عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۲
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس
هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم
این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲۴
بر دل چو شکفته گشت اسرار غمش
ندهم به گل همه جهان خار غمش
بایست سوی جهان فانی گردیم
زین پس رخ ما زرد و دیوار غمش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲۶
بیچاره دل سوختهٔ محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آری همه در سوخته افتد آتش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰۳
ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چکنم بهر چه میدارم دل
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲۷
از خاک در تو چون جدا می‌باشم
با گریه و ناله آشنا میباشم
چون شمع ز گریه آبرو میدارم
چون چنگ ز ناله با نوا میباشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳۸
از مطبخ غمهاش بلا میرسدم
هر لحظه به صد گونه ابا میرسدم
بوی جگر سوخته هر دم زدنی
بر مایدهٔ غم از کجا میرسدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۹
امشب که غم عشق مدامست مدام
جام و می لعل با قوامست قوام
خون غم و اندیشه حلالست حلال
خواب و هوس خواب حرامست حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۲
امشب همه شب نشسته اندر حزنم
فردا بروم مناره را کارد زنم
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۳
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶۶
با تو قصص درد و فغان میگویم
ور گوش ببندی پنهان میگویم
دانسته‌ام اینکه از غمم شاد شوی
چندین غم دل با تو از آن میگویم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۳
با ملک غمت چرا تکبر نکنم
وز غلغله‌ات چرا جهان پر نکنم
پیش کرم کفت چو دریا کف بود
چون از کف تو کفش پر از در نکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۹
بر میکده وقف است دلم سرمستم
جان نیز سبیل جام می‌کردستم
چون جان و دلم همی نمی‌پیوستند
آن هر دو بوی دادم از غم رستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۵
بیکار شدم ای غم عشقت کارم
در بیکاری تخم وفا میکارم
من صورت وصل میتراشم شب و روز
با خاطر چون تیشه مگر نجارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۲
تا چند چو دف دست ستمهات خورم
یا همچو رباب زخم غمهات خورم
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم
من نای تو نیستم که دمهات خورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۸
تا ظن نبری که از غمانت رستم
یا بی‌تو صبور گشتم و بنشستم
من شربت عشق تو چنان خوردستم
کز روز ازل تا با بد سرمستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۰
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم
وز غصهٔ افزون تو افزون گریم
نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت
چون دیده برفت بعد از او چون گریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۹
زینگونه که من به نیستی خرسندم
چندین چه دهید بهر هستی پندم
روزیکه به تیغ نیستی بکشندم
گریندهٔ من کیست بر او می‌خندم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۷
شب گوید من انیس می‌خوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملک‌الموت در ایشانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۷
فانی شدم و برید اجزای تنم
می‌چرخ که بر چرخ بد اول وطنم
مستند و خوشند و می‌پرستند همه
در عیب از این وحشت و زندان که منم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۲
گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم