شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱۶
خیالش نقش می بندد بهه دیده شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۹۴
چنانکه عشق بگوید به ما چنان گوئیم شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۳
دل به دنیا مده که آن هیچست اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
نهاد طبع لطیفت چه گوهری است کزو شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۲
سر درین راه عشق دردسر است فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۳۰ - در ذکر مراجعت سلطان محمود از هندوستان و فتح ثانی
قوی کننده دین محمد مختار شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۴۲
سروری خواهی بیا و سر بنه شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۳۴
پاک باش و بی وضو یک دم مباش شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۴
بیا ای نور چشم اهل بینش فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹
حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
تا ز درد دل دوائی یافتیم مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
از دیده زهاد اگر زود آید شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۵
دل ما از منی و ما بگذشت جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۵۲۱
دردم نهاد بر دل و درمان نمی رسد ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۵ - مقام کردن لشکر در ستارآباد
و روز سهشنبه سیم ذی القعده ملطّفههای بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری رسید با قاصدان مسرع از گرگان. نبشته بودند که: «چون حاجب و لشکر منصور را حالی بدان صعبی افتاد و خبر بزودی به بندگان رسید، که سواران مرتّب ایستانیده بودند بر راه سرخس آوردن اخبار را، در وقت از نشابور برفتند بر راه بست [و] بپای قلعت امیری آمدند تا آنجا بنشینند بر قلعت ؛ پس این رای صواب ندیدند، کوتوال را و معتمدان خویش را که بر پای قلعت بودند بر سر مالها، بخواندند و آنچه گفتنی بود بگفتند تا نیک احتیاط کنند در نگاه داشت قلعت. و مال یکساله بیستگانی کوتوال و پیادگان بدادند. و چون ازین مهّم بزرگتر فارغ شدند، انداختند تا بر کدام راه بدرگاه آیند، همه دراز آهنگ بودند و مخالفان دمادم آمدند و نیز خطر بودی، چون خویشتن را بدین جانب نموده بودند، راهبران نیک داشتند، شب را درکشیدند و از راه و بیراه اسفراین بگرگان رفتند و با کالیجار بستارآباد بود و وی را آگاه کردند، در وقت بیامد و گفت که بنده سلطان است و نیکو کردند که برین جانب آمدند که تا جان در تن وی است، ایشان را نگاه دارد، چنانکه هیچ مخالف را دست بدیشان نرسد، و گفت: گرگان محلّ فترت است و اینجا بودن روی ندارد، باستراباد باید آمد و آنجا مقام باید کرد تا اگر، عیاذا باللّه، از مخالفان قصدی باشد برین جانب، من بدفع ایشان مشغول شوم و شما باسترآباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد و دست کس بشما نرسد. بندگان باستراباد برفتند و با کالیجار با لشکرها بگرگان مقام کرد تا چه پیدا آید. و ما بندگان بستاراباد هستیم با لشکری از هر دستی بیرون حاشیت و با کالیجار برگ ایشان بساخت و از مردمی هیچ باقی نمیگذارد، اگر رای عالی بیند، او را دل خوش کرده آید بهمه بابها تا بحدیث مال ضمان که بدو ارزانی داشته آید، چون بر وی چندین رنج است از هر جنسی خاصّه اکنون که چاکران و بندگان درگاه بدو التجا کردند و ایشان را نگاه باید داشت، و گفته شود که بر اثر، حرکت [رکاب] عالی باشد که گزاف نیست، چه خراسان نتوان بچنان قومی گذاشتن، تا این مرد قویدل گردد که چون خراسان صافی گشت، ری و جبال و این نواحی بدست بازآید، و بباب بندگان و جوقی لشکر که با ایشان است عنایتی باشد، که از درگاه عالی دور ماندهاند تا خللی نیفتد. شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۸
نور رویش آفتابی دیگر است شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱
در خرابات فنا ملک بقا داریم ما شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۸
ذوق ما در جهان نمی گنجد شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۷۱
کهنه است این شراب و جامش نو
غزل شمارهٔ ۱۴۱۶
خیالش نقش می بندد بهه دیده شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۹۴
چنانکه عشق بگوید به ما چنان گوئیم شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۳
دل به دنیا مده که آن هیچست اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
نهاد طبع لطیفت چه گوهری است کزو شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۲
سر درین راه عشق دردسر است فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۳۰ - در ذکر مراجعت سلطان محمود از هندوستان و فتح ثانی
قوی کننده دین محمد مختار شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۴۲
سروری خواهی بیا و سر بنه شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۳۴
پاک باش و بی وضو یک دم مباش شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۴
بیا ای نور چشم اهل بینش فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹
حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
تا ز درد دل دوائی یافتیم مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
از دیده زهاد اگر زود آید شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۵
دل ما از منی و ما بگذشت جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۵۲۱
دردم نهاد بر دل و درمان نمی رسد ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۵ - مقام کردن لشکر در ستارآباد
و روز سهشنبه سیم ذی القعده ملطّفههای بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری رسید با قاصدان مسرع از گرگان. نبشته بودند که: «چون حاجب و لشکر منصور را حالی بدان صعبی افتاد و خبر بزودی به بندگان رسید، که سواران مرتّب ایستانیده بودند بر راه سرخس آوردن اخبار را، در وقت از نشابور برفتند بر راه بست [و] بپای قلعت امیری آمدند تا آنجا بنشینند بر قلعت ؛ پس این رای صواب ندیدند، کوتوال را و معتمدان خویش را که بر پای قلعت بودند بر سر مالها، بخواندند و آنچه گفتنی بود بگفتند تا نیک احتیاط کنند در نگاه داشت قلعت. و مال یکساله بیستگانی کوتوال و پیادگان بدادند. و چون ازین مهّم بزرگتر فارغ شدند، انداختند تا بر کدام راه بدرگاه آیند، همه دراز آهنگ بودند و مخالفان دمادم آمدند و نیز خطر بودی، چون خویشتن را بدین جانب نموده بودند، راهبران نیک داشتند، شب را درکشیدند و از راه و بیراه اسفراین بگرگان رفتند و با کالیجار بستارآباد بود و وی را آگاه کردند، در وقت بیامد و گفت که بنده سلطان است و نیکو کردند که برین جانب آمدند که تا جان در تن وی است، ایشان را نگاه دارد، چنانکه هیچ مخالف را دست بدیشان نرسد، و گفت: گرگان محلّ فترت است و اینجا بودن روی ندارد، باستراباد باید آمد و آنجا مقام باید کرد تا اگر، عیاذا باللّه، از مخالفان قصدی باشد برین جانب، من بدفع ایشان مشغول شوم و شما باسترآباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد و دست کس بشما نرسد. بندگان باستراباد برفتند و با کالیجار با لشکرها بگرگان مقام کرد تا چه پیدا آید. و ما بندگان بستاراباد هستیم با لشکری از هر دستی بیرون حاشیت و با کالیجار برگ ایشان بساخت و از مردمی هیچ باقی نمیگذارد، اگر رای عالی بیند، او را دل خوش کرده آید بهمه بابها تا بحدیث مال ضمان که بدو ارزانی داشته آید، چون بر وی چندین رنج است از هر جنسی خاصّه اکنون که چاکران و بندگان درگاه بدو التجا کردند و ایشان را نگاه باید داشت، و گفته شود که بر اثر، حرکت [رکاب] عالی باشد که گزاف نیست، چه خراسان نتوان بچنان قومی گذاشتن، تا این مرد قویدل گردد که چون خراسان صافی گشت، ری و جبال و این نواحی بدست بازآید، و بباب بندگان و جوقی لشکر که با ایشان است عنایتی باشد، که از درگاه عالی دور ماندهاند تا خللی نیفتد. شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۸
نور رویش آفتابی دیگر است شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱
در خرابات فنا ملک بقا داریم ما شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۸
ذوق ما در جهان نمی گنجد شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۷۱
کهنه است این شراب و جامش نو