عبادی مروزی : مناقب الصوفیه
بخش ۱۵ - فصل اول: در جامهٔ مرقع پوشیدن
بدان که عادت سالکان و مفردان متصوفه آن است که مرقع پوشند برای خشونت را. از آنکه هر جامهٔ فاخرکه مردم در پوشند رعونت اوبدان زنده شود. تکبر در وی پدید آید. پس از بهر آنکه تا شکستگی در مراد نفس ایشان پدید آید، مخالفت اختیار بشریت را مرقع پوشند. تاهر گه چه در پارههای مختلف مینگرند منکسر و متواضع میشوند. حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۳۴
پادشاها لشکر توفیق همراه تو اند سعدی : غزلیات
غزل ۴۷۷
چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
مرا که تحفهٔ جان در بدن هدایت توست مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۸
عقل و دل من چه عیشها میداند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۹۷
درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟ اوحدی مراغهای : جام جم
در معنی سماع
عاشقی کو سخن باو شنود عمعق بخاری : رباعیات
شمارهٔ ۴
نه دل ز تمنای تو در بر گنجد عطار نیشابوری : پندنامه
در صفت علامتهای فاسق
هست فاسق را سه خصلت در نهاد ابوالفضل بیهقی : مجلد هفتم
بخش ۲۸ - فتح بخارا به دست خوارزمشاه
روز سهشنبه بیستم این ماه نامه عبدوس رسید با سواران مسرع که «خوارزمشاه حرکت کرد از خوارزم بر جانب آموی و مرا سوی درگاه بازگردانید بر مراد.» امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکر را که نامزد کرده بودند تا بآلتونتاش پیوندند، دیدن گرفت و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام، و پیاده انبوه، گفتند عدد ایشان پانزده هزار است. چون لشکر بتعبیه بگذشت، امیر آواز داد این دو سالار بگتگین چوگانی پدری و پیری آخور سالار مسعودی را و سرهنگان را که «هشیار و بیدار باشید و لشکر را از رعیّت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن دست کوتاه دارید تا بر کسی ستم نکنند. و چون بسپاه سالار آلتونتاش رسید، نیکو خدمت کنید و بر فرمان او کار کنید و بهیچ چیز مخالفت مکنید.» همه بگفتند: فرمان برداریم. و پیاده شدند و زمین بوسه دادند و برفتند. و امیرک بیهقی صاحب برید را با آن لشکر بصاحب بریدی نامزد کردند و او را پیش خواند و با وزیر و بونصر مشکان خالی کرد و در همه معانی مثال داد. و او هم خدمت کرد و روان شد. حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۲
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و ششم: اندر آداب خنیاگری
بدان ای پسر که اگر خنیاگر باشی خوش خوی و سبک روح باش و خود را بطاقت خویش همیشه پاک جامه دار و مطیب و معطر و خوب زبان باش و چون بسرایی درشوی بمطربی ترش روی و گرفته مباش و همه راههاء گران مزن و همه راههاء سبک مرن، که همه از یک نوع زدن شرط نیست، که آدمی همه یک طبع نباشند، هم چنانک مجلس مختلف است و ازین سبب است که استادان اهل ملاهی این صناعت را ترتیبی نهادهاند: اول دستان خسروانی زنند و آن از بهر مجلس ملوک ساختهاند و بعد از آن طریقها بوزن گران نهادهاند چنانک بدو سرود بتوان گفتن و آن را راه نام کردهاند و آن راهی بود که بطبع پیران و خداوندان جد نزدیک تر بود، پس این راه گران از بهر این قوم ساختهاند و آنگاه چون دیدند که خلق همه پیر و اهل جد نباشند گفتند این از بهر پیران طریقی نهادهاند و از بهر جوانان نیز طریقی بنهیم، پس بجستند و شعرها که بوزن سبکتر بود بر وی راههاء سبک ساختند و خفیف نام کردند، تا از پس هر راهی گران ازین خفیفی بزنند، گفتند تا در هر نوبتی مطربی هم پیران را نصیب باشد و هم جوانان را، پس کودکان و زنان و مردان لطیف طبع نیز بیبهره نباشند، تا آنگاه که ترانه گفتن پدید آمد، این ترانه را نصیب این قوم کردند، تا این قوم نیز راحت یابند و لذت، از آنک از وزنها هیچ وزنی لطیفتر از وزن ترانه نیست. پس همه از یک نوع مزن و مگوی که چنین باید که گفتم، تا همه را از سماع تو بهره باشد و در مجلسی که بشینی نگاه کن اگر مستمع سرخ روی و دموی روی باشد بیشتر بم بزن و اگر زردروی و صفرایی بود بیشتر زیر بزن و اگر سیاه گونه و نحیف و سودایی بود بیشتر سه تا بزن و اگر سپید پوست و فربه بود و مرطوب بود بیشتر بر بم بزن که این رودها را بر چهار طبع مردم ساختهاند؛ هر چند این که گفتم در شرط و آیین مطربی نیست، خواستم که ترا ازین معنی آگاه کنم، تا ترا معلوم بود. دیگر جهد کن تا آنجا که باشی از حکایت و مطایبت و مزاح کردن نیاسایی، تا از رنج مطربی تو کم شود و دیگر اگر خنیاگری باشی که شاعری دانی عاشق شعر خود مباش و همه روایت از شعر خویش مکن، چنانک ترا با شعر خود خوش بود آن قوم را نباشد، که خنیاگران راویان شاعرند، نه راوی شعر خویشاند و دیگر اگر نرد باز باشی چون بمطربی روی اگر دو کس با هم نرد میبازند تو مطربی خویش باطل مکن و بتعلیم کردن نرد مشغول مشو و بشطرنج، که ترا مطربی خواندهاند نی بقامری و نیز سرودی که آموزی ذوق نگاه دار: غزل و ترانه بیوزن مگوی و چنان مگوی که سرود جای دیگر بود و زخمه جای دیگر و اگر بر کسی عاشق باشی همه حسب حال خود مگوی، مگر این ترا خوش آید و دیگران را نباید و هر سرودی در معنی دیگر گوی، شعر و غزل بسیار یاد گیر، چون فراقی، وصالی و ملامت و عتاب و رد و منع و قبول و وفا و جفا و احسان و عطا و خشنودی و گله، حسب حالهای وقتی و فصلی، چون سرود های خزانی و زمستانی و تابستانی، باید که بدانی بهر وقت چه باید گفتن و نباید که اندر بهار خزانی گویی و در خزان بهاری و در تابستان زمستانی و در زمستان تابستانی، وقت هر سرودی باید که بدانی، اگر چه استاد بینظیر باشی و در سر کار حریفان را مینگر، اگر قوم مردمان خاص و پیران عاقل باشند که صرف مطربی بدانند پس مطربی کن و راهها و نواهای نیک میزن، اما سرود بیشتر اندر پیری گوی و در مذمت دنیا و اگر قوم جوانان و کودکان باشند بیشتر طریقهای سبک زن و سرود هایی گوی که در حق زنان گفته باشند، یا در ستایش نبیذخواران و اگر قوم سپاهیان و عیاران باشند دو بیتیهاء ماوراءالنهری گوی، در حرب کردن و خون ریختن و ستودن عیار پیشهگی و جگرخواره مباش و همه نواهاء خسروانی مزن و مگوی و دیگر شرط مطربی نیست که نخست بر پردهٔ راست چیزی بزن، پس علی رسم بر هر پردهٔ چون پردهٔ باده و پردهٔ عراق و پردهٔ عشاق و پردهٔ زیر افگنده و پردهٔ بوسلیک و پرده سپاهان و پرده نوا و پرده بسته مگوی، که تا شرط مطربی بجای آورده باشی و آنگاه بر سر کوی ترانه روم، که تو تا شرط مطربی بجای آری مردمان مست شده باشند و رفته؛ اما نگر تا هر کسی چه خواهد و چه راه دوست دارند، چون قدح بدان کس رسد آن گوی که وی خواهد، تا ترا آن دهد که تو خواهی، که خنیاگری را بزرگترین هنری آنست که برای و طبع مستمع رود و در مجلسی که باشی پیشدستی مکن پیاله گرفتن را و سیکی بزرگ خواستن را، نبیذ کم خور تا سیم بحاصل کنی، چون سیم یافتی آنگاه تن در نبیذ ده و در مطربی با مستان ستیزه مکن بسرودی که خواهند، اگر چه محال باشد، تو از آن میندیش، بگذار تا میگوید؛ چون نبیذ بخوری و مردمان مست شوند با هم کاران در مناظره مشو، که از مناظره سیم بحاصل نشود و بنگر تا مطرب معربد نباشی که از عربدهٔ تو سیم مطربی از میان برود و سر و روی و دست افزار شکسته شود و یا جامهٔ دریده بخانه شوی و خنیاگران مزدوران مستانند و مزدور معربد را دانی که مزد ندهد و اگر در مجلس کسی ترا بستاید ویرا تواضع نمای، تا دیگران ترا بستایند، اول بهشیاری ستودن بود بیسیم، چون مست شود سیم از پس ستودن بود و اگر مستان بخانه میروند یا براهی یا سرودی سخت کردند، چنانک عادت مستان بود، تو از گفتن ملول مشو و میگوی تا آنگاه که غرض تو از آن حاصل شود، که مطربان را بهتر هنری صبرست که با مستان کنند و اگر صبر نکند محروم ماند و نیز گفتهاند که: خنیاگر کر و کور و گنگ باید، یعنی گوش بجایی ندارد که نباید داشتن و بجایی ننگرد که نباید نگریستن و هر جایی که رود چیزی که در جایی دیگر دیده باشد و شنیده باز نگوید، چنین مطرب پیوسته با میزبان باشد و الله اعلم. جیحون یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹
لیمو زلبت چو شکر ناب شود مولوی : دفتر دوم
بخش ۵۶ - به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را کی خود را دیوانه ساخته بود
آن یکی میگفت خواهم عاقلی قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۵۶ - مخاطب رقیمه معلوم نیست
مرحبا ای عشق خوش سودای ما اقبال لاهوری : زبور عجم
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست فردوسی : داستان رستم و اسفندیار
بخش ۶
به شبگیر هنگام بانگ خروس فردوسی : سهراب
بخش ۱۳
چو افگند خور سوی بالا کمند رضیالدین آرتیمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶
زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴
دلا ز عشق بتان چند یار غم باشیم
بخش ۱۵ - فصل اول: در جامهٔ مرقع پوشیدن
بدان که عادت سالکان و مفردان متصوفه آن است که مرقع پوشند برای خشونت را. از آنکه هر جامهٔ فاخرکه مردم در پوشند رعونت اوبدان زنده شود. تکبر در وی پدید آید. پس از بهر آنکه تا شکستگی در مراد نفس ایشان پدید آید، مخالفت اختیار بشریت را مرقع پوشند. تاهر گه چه در پارههای مختلف مینگرند منکسر و متواضع میشوند. حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۳۴
پادشاها لشکر توفیق همراه تو اند سعدی : غزلیات
غزل ۴۷۷
چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
مرا که تحفهٔ جان در بدن هدایت توست مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۸
عقل و دل من چه عیشها میداند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۹۷
درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟ اوحدی مراغهای : جام جم
در معنی سماع
عاشقی کو سخن باو شنود عمعق بخاری : رباعیات
شمارهٔ ۴
نه دل ز تمنای تو در بر گنجد عطار نیشابوری : پندنامه
در صفت علامتهای فاسق
هست فاسق را سه خصلت در نهاد ابوالفضل بیهقی : مجلد هفتم
بخش ۲۸ - فتح بخارا به دست خوارزمشاه
روز سهشنبه بیستم این ماه نامه عبدوس رسید با سواران مسرع که «خوارزمشاه حرکت کرد از خوارزم بر جانب آموی و مرا سوی درگاه بازگردانید بر مراد.» امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکر را که نامزد کرده بودند تا بآلتونتاش پیوندند، دیدن گرفت و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام، و پیاده انبوه، گفتند عدد ایشان پانزده هزار است. چون لشکر بتعبیه بگذشت، امیر آواز داد این دو سالار بگتگین چوگانی پدری و پیری آخور سالار مسعودی را و سرهنگان را که «هشیار و بیدار باشید و لشکر را از رعیّت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن دست کوتاه دارید تا بر کسی ستم نکنند. و چون بسپاه سالار آلتونتاش رسید، نیکو خدمت کنید و بر فرمان او کار کنید و بهیچ چیز مخالفت مکنید.» همه بگفتند: فرمان برداریم. و پیاده شدند و زمین بوسه دادند و برفتند. و امیرک بیهقی صاحب برید را با آن لشکر بصاحب بریدی نامزد کردند و او را پیش خواند و با وزیر و بونصر مشکان خالی کرد و در همه معانی مثال داد. و او هم خدمت کرد و روان شد. حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۲
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و ششم: اندر آداب خنیاگری
بدان ای پسر که اگر خنیاگر باشی خوش خوی و سبک روح باش و خود را بطاقت خویش همیشه پاک جامه دار و مطیب و معطر و خوب زبان باش و چون بسرایی درشوی بمطربی ترش روی و گرفته مباش و همه راههاء گران مزن و همه راههاء سبک مرن، که همه از یک نوع زدن شرط نیست، که آدمی همه یک طبع نباشند، هم چنانک مجلس مختلف است و ازین سبب است که استادان اهل ملاهی این صناعت را ترتیبی نهادهاند: اول دستان خسروانی زنند و آن از بهر مجلس ملوک ساختهاند و بعد از آن طریقها بوزن گران نهادهاند چنانک بدو سرود بتوان گفتن و آن را راه نام کردهاند و آن راهی بود که بطبع پیران و خداوندان جد نزدیک تر بود، پس این راه گران از بهر این قوم ساختهاند و آنگاه چون دیدند که خلق همه پیر و اهل جد نباشند گفتند این از بهر پیران طریقی نهادهاند و از بهر جوانان نیز طریقی بنهیم، پس بجستند و شعرها که بوزن سبکتر بود بر وی راههاء سبک ساختند و خفیف نام کردند، تا از پس هر راهی گران ازین خفیفی بزنند، گفتند تا در هر نوبتی مطربی هم پیران را نصیب باشد و هم جوانان را، پس کودکان و زنان و مردان لطیف طبع نیز بیبهره نباشند، تا آنگاه که ترانه گفتن پدید آمد، این ترانه را نصیب این قوم کردند، تا این قوم نیز راحت یابند و لذت، از آنک از وزنها هیچ وزنی لطیفتر از وزن ترانه نیست. پس همه از یک نوع مزن و مگوی که چنین باید که گفتم، تا همه را از سماع تو بهره باشد و در مجلسی که بشینی نگاه کن اگر مستمع سرخ روی و دموی روی باشد بیشتر بم بزن و اگر زردروی و صفرایی بود بیشتر زیر بزن و اگر سیاه گونه و نحیف و سودایی بود بیشتر سه تا بزن و اگر سپید پوست و فربه بود و مرطوب بود بیشتر بر بم بزن که این رودها را بر چهار طبع مردم ساختهاند؛ هر چند این که گفتم در شرط و آیین مطربی نیست، خواستم که ترا ازین معنی آگاه کنم، تا ترا معلوم بود. دیگر جهد کن تا آنجا که باشی از حکایت و مطایبت و مزاح کردن نیاسایی، تا از رنج مطربی تو کم شود و دیگر اگر خنیاگری باشی که شاعری دانی عاشق شعر خود مباش و همه روایت از شعر خویش مکن، چنانک ترا با شعر خود خوش بود آن قوم را نباشد، که خنیاگران راویان شاعرند، نه راوی شعر خویشاند و دیگر اگر نرد باز باشی چون بمطربی روی اگر دو کس با هم نرد میبازند تو مطربی خویش باطل مکن و بتعلیم کردن نرد مشغول مشو و بشطرنج، که ترا مطربی خواندهاند نی بقامری و نیز سرودی که آموزی ذوق نگاه دار: غزل و ترانه بیوزن مگوی و چنان مگوی که سرود جای دیگر بود و زخمه جای دیگر و اگر بر کسی عاشق باشی همه حسب حال خود مگوی، مگر این ترا خوش آید و دیگران را نباید و هر سرودی در معنی دیگر گوی، شعر و غزل بسیار یاد گیر، چون فراقی، وصالی و ملامت و عتاب و رد و منع و قبول و وفا و جفا و احسان و عطا و خشنودی و گله، حسب حالهای وقتی و فصلی، چون سرود های خزانی و زمستانی و تابستانی، باید که بدانی بهر وقت چه باید گفتن و نباید که اندر بهار خزانی گویی و در خزان بهاری و در تابستان زمستانی و در زمستان تابستانی، وقت هر سرودی باید که بدانی، اگر چه استاد بینظیر باشی و در سر کار حریفان را مینگر، اگر قوم مردمان خاص و پیران عاقل باشند که صرف مطربی بدانند پس مطربی کن و راهها و نواهای نیک میزن، اما سرود بیشتر اندر پیری گوی و در مذمت دنیا و اگر قوم جوانان و کودکان باشند بیشتر طریقهای سبک زن و سرود هایی گوی که در حق زنان گفته باشند، یا در ستایش نبیذخواران و اگر قوم سپاهیان و عیاران باشند دو بیتیهاء ماوراءالنهری گوی، در حرب کردن و خون ریختن و ستودن عیار پیشهگی و جگرخواره مباش و همه نواهاء خسروانی مزن و مگوی و دیگر شرط مطربی نیست که نخست بر پردهٔ راست چیزی بزن، پس علی رسم بر هر پردهٔ چون پردهٔ باده و پردهٔ عراق و پردهٔ عشاق و پردهٔ زیر افگنده و پردهٔ بوسلیک و پرده سپاهان و پرده نوا و پرده بسته مگوی، که تا شرط مطربی بجای آورده باشی و آنگاه بر سر کوی ترانه روم، که تو تا شرط مطربی بجای آری مردمان مست شده باشند و رفته؛ اما نگر تا هر کسی چه خواهد و چه راه دوست دارند، چون قدح بدان کس رسد آن گوی که وی خواهد، تا ترا آن دهد که تو خواهی، که خنیاگری را بزرگترین هنری آنست که برای و طبع مستمع رود و در مجلسی که باشی پیشدستی مکن پیاله گرفتن را و سیکی بزرگ خواستن را، نبیذ کم خور تا سیم بحاصل کنی، چون سیم یافتی آنگاه تن در نبیذ ده و در مطربی با مستان ستیزه مکن بسرودی که خواهند، اگر چه محال باشد، تو از آن میندیش، بگذار تا میگوید؛ چون نبیذ بخوری و مردمان مست شوند با هم کاران در مناظره مشو، که از مناظره سیم بحاصل نشود و بنگر تا مطرب معربد نباشی که از عربدهٔ تو سیم مطربی از میان برود و سر و روی و دست افزار شکسته شود و یا جامهٔ دریده بخانه شوی و خنیاگران مزدوران مستانند و مزدور معربد را دانی که مزد ندهد و اگر در مجلس کسی ترا بستاید ویرا تواضع نمای، تا دیگران ترا بستایند، اول بهشیاری ستودن بود بیسیم، چون مست شود سیم از پس ستودن بود و اگر مستان بخانه میروند یا براهی یا سرودی سخت کردند، چنانک عادت مستان بود، تو از گفتن ملول مشو و میگوی تا آنگاه که غرض تو از آن حاصل شود، که مطربان را بهتر هنری صبرست که با مستان کنند و اگر صبر نکند محروم ماند و نیز گفتهاند که: خنیاگر کر و کور و گنگ باید، یعنی گوش بجایی ندارد که نباید داشتن و بجایی ننگرد که نباید نگریستن و هر جایی که رود چیزی که در جایی دیگر دیده باشد و شنیده باز نگوید، چنین مطرب پیوسته با میزبان باشد و الله اعلم. جیحون یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹
لیمو زلبت چو شکر ناب شود مولوی : دفتر دوم
بخش ۵۶ - به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را کی خود را دیوانه ساخته بود
آن یکی میگفت خواهم عاقلی قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۵۶ - مخاطب رقیمه معلوم نیست
مرحبا ای عشق خوش سودای ما اقبال لاهوری : زبور عجم
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست فردوسی : داستان رستم و اسفندیار
بخش ۶
به شبگیر هنگام بانگ خروس فردوسی : سهراب
بخش ۱۳
چو افگند خور سوی بالا کمند رضیالدین آرتیمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶
زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴
دلا ز عشق بتان چند یار غم باشیم