سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۸۹
زمین را ز آسمان نثار است و اسمان را از زمین غبار. کلُّ اِناءِ یَتَرشّحُ بما فیه
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۸
صورت به این لطافت سیرت به این نکوئی
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۸۲ - مرگ سرخ به از مرگ زرد
شدم با یکی مرد عیّار یار
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۲
دی طوف چمن کرده سه چاری خورده
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۸
مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
نظامی گنجوی : خردنامه
بخش ۶ - در ستایش ممدوح
شنیدم که بالای این سبز فرش
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۸۱ - تود و بید
جهانست چون جنگلی بیکران
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۹۳
معنی مقصود را از لفظ یارب یافتم
مولوی : دفتر چهارم
بخش ۱۳۶ - بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به حق کی روزیهای ما را فربه گردان و زود زاد به ما رسان کی ما را صبر نماند
این سخن پایان ندارد موسیا
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۸۰ - از بدی بپرهیز
گذشته گذشته است و آینده نیست
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۱
پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۲۲
بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام
سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۱۷
سالی که محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنان که در امثال او گویند
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۸
آن نفس‌باخته غواص جگرسوخته‌ام
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ... محمد (ص) هر چند ستوده و گزیده از میان همه مردمان است، و نواخته خداى جهانیانست، قطب جهان و چراغ زمین و آسمان است. صدر و بدر عالم، مقتداى خلق، مهتر کائنات، و خاتم پیغامبرانست، با این همه بشر است، مرگ بر وى روا، و فنا در وى روان، چندى که بودند در جهان، ازین پیغامبران همه رفتند. نه حق ناپیدا شد نه اللَّه را زیان.
سنایی غزنوی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در اندرز طاهربن علی ثقة الملک
بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَقُلْ تَعالَوْا الایة جلیل و جبار، خداى بزرگوار، وفادار نیکوکار، خداوند دادگر، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، از لطیفى و مهربانى که که هست بر بندگان، و بنده نوازى و کار سازى و خداوندى خود را که فرا مینماید بایشان، درین آیت رهیگان را بتوحید راه مى‏نماید، و بر اخلاق پسندیده میخواند، و از فواحش و کبائر باز مى‏زند، و آنچه زهر دین ایشان است فرا مى‏نماید، و از آن پرهیز میفرماید، همچون طبیب مهربان که بسر بیمار شود، و علت شناسد، و دارو داند، گوید: این خور که ترا سازنده است، آن مخور که ترا هلاک کننده است. هر چه سازگار بود بدان وصیت کند. هر چه زیان کار بود، از آن پرهیز فرماید. رب العزة بسعت رحمت خویش با بنده همین میکند. از شرک پرهیز مى‏فرماید، که شرک زهر دین است، آن زهرى که تریاق مغفرت آن را سود ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ.
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
رنج تو چو رنج خویش پنداشته ام
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۱۸
صنما چون که فریبی، همه عیار فریبی