر ایشان نماند، تو باری از گردن خود بیرون کرده باشی و از نذر و سوگند بیرون آمده. مأمون گفت: سخت صواب آمد، کدام کس را ولی‌عهد کنیم؟ گفت: علی بن موسی الرّضا که امام روزگار است و بمدینه رسول‌، علیه السّلام، می‌باشد. گفت: پوشیده کس باید فرستاد نزدیک طاهر و بدو بباید نبشت که ما چنین و چنین خواهیم کرد، تا او کس فرستد و علی را از مدینه بیارد و در نهان او را بیعت کند و بر سبیل خوبی‌ بمرو فرستد تا اینجا کار بیعت و ولایت عهد آشکارا کرده شود. فضل گفت «امیر المؤمنین را بخطّ خویش ملطّفه‌یی‌ باید بنبشت.» در ساعت دویت و کاغذ و قلم خواست و این ملطّفه را بنبشت و بفضل داد.
عنصرالمعالی : قابوس‌نامه
باب سی و یکم: اندر طالب علمی و فقیهی
بدان ای پسر و آگاه باش که در اول سخن گفتم که از پیشها نیز یاد کنم و غرض پیشه نه دوکان داری است، که هر کاری را مردم بر دست گیرد آن چون پیشهٔ باشد، باید که آن کار نیک بداند، تا از آن کار بر بتواند خوردن؛ اکنون چنانک می‌بینم، هیچ پیشه و کاری نیست که آدمی آن بجوید که آن پیشه را از داستان و نظام راستی مستغنی دانی، الا همه را ترتیب دانستن باید و پیشه بسیارست، هر یکی را جدا شرح ممکن نشود، که کتاب دراز گردد و از اصل و نهاد بشود، ولکن هر صفت که هست از سه وجه است: یا علمی که تعلق به پیشهٔ دارد، یا پیشهٔ که تعلق بعلم دارد، {یا خود پیشه‌ایست بصرافت خرد}، اما علمی که تعلق بپیشهٔ دارد جز طبیبی و منجمی و مهندسی و مساحی و شاعری و مانند این و پیشهٔ که تعلق بعلم دارد خنیاگری و بیطاری و مانند این و این هر یکی را سامانیست، چون تو رسم و سامان آن ندانی اگر چه استاد باشی در آن باب همچون اسیری باشی و پیشها خود معروفست، بشرح کردن حاجت نیست، چندانک صورت بندد سامان هر یک بتو نمایم، از بهر آنک از دو بیرون نیست: یا خود ترا بدین دانستن حاجت افتد، از اتفاق روزگار و حوادث زمانه، باری بوقت نیاز از اسرار هر یک آگاه باشی، اگر نیاز نبود هم مهتری باشی، که مهتران را علم پیشها دانستن لابدست. بدان ای پسر که از هیچ علمی برنتوانی خورد الا آخرتی، که اگر خواهی که از علم دنیایی بر خوری نتوانی، مگر بحرفهٔ در وی آمیزی، چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد و در نجوم یا تقویم‌گری و مولودگری و فال‌گویی و آرایش‌گری بجد و هزل درو نرود نفع دنیا بمنجم نرسد و در طب تا دستکاری و رنگ‌آمیزی و هلیله‌دهی باصواب و ناصواب در وی نرود مراد دنیایی طبیب را حاصل نشود، پس بزرگوارترین علمی علم دینست، که اصول آن بر دوام توحید است و فروع آن احکام شرع و بحرفهٔ آن نفع دنیاست، پس ای پسر تا توانی گرد علم دین گرد، تا دنیا و آخرت بدست آید، اما اگر توفیق یابی نخست اصول دین راست کن و آنگاه فروع، که بی‌اصول فروع تقلید بود.
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۵
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۹
پیوسته دلم میل بسوی تو کند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۵
تا به کی باشی گرفتار امید؟
رضی‌الدین آرتیمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶
خون شد دل پاره پارهٔ ما
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
مرا جانانه ای نامهربان است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹۸
دلی دارم چو دامان گل از غم چاک گردیده
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵
اگر چه صاحب معنی همه هنر باشد