جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۸
از حال من نگار مرا گر خبر شود
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۶
آن مه که صورتش ز مقابل نمی‌رود
مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۶۲
دست مخالف ببست تیغ جهان پهلوان
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰
مهمان شاهم هر شبی، بر خوان احسان و وفا
مجیرالدین بیلقانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
باز از دو لب به عالم صد شور درفگندی
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۱
به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۳
ببرد آخر دل و دینم بغارت ترک یغمائی
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳
دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۹۳ - انگشت نما
ای خاک کف پای تو بود تاج سرم!
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۰
دنی نانجاق ترقی ایلسه عالی مکان اولمز
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱
ای زود گرد گنبد بر رفته
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
دردا که دلم به وصل تو شاد نماند
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۷
تا که عشق تو حاصل افتادست
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۶ - قطعه
حقایق نگار آمد از کربلا
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۱۵
کس چون غم زلیخا یوسف ندیده داند؟
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱۳۵ - «سبوح قدوس رب الملائکة والروح» گفتن جبرئیل و بیهوش شدن ابراهیم خلیل
جمله را از بهر حق قربان نمود
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۶
دقیقه فهم و ادا دان و نکته دان شده ای
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۵
الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تو است و ای ار گذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تواست، ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست، ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حکیمی که روندگان تو را از بلای تو گریز نیست، ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست، نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
عالم همه عابدند و معبود یکی است
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۰ - قسم اول
بدان که هرچه حق تعالی بیافریده است از جمادات، همه پاک است، مگر شرابی که مستی آرد، که اندک و بسیار وی پلید است و هرچه جانور است همه پاک است الا سگ و خوک و هر جانوری که بمیرد پلید است مگر چهار، آدمی و ماهی و ملخ و هرچه در تن وی خون روان نیست، چون مگس و زنبور و کژدم و کرم که در طعام افتد و هرچه در باطن جانوران مستحیل و گردیده شود همه پلید است مگر آنچه اصل جانوران است چون منی و خایه مرغ و کرم ابریشم و هرچه گردیده نباشد چون غرق و اشک پاک بود و هرچه پلید است با آن نماز نشاید کرد، مگر پنج نوع که از آن عفو کرده اند به سبب دشواری یکی اثر استنجا که پس از آن سه سنگ به کار داشتی بماند به شرط آن که از جایگاه خویش فراتر نشده باشد، دوم گل شاه راه اگرچه در وی نجاست به یقین می بیند، لیکن آن مقدار که خویشتن از آن نگاه نتوان داشت معفو بود، مگر کسی که بیفتد پاستوری جامه وی تباه کند که آن نادر باشد و معفو نبود سوم نجاست که بر موزه شود، آن قدر که از آن حذر نتوان کرد معفو بود چون با موزه نماز کند، آنگاه که موزه در زمین مالد چهارم خون کیک اندک و بسیار آن از جامه تو و جامه دیگری معفو بود، اگرچه با آن عرق کرده باشد پنجم خوناب که از بثرات بیرون آید که پوست آدمی از آن خالی نباشد و همچنین رطوبتی روشن که از بثرات جرب بیرون آید، مگر آن که بزرگ باشد و از وی ریمی بیرون آید، آن همچون دمل باشد و نادر بود و شستن آن واجب بود اگر اثری پس از شستن بماند، امیدواریم که معفو بود اما اگر کسی رگ زده باشد یا جراحتی رسیده باشد بباید شست خون آن را، پس اگر اثری بماند و خطر بود در شستن، نماز قضا باید کرد که این عذری نادر باشد.