رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۷۱
بس که برگفته پشیمان بوده‌ام
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - شمس دین
ای شمس دین بنام و بنواز تو ابر به
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۵۱
خود پرستی را ندانی ای پسر
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۳۱
آهو دیمه چرسّه لار بیابون
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۶
ای سیب زنخ کز توام آبی رخسار
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۸۹
شیخ گفت هر کرا کی او باید اینجا باید آمد تا بُوی او شنود و آن مجلس‌های دیگر مجلس علمست و این مجلس حقّست ایشان در آن کلاه و جاه و عزّ جویند و اینجا کلاه و عزّ و جاه ا زخود دور می‌کنند. عزّ خداوند راست لله العزة جمیعاً به کلام خویش می‌گوید لم یَزَل که عزّ جمله مراست.
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۶ - فتنهٔ احمد ینالتگین
و آن برنا را دفن کردند. و امیر سخت غمناک شد، چه ستی شایسته و شهم و با قدّ و منظر و هنر بود و عیبش همه شراب دوستی تا جان در آن سر کرد. و بتر آن آمد که مضرّبان‌ و فساد‌جویان پوشیده نامه نبشتند سوی هرون برادرش که خوارزمشاه بود و بازنمودند که «امیر غادری‌ فراکرد تا برادرت را از بام بینداخت و بکشت، و بجای‌ یک یک همین خواهند کرد از فرزندان خوارزمشاه.» هرون؟؟؟؟ بدگمان شده بود از خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد و از تسحّب‌ها و تبسّط‌های‌ پسرش عبد الجبّار سرزده‌ گشته، چون این نامه بدو رسید، و خود لختی‌ شیطان در او دمیده بود، بادی در سر کرد و بدگمان شد و آغازید آب‌ عبد‌الجبّار را خیر خیر ریختن و به چشم سبکی‌ درو نگریستن و بر صواب‌دیدهای‌ وی اعتراض کردن. و آخر کار بدان درجه رسید که عاصی شد و عبد الجبّار را متواری بایست شد از بیم جان، و هر دو در سر یکدیگر شدند و این احوال را شرحی تمام داده آید در بابی که خوارزم را خواهد بود درین تاریخ، چنانکه از آن باب به‌تمامی همه دانسته آید ان شاء اللّه.
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۴ - شاعر مبارک هجو
من یکی شاعرم مبارک هجو
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - هجای روا
اگر در شعر من زین پس یکی بیت هجا گفتم
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۶ - دوش تدبیر کردم
دوش من یا ایر خود تدبیر کردم تا بروز
هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۵۸- ابومحمدجعفربن نُصَیر الخلدیّ، رضی اللّه عنه
و منهم: حاکی احوال اولیا، به اَلطف اقوال و ادا، ابومحمد جعفر بن نُصیر الخلدی، رضی اللّه عنه
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۸۶
مُقری عبدالرحمن گفت کی مقری شیخ بود، کی شیخ روزی در سماع در حالتی بود و نعرها می‌زد و رقص می‌کرد در حلقۀ جمع، چون بنشست و ساکن گشت ما خاموش بودیم شیخ گفت هفتصد پیر در ماهیت تصوف سخن گفته‌اند تمامترین و بهترین همه قولها اینست کی استعمال الوقت بماهو الولی به.
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۶۵
شیخ بلحسن سنجاری گفت از شیخ بومسلم پارسی شنیدم کچون شیخ عبدالرحمن سلمی را وفات رسید به نشابور، من قصد میهنه کردم به زیارت شیخ ابوسعید بوالخیر قدس اللّه روحه العزیز و ارواحهم، و ابتداء کار او بود. چون بمیهنه رسیدم بخدمت شیخ در مسجد شدم، و او در مسجد بود مرا اکرام کرد و درویشی را گفت ببین تا چیزی هست کی او بکار برد؟ آن درویش برفت و باز آمد، گفت چیزی نیافتم، شیخ گفت یا فقیر ما افقرک! پس روزی پیش او مقام کردم، چون عزم مراجعت افتاد از شیخ درخواست کردم که برای من بخط مبارک خویش چیزی بر جایی نویس. کاغذ پیش نهادم بخط خویش بنوشت، بیت:
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۷۲
احمد الله علی معدلة السلطان
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۴
از بهر قتل عاشق دلخسته چشم یار
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - چیست آن
چیست آن جفت بهم ساخته همچون زن و مرد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - روی نیاز
سیر اولاد بوالفرج مسعود
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۹
عمری است که زنده به حیات اویم
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۴ - فی‌المدیحه ایضاً
دوش چون شد رشتهٔ پروین عیان از آسمان
سنایی غزنوی : الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
ذکر جلال قرآن
هم جلیلست با حجاب جلال