ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۹ - هدیهٔ سوری معتز
روز شنبه شانزدهم شعبان امیر، رضی اللّه عنه، بشکار پره‌ رفت. و پیش بیک هفته کسان رفته بودند فراز آوردن حشر را از بهر نخجیر راندن، و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده؛ و شکاری سخت نیکو برفت. و امیر بباغ محمودی بازآمد دو روز مانده از شعبان، و صاحب دیوان خراسان بوالفضل سوری معتزّ از نشابور در رسید و پیش آمد بخدمت و هزار دینار نشابوری نثار کرد و عقدی گوهر سخت گرانمایه پیش امیر نهاد. و امیر از باغ محمودی بکوشک کهن پدر بازآمد بشهر روز شنبه.
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۵ - نی نی . . . لا . . . لا
هست از سفال جامه سیکی برآمده
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ نیکى و پارسایى نه همه آنست أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ که رویهاى خویش فرا دارید در نماز، قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ سوى مشرق که بر آمدن گاه آفتابست و مغرب که فرو شدن گاه است، وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و لکن نیک مردى آن کس است که بگرود بخداى وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و روز رستاخیز وَ الْمَلائِکَةِ و فریشتگان وَ الْکِتابِ و کتاب خداى وَ النَّبِیِّینَ و پیغامبران وَ آتَى الْمالَ و مال دهد عَلى‏ حُبِّهِ بر دوستى او ذَوِی الْقُرْبى‏ درویشان خویشاوندان را وَ الْیَتامى‏ و نارسیدگان پدر مردگان را وَ الْمَساکِینَ و درویشان تنگ دستان را، وَ ابْنَ السَّبِیلِ و راه گذریان را وَ السَّائِلِینَ و خواهندگان را وَ فِی الرِّقابِ و در آزادى بردگان را، وَ أَقامَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارد بهنگام وَ آتَى الزَّکاةَ و از مال خود زکاة دهد، وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ و باز آمدگان به پیمان خویش با خداى و با خلق إِذا عاهَدُوا هر گه که پیمان بندند، وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ و شکیبایان در بیمناکیها و در تنگیها، وَ حِینَ الْبَأْسِ و در وقت جنگ، أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ایشانند که چون گفتند که نیکانیم راست گفتند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۱۷۷) و باز پرهیزندگان از خشم و عذاب خداى تعالى ایشانند.
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۴۵ - آخر العهد بلقاء الملک
حکایت جعفر بن یحیی بن خالد برمکی‌
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۱ - ابتلای زلیخا به محنت فراق بعد از وفات عزیز مصر
دلی کز دلبری ناشاد باشد
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۸ - سالار لولیان
سالار لولیان را گفتم برای خرد
محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۲۳
باز جائی رفته‌ام کز روی یارم شرمسار
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۶۶
استاد امام اسماعیل صابونی گفت در آن وقت کی شیخ بنشابور بود، روزی می‌رفتم تا به زیارت شیخ شوم. با خود اندیشه کردم کی در آن وقت کی با شیخ پیش بوعلی زاهر به سرخس اخبار می‌خواندیم کدام اخبارست و در کدام جزوست؟ این معانی می‌اندیشیدم چون پیش شیخ درشدم و سلام گفتم، شیخ برخاست و مرا در برگرفت. چون بنشستم شیخ گفت یا استاد آن اخبار که به سرخس در خدمت بوعلی زاهر سماع کردیم، اول خبر در جزو اول کدامست؟ گفتم تا جزو مطالعه نکنم ندانم. شیخ گفت اول حدیث اینست کی حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةِ پس شیخ گفت حدیث دوم چیست؟ گفتم یاد ندارم. شیخ گفت حدیث دوم اینست کی دَعْ ما یُرِیبُکَ اِلی مالایُرِبیک. پس شیخ گفت سوم کدامست؟ گفتم یاد ندارم. شیخ گفت حدیث سوم اینست که کانَ رَسُولُ اللّه صَلَّی اللّه عَلَیْهِ و سَلَّمْ لایَدَّخِّرُ شَیْئاً لِغَدٍ استاد اسماعیل گفت چون شیخ این احادیث بگفت مرا یاد آمد کی همچنین است کی شیخ گفت و بدانستم کی شیخ آن اندیشه کی در راه کرده بودم بمن نمود، و یقین بدانستم که شیخ را بر اسرار ما وقوفی است.
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۹۸
شیخ عبدالصمد بن محمد الصوفی السرخسی کی مرید خاص شیخ بود، حکایت کرد که من مدتی از مجلس شیخ غایب گشته بودم و متأسف بودم کی آن فواید از من فوت گشت. چون بمیهنه رسیدم شیخ مجلس می‌گفت. چون چشمش بر من افتاد گفت ای عبدالصمد متأسف مباش که اگر تو ده سال از ما غایب گردی ما جز یک حرف نگوییم و آن یک حرف برین ناخن بتوان نوشت و اشارت بانگشت مهین کرد از دست راست و آن سخن اینست ذَبِحّ النفسَ و اِلّا فلا چون شیخ این کلمه بگفت فریاد بر من افتاد.
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - سوزنی گفت مدح تو ز خری
ای نجیب مؤید سکنه
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
عقل را چندی زمن بیگانه می کردند کاش
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷
شیخ را گفتند یکی توبه کرده بود بشکست، شیخ ما گفت اگر توبه او را نشکسته بودی او هرگز توبه بنشکستی.
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۲۲ - جامه نیلی
خمخانه را حلال بگفتن بود محال
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۸
شیخ پیوسته می‌گفتی کی توبی نوایی و همو گفت کی معشوقۀ بی‌عیب مجویید که نیابید.
جامی : دفتر اول
بخش ۷۷ - داوود علیه السلام با حضرت حق سبحانه در مناجات خود گفت یا رب لم خلقت الخق؟ حضرت سبحانه در جواب وی گفت کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف
گفت داوود با خدای به راز
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۵۳
باغ و گل و مل همه مهیاست
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۰
از روم تا به هند گرفتیم جان به کف
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۸۴
شیخ گفت در هر کاری کی بود یار باید و درین راه یاران بایند چنانک ترا بحقّ دلیلی می‌کنند و هرکجا کی فرومانی یاری دهند.
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۲
رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
میرزاده عشقی : کفن سیاه
بخش ۶ - در قلعه خرابه
برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن