عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۲
من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟
این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد
نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز من
آتشی کو تا به فریاد سپند من رسد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۳
بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد
چار دیوار عناصر تنگنای گور شد
از سر مشق جنون افتاده بودم سالها
نوخطی دیدم که داغ کهنه ام ناسور شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۵
از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد
گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد
چون صدف هر قطره آبی که در کامم چکید
از هوای خاطر افسرده من سنگ شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۹
شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد
موشکافم، دل به آن موی میانم می کشد
خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم
بی سبب از باغ بیرون باغبانم می کشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۴
از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند
چشم بلبل در پی آن طره دستار ماند
روی حرف طوطیان هر چند با آیینه است
دید تا آیینه ات را طوطی از گفتار ماند
می سراید زاغ خط او به آواز بلند
کز گلستانش همین خار سر دیوار ماند
پنجه دشمن گریبان مرا از بخت بد
نوبت دامن گرفتن چون رسید از کار ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۶
یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند
شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند
گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست
وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند
زیر سقف آسمان نتوان نفس را راست کرد
در دل ما آرزوی نعره مستانه ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۷
رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند
هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند
از پشیمانی سخن در عهد پیری می زنم
لب به دندان می گزم اکنون که دندانم نماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۳
پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند
پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند
عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص
بوی گل بیهوده خود را بر دماغم می زند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۴
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد
ز بس تلخ است کامم از حدیث تلخ، حیرانم
که چون با راستی نی را شکر در استخوان بندد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۹
(غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد
غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)
(غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم
خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)
ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد
ازین باد مخالف کشتی دولت خطر دارد
مخور زنهار از همواری وضع جهان بازی
که این بیدادگر در موم پنهان نیشتر دارد
مده سررشته کوچکدلی از دست در دولت
که گر از دیده سوزن فتد عیسی خطر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۰
گل نشکفته من در چمن هرگز نمی خوابد
به شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمی خوابد
چه اظهار ندامت می کنی از کار خود خسرو؟
به این افسانه خون کوهکن هرگز نمی خوابد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۵
ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد
ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد
ز شمشیر که دارد صبح این زخم نمایان را؟
که دردم بر جگر زان رخت خون آلود می پیچد
کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک بردارد؟
که از روزن تماشایش عنان دود می پیچد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۷
چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد
نشیند هر که با من یک نفس همدرد می گردد
به می گفتم غبار کلفت از خاطر فرو شویم
ندانستم که از آب آسیا پرگرد می گردد
چنان کز صبح خیزد تیرگی از دامن شبها
سیاهی دور از دلها به آه سرد می گردد
چنان کز خواب سنگین دیده شبخیز آساید
دل بی تاب من ساکن ز کوه درد می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۷۰
به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد
خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد
چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد
ندارد آه حسرت هر که شادی مرگ می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۱
بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد
ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد
ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن
که دورافتادگان را دیده روشن نمی سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۲
نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد
دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۵
کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد
ز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزد
ندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردم
نصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزد
به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی
دهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۴
به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد
که از جوهر به گوش من صدای بال می آمد
گذشتن بر تو دشوارست از دریای بی پایان
وگرنه گریه شادی به استقبال می آمد!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۴
ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید
ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید
نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
که تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۹
(یک ادای نمکین در همه عمر نکرد
یارب این بخت مرا تهمت شوری که نهاد؟)