مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۲۷
گر وسوسه ره دهی به گوشی
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۲۵
مندیش ازان بت مسیحایی
هلالی جغتایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
یار آمد و یار دل‌نواز آمد باز
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۱
بدور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۸
علماء رسوم می بینم
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۰۹
دلاراما چنین زیبا چرایی؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۷
گر چنین از گل روی تو، صفا ریز کند
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۰۷
کجایید ای شهیدان خدایی؟
سعدی : غزلیات
غزل ۱۵۲
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۹۳
به تن با ما، به دل در مرغزاری
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۹۱
نگفتم دوش ای زین بخاری
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۰
ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
غزل ۸
به گلگشت جنان گل می‌فرستم
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۸۳
نگارا تو گلی یا جمله قندی؟
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۷۷
سلام علیک ای مقصود هستی
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۷۶
سبک بنواز ای مطرب ربایی
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۷۴
هلا ای آب حیوان، از نوایی
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۴۶ - درمدح عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین
جشن فریدون خجسته باد وهمایون
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۶۷
مبارک باد بر ما این عروسی
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۹
یک روز شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز در نشابور مجلس می‌گفت، خواجه بوعلی سینا از در خانقاه شیخ درآمد و ایشان هر دو پیش ازین یکدیگر را ندیده بودند اگرچه میان ایشان مکاتبه رفته بود. چون بوعلی از در درآمد شیخ روی بوی کرد و گفت حکمت دانی آمد. خواجه بوعلی درآمد و بنشست، شیخ با سر سخن رفت و مجلس تمام کرد و در خانه رفت، بوعلی سینا با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و با یکدیگر سه شبانروز بخلوت سخن گفتند بعد سه شبانروز خواجه بوعلی سینا برفت شاگردان او سؤال کردند کی شیخ را چگونه یافتی؟ گفت هرچ من می‌دانم او می‌بیند، و مریدان از شیخ سؤال کردند کی ای شیخ بوعلی را چگونه یافتی؟ گفت هرچ ما می‌بینیم او می‌داند و بوعلی سینا را در حقّ شیخ ما ارادتی پدید آمد و پیوسته نزدیک شیخ آمدی و کرامات شیخ می‌دیدی. یک روز از در خانۀ شیخ درآمد، شیخ گفته بود که ستور زین کنند تا به زیارت اندر زن شویم، و آن موضعیست بر کنار نشابور در کوه کی غار ابرهیم آنجا بوده است و صومعۀ وی آنجا. چون بوعلی درآمد شیخ گفت ما را اندیشۀ زیارت می‌باشد، بوعلی گفت ما در خدمت می‌باشیم جمع بسیار از متصوفه و مریدان شیخ و شاگردان بوعلی با ایشان برفتند. در راه که می‌رفتند نیی یافتند انداخته، شیخ گفت آن نی را بردارید برگرفتند و به شیخ دادند، شیخ نی در دست گرفته بود بجایی رسیدند کی سنگ خاره بود، شیخ آن نی بدان سنگ خاره نهاد و به سنگ خاره اندر نشاخت، بوعلی چون آن بدید در پای شیخ افتاد و کس ندانست کی در ضمیر بوعلی چه بود کی شیخ آن کرامت بوی نمود. اما خواجه بوعلی چنان مرید شیخ شد کی کم روزی بود کی به نزدیک شیخ مانیامدی و فصلی مشبع در اثبات کرامات اولیا و حالات متصوفه ایراد کرد و در بیان مراتب ایشان و کیفیّت سلوک جادۀ طریقت و حقّیقت تصانیف مفرد ساخت چنانک مشهورست.