جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷۰
گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
ما داد دل دوست ازین پس ندهیم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۹
آخر خبری زین دل تنگ بپرس
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۳۵
برجه، که بهار زد صلایی
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۳۱
شراب کهنه که روشنگر روان من است
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۴ - صفت شهر قاهره
صفت شهر قاهره. چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است و این قاهره معزیه گویند.
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۳۳ - هزار انگشت
اگر زنی به دل زخمم ای نگار، انگشت
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۲۰
دایم گهر وصل تو میجویم باز
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۸
مکن ای خواجه میل سگ صفتان
عطار نیشابوری : خسرونامه
آگاهی یافتن خسرو از پیدا شدن گل
چنین گفت آن حکیم نغز پاسخ
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۸
روز قسمت چون ادا فهمی به ابرو داده اند
افسر کرمانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
خم ابروی تو، هم کعبه و هم میخانه
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۲
این املاک مفصله ظهر که بخط فرزند سعادتمند میرزا احمد صفائی وصی و امین بلاشریک من است، به اسم و رسم خود بقسمت در آوردم و موافق وقف نامچه علیحده که شرح، خط حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام و تفصیل خط میرزا احمد صفائی است، به طوع و رغبت بهمان شرایط که مکتوبست من وقف کرده ام. تولیت هم بامیرزا احمد صفائی وصی و امین من است هیچیک از ورثه را اعم از ذکور و اناث در تولیت و غیره حقی نیست. هر یک تخلف و تغلب کنند از رحمت خدا انشاء الله دور خواهند بود. امیدوارم این نیاز ناقابل که هم از فواضل رحمت بار خداست قبول و پذیرای آن درگاه باشد.
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۵
دلم افسرده شد از گردش ارض و سما بیرون
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
ای آنکه تو را نظیر و همتا نبود
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
مرا حسن و عشقست زاری و لابه
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
بر طبع ساده زود شود خوشگوار بحث
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
پس از اجل به که روشن شود نکویی ما
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا
صفت دوم: اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن و شکی نیست که این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام، و موجب هلاکت صاحب آن است.
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱
هر نفس که او درد ز درمان دانست