قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۷
زآتش عشق تو در هرجا که مأوا می‌کنم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۸۱
ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۵
چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب
نظامی عروضی : مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب
بخش ۱۳ - حکایت دوازده - طبابت نظامی عروضی
در سنهٔ سبع و اربعین و خمسمایة که میان سلطان عالم سنجر بن ملکشاه و خداوند من علاء الدنیا و الدین الحسین بن الحسین خلد الله تعالى ملکهما و سلطانهما بدر اوبه مصاف افتاد و لشکر غور را چنان چشم زخمی افتاد و من بنده در هرات چون متواری گونه همی گشتم بسبب آنکه منسوب بودم بغور دشمنان بر خیره هر جنسی همی گفتند و شماتتی همی کردند درین میان شبی بخانهٔ آزاد مردی افتادم و چون نان بخوردیم و من بحاجتی بیرون آمدم آن آزاد مرد که من بسبب او آنجا افتاده بودم مگر مرا ثنائی میگفت که مردمان او را شاعر شناسند اما بیرون از شاعری خود مردی فاضل است در نجوم و طب و ترسل و دیگر انواع متبحر است چون بمجلس باز آمدم خداوند خانه مرا احترامی دیگرگون کرد چنانکه محتاجان کنند و چون ساعتی بود بنزدیک من نشست و گفت ای فلان یک دختر دارم و بیرون از وی کس ندارم و نعمتی هست و این دختر را علتی هست که در ایام عذر ده پانزده من سرخی از وی برود و او عظیم ضعیف میشود و با طبیبان مشورت کردیم و چند کس علاج کردند هیچ سود نداشت اگر می بندند شکم بر می آید و درد همی گیرد و اگر می‌بگشایند سیلان می‌افتد و ضعف پدید می‌آید و همی ترسیم که نباید که یکبارگی قوت ساقط گردد گفتم این بار که این علت پدیدار آید مرا خبر کن و چون روزی ده برآمد مادر بیمار بیامد و مرا ببرد و دختر را پیش من آورد دختری دیدم بغایت نیکو دهشت زده و از زندگانی نا امید شده همیدون در پای من افتاد و گفت ای پدر از بهر خدای مرا فریاد رس که جوانم و جهان نادیده چنانکه آب از چشم من بجست گفتم دل فارغ دار که این سهل است پس دست بر نبض او نهادم قوی یافتم و رنگ روی هم بر جای بود و از امور عشره بیشتر موجود بود چون امتلا و قوت و مزاج و سحنه و سن و فصل و هواء بلد و عادت و اعراض ملائمه و صناعت فصادی را بخواندم و بفرمودم تا از هر دو دست او رگ باسلیق بگشود و زنان را از پیش او دور کردم و خونی فاسد همی رفت پس بامساک و تسریح در مسنگی هزار خون برگرفتم و بیمار بیهوش بیفتاد پس بفرمودم تا آتش آوردند و برابر او کباب همی کردم و مرغ همی گردانیدم تا خانه از بخار کباب پر شد و بر دماغ او رفت و باهوش اندر آمد بجنبید و بنالید پس شربتی بخورد و مفرحی ساختم اورا معتدل و یک هفته معالجت کردم خون بجای باز آمد و آن علت زائل شد و عذر بقرار خویش باز آمد و او را فرزند خواندم و او مرا پدر خواند و امروز مرا چون فرزندان دیگر است ،
سعدی : غزلیات
غزل ۵۲۹
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
ترانه های کودکانه : بخش اول
دندان مثل مروارید
سفید سفید سفیدیم
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
از کوی تو تا کوی من ای شمع طراز
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷۲
عاشقی مرد را سزای دهد
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۷
هر که عزم عشق رویش می‌کند
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
جمال حق
نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما
بلند اقبال : متفرقات
شمارهٔ ۴
زلفکان تومگر عطارند
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲
برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹
بکت عینی غداه البین دمعا
فردوسی : داستان رستم و اسفندیار
بخش ۲
ز بلبل شنیدم یکی داستان
مولوی : دفتر چهارم
بخش ۱۱۸ - حکایت آن پادشاه‌زاده کی پادشاهی حقیقی بوی روی نمود یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه نقد وقت او شد پادشاهی این خاک تودهٔ کودک طبعان کی قلعه گیری نام کنند آن کودک کی چیره آید بر سر خاک توده برآید و لاف زندگی قلعه مراست کودکان دیگر بر وی رشک برند کی التراب ربیع الصبیان آن پادشاه‌زاده چو از قید رنگها برست گفت من این خاکهای رنگین را همان خاک دون می‌گویم زر و اطلس و اکسون نمی‌گویم من ازین اکسون رستم یکسون رفتم و آتیناه الحکم صبیا ارشاد حق را مرور سالها حاجت نیست در قدرت کن فیکون هیچ کس سخن قابلیت نگوید
پادشاهی داشت یک برنا پسر
مولوی : دفتر اول
بخش ۹۹ - قصهٔ سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلی‌الله علیه و سلم کی امروز باران بارید چون تو سوی گورستان رفتی جامه‌های تو چون تر نیست
مصطفی روزی به گورستان برفت
مولوی : دفتر اول
بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها
گفت پیغامبر که نفحت‌های حق
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
چابالیر اوره ک سینه مده
آینایا باخاندا گؤردوم ، ساققالیما دن دوشوبدی