عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۶
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند
نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند
گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می جوشم
به غیر از من که قدر صحبت احباب می داند؟
عیار زهد بی کیفیت تسبیح داران را
نگاه عارف از خمیازه محراب می داند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۷
دل سودایی من یار را اغیار می داند
سر زانوی وحدت را سر بازار می داند
ز روشن گوهران عیب نمایان است غمازی
وگرنه سینه ام آیینه را ستار می داند
کند شاخ بلند از کودکان گل را سپرداری
سر سودایی منصور قدر دار می داند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۹
دلم در سینه درس ناله مستانه می خواند
به طرز بلبل ناقوس در بتخانه می خواند
عجب فیضی است با یونان زمین خطه مشرب
که طفل نوسواد او، خط پیمانه می خواند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۴
ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید
ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید
نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
که تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۲
اگر ابروی تو محراب نمازم گردد
کعبه پروانه صفت گرد نیازم گردد
به گریبان نرسد نکهت دامن دارش
جامه یوسف اگر پرده رازم گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۴
عیب در چشم و دل پاک هنر می گردد
کف بی مغز درین بحر گهر می گردد
چون کند عاشق بی تاب عنانداری خود؟
کز نشیب آب به پابوس تو برمی گردد!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۶
بوی گل مژده آشوب جنون می آرد
ناله بلبلم از پرده برون می آرد
مرو از راه برون بر اثر نکهت زلف
که سر از کوچه زنجیر برون می آرد!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۸
هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد
جز دل ما که به ناداده قناعت دارد
قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز
مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۰
نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟
یوسف مصر کی این چاه زنخدان دارد؟
راز این سینه صد چاک چرا گل نکند؟
که دریده دهنی همچو گریبان دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۱
اشک ما آتش حل کرده به دامن دارد
دانه سوختگان برق به خرمن دارد
با کلاه نمد خویش بسازید که شمع
تاج بر طرف سر و اشک به دامن دارد
آن به سرچشمه مقصود تواند ره برد
که دلی تنگ تر از چشمه سوزن دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۴
خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرد
دامن افشان چو نسیم از سر دنیا گذرد
در دل سنگ توان رخنه به همواری کرد
رشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذرد
به شتابی که گذشتم من ازین وحشتگاه
رفرف موج مگر از سر دریا گذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۵
رهنوردی که مدارش به توکل گذرد
گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد
کی به فکر خس و خاشاک من افتد برقی
کز سیه خانه لیلی به تغافل گذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۵
سخنی کز دهن تنگ تو برمی آید
راز غیب است که از پرده بدر می آید
از گلستان در و دیوار و ز آیینه قفاست
آنچه از حسن تو ما را به نظر می آید
آمد کار من و رشته تسبیح یکی است
که ز صد رهگذرم سنگ به سر می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۸
گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسید
خاری از پا نکشیدم که به چشمم نخلید
عالم افروزی حسن از نظر پاکان است
گل خورشید ز فیض نفس صبح دمید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۲
کسی که کاوش عشقی درون خود دارد
همیشه باده لعلی ز خون خود دارد
به آتش دگری خشمگین نمی سوزد
فتیله داغ پلنگ از درون خود دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۴
لبش به ظاهر اگر حرف شکرین دارد
ز خط سبز همان زهر در نگین دارد
عجب که پشت زمین خم چو آسمان نشود
ز منتی که خرام تو بر زمین دارد
حجاب روشنی دل بود حلاوت عیش
که موم روز سیاهی در انگبین دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۵
شراب روز دل لاله را سیه دارد
چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد
به داد و عدل بود خسروی، نه طبل و کلاه
وگرنه شاهین، هم طبل و هم کله دارد
برآورد ز گریبان رستگاری سر
کسی که سر به ته از خجلت گنه دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۶
ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد
بهار نشأه این باده را دوبالا کرد
مرا به دست تهی همچو شانه می باید
گره ز کار پریشان عالمی وا کرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۸
به آه سرد دل خود دو نیم باید کرد
چو غنچه خنده به روی نسیم باید کرد
ندا کند به زبان بریده زلف ایاز
که پا دراز به حد گلیم باید کرد
دلی که جمع ز ذکر خفی چو غنچه شود
ز ذکر اره چه لازم دو نیم باید کرد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۹
ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد
گره به ناخن از ابروی باز نتوان کرد
مرا ز عالم تکلیف عشق بیرون برد
چو دل به جای نباشد نماز نتوان کرد
اگر ز لوث ریا سجده گاه باید پاک
به غیر دامن مستان نماز نتوان کرد