حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۵۱
چو قدر دلبر و آداب عشق ما دانیم شیخ بهایی : نان و حلوا
بخش ۱۵ - فی ذم المتهمین بجمع أسباب الدنیا، المعرضین عن تحصیل أسباب العقبی
نان و حلوا چیست؟ اسباب جهان جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۸
دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۳
یک سو مشکوة امر پیغام نهاد ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۹۴ - شمع محفل
به شام گشت چو اندر خرابه، منزل زینب عثمان مختاری : شهریارنامه
بخش ۵۹ - خبردار شدن لهراسپ از کشتن جهن گوید
چو رستم برفت از در شاه نو رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ... بدانکه معنى صدق راستى است و راستى در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل، راستى در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفى را صلوات و سلامه علیه: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ. راستى در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السّلام: إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ. راستى در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. راستى در عمل آنست که مؤمنان را گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا. کسى که این خصلتها جمله در وى مجتمع شود او را صدیق گویند، ابراهیم خلیل صلوات اللَّه و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وى فرمود: إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا مصطفى (ص) را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار بحق و کردار بصدق. پیرى را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهى باشى. صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند، چون گوید: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ میگوید: روى آوردم در خداوند آسمان و زمین، اگر درین حال روى وى با دنیا بود پس دروغ بود. چون گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد، زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست، ازینجا گفت مصطفى علیه الصلاة و السلام: «تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار» ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۵ - دیباچه
چو دانا ز گنجینه در باز کرد شاطرعباس صبوحی : دوبیتیها
خون سیاوش
ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد شاطرعباس صبوحی : دوبیتیها
آهو
مردم از حسرت آهو روشان و رمشان نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۱
ای دل از جان پیش جانان دم مزن امام خمینی : رباعیات
فروغ رخ
آن کس که رخش ندید، خفاش بُوَد قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۱
ای عشق، تو ما را به جهان میارزی حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۴۶
اگر شبی ز جمالت نقاب بگشائی حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۹
نور جمال روی تو در آفتاب نیست شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ... جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۶
چمن به صبحدمی چون به گل بیاراید جمالالدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴
یاری که دل منست مسکن او را نظامی عروضی : مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر
بخش ۱۱ - حکایت نه - فردوسی
استاد ابو القاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است بزرگ دیهی است و از وی هزار مرد بیرون آید فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود و از عقب یک دختر بیش نداشت و شاهنامه بنظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلهٔ آن کتاب جهاز آن دختر بسازد بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را بآسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است در نامهٔ که زال همی نویسد بسام نریمان بمازندران در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد:
شمارهٔ ۱۵۱
چو قدر دلبر و آداب عشق ما دانیم شیخ بهایی : نان و حلوا
بخش ۱۵ - فی ذم المتهمین بجمع أسباب الدنیا، المعرضین عن تحصیل أسباب العقبی
نان و حلوا چیست؟ اسباب جهان جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۸
دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۳
یک سو مشکوة امر پیغام نهاد ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۹۴ - شمع محفل
به شام گشت چو اندر خرابه، منزل زینب عثمان مختاری : شهریارنامه
بخش ۵۹ - خبردار شدن لهراسپ از کشتن جهن گوید
چو رستم برفت از در شاه نو رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ... بدانکه معنى صدق راستى است و راستى در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل، راستى در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفى را صلوات و سلامه علیه: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ. راستى در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السّلام: إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ. راستى در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. راستى در عمل آنست که مؤمنان را گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا. کسى که این خصلتها جمله در وى مجتمع شود او را صدیق گویند، ابراهیم خلیل صلوات اللَّه و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وى فرمود: إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا مصطفى (ص) را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار بحق و کردار بصدق. پیرى را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهى باشى. صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند، چون گوید: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ میگوید: روى آوردم در خداوند آسمان و زمین، اگر درین حال روى وى با دنیا بود پس دروغ بود. چون گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد، زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست، ازینجا گفت مصطفى علیه الصلاة و السلام: «تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار» ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۵ - دیباچه
چو دانا ز گنجینه در باز کرد شاطرعباس صبوحی : دوبیتیها
خون سیاوش
ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد شاطرعباس صبوحی : دوبیتیها
آهو
مردم از حسرت آهو روشان و رمشان نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۱
ای دل از جان پیش جانان دم مزن امام خمینی : رباعیات
فروغ رخ
آن کس که رخش ندید، خفاش بُوَد قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۱
ای عشق، تو ما را به جهان میارزی حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۴۶
اگر شبی ز جمالت نقاب بگشائی حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۹
نور جمال روی تو در آفتاب نیست شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ... جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۶
چمن به صبحدمی چون به گل بیاراید جمالالدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴
یاری که دل منست مسکن او را نظامی عروضی : مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر
بخش ۱۱ - حکایت نه - فردوسی
استاد ابو القاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است بزرگ دیهی است و از وی هزار مرد بیرون آید فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود و از عقب یک دختر بیش نداشت و شاهنامه بنظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلهٔ آن کتاب جهاز آن دختر بسازد بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را بآسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است در نامهٔ که زال همی نویسد بسام نریمان بمازندران در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد: