صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۷۳
خاک را دامان پر زر می کند فصل خزان صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۷۰
فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹
شبم این روشنی کز آه دیده ست کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸۶
نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن مولوی : دفتر اول
بخش ۶۹ - قصهٔ آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل
بوالبشر کو علم الاسما بگ است صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۲
عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را نیما یوشیج : مجموعه اشعار
ای شب
هان ای شب شوم وحشت انگیز مولوی : دفتر اول
بخش ۶۸ - جواب گفتن هدهد طعنهٔ زاغ را
گفت ای شه بر من عور گدای مولوی : دفتر اول
بخش ۶۷ - طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد
زاغ چون بشنود، آمد از حسد فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸
غیردلدار وفا دار کسی دیگر نیست قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴
ماییم که چون باده گل رنگ بجوشیم نصرالله منشی : باب البوم و الغراب
بخش ۱۶ - سرانجام بومان
ملک بومان را چنانکه رسم بی دولتان است این نصایح ندانست شنود و عواقب آن را نتوانست دید. وزاغ هر روزی برای ایشان حکایت دل گشای و مثل غریب و افسانه عجیب میآوردی، و بنوعی در محرمیت خویش میافزود تا بر غوامض اسرار اخبار ایشان وقوف یافت. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان رفت. چون ملک زاغان او را بدید پرسید: ما وراءک یا عصام؟ گفت: مولوی : دفتر اول
بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
چون سلیمان را سراپرده زدند مولوی : دفتر اول
بخش ۶۵ - جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او
گفت بسم الله، بیا تا او کجاست؟ صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۹۹
داغدار عشق را نور و صفای دیگرست خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
خاقانی را ز بس که بوسید آن لب سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۸
درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست. امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۴۲۴
تا دین مصطفی است تو هستی قوام او مولوی : دفتر اول
بخش ۶۴ - عذر گفتن خرگوش
گفت خرگوش الامان عذریم هست اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
غزل شمارهٔ ۵۹۷۳
خاک را دامان پر زر می کند فصل خزان صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۷۰
فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹
شبم این روشنی کز آه دیده ست کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸۶
نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن مولوی : دفتر اول
بخش ۶۹ - قصهٔ آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل
بوالبشر کو علم الاسما بگ است صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۲
عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را نیما یوشیج : مجموعه اشعار
ای شب
هان ای شب شوم وحشت انگیز مولوی : دفتر اول
بخش ۶۸ - جواب گفتن هدهد طعنهٔ زاغ را
گفت ای شه بر من عور گدای مولوی : دفتر اول
بخش ۶۷ - طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد
زاغ چون بشنود، آمد از حسد فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸
غیردلدار وفا دار کسی دیگر نیست قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴
ماییم که چون باده گل رنگ بجوشیم نصرالله منشی : باب البوم و الغراب
بخش ۱۶ - سرانجام بومان
ملک بومان را چنانکه رسم بی دولتان است این نصایح ندانست شنود و عواقب آن را نتوانست دید. وزاغ هر روزی برای ایشان حکایت دل گشای و مثل غریب و افسانه عجیب میآوردی، و بنوعی در محرمیت خویش میافزود تا بر غوامض اسرار اخبار ایشان وقوف یافت. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان رفت. چون ملک زاغان او را بدید پرسید: ما وراءک یا عصام؟ گفت: مولوی : دفتر اول
بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
چون سلیمان را سراپرده زدند مولوی : دفتر اول
بخش ۶۵ - جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او
گفت بسم الله، بیا تا او کجاست؟ صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۹۹
داغدار عشق را نور و صفای دیگرست خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
خاقانی را ز بس که بوسید آن لب سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۸
درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست. امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۴۲۴
تا دین مصطفی است تو هستی قوام او مولوی : دفتر اول
بخش ۶۴ - عذر گفتن خرگوش
گفت خرگوش الامان عذریم هست اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش