سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸
مرحبا مرحبا برای هلالا
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۷
خوبان همه را صید توان کرد بزر
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۲۷
عشق را رهبر عقل است اما بنسبتی دیگر، هرچه او اثبات میکند این برمیدارد تا بحدی برسد که عقل نتواند که هیچ چیز اثبات کند چون عقل از اثبات باز ایستاد عشق خود را بدو نماید و گوید در من نگر و بی هیچ راهبر راه ببین عقل از هیبت این سخن روی بعالم نفی آرد و بادلّه و براهین خود نفی اغیار کردن گیرد عشق درآید و گوید وَیْحَکَ از محالی گریختی و در محالی آویختی در نفی اثباتست و کار درو بی ثباتست نمی‌دانی که نَفْیُ الْعَیْبِ عَمَّنْ لاعَیْبَ لَهُ عَیْبٌ عقل بیچاره را جای گریز در میان لاوالا بود عشق بقهرش از میان نفی و اثبات بیرون کند و می‌گوید اقتدا بدان رونده که گفته است.
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۰
ز اشک سرخ برای نزول جانانی
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
جز خیال تو درین دیده نگنجد دگری
فروغ فرخزاد : اسیر
عصیان
به لبهایم مزن قفل خموشی
فلکی شروانی : قصاید
شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالهیجاء فخرالدین خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروانشاه
شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴
با دانش او بیخبری داند بود
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵۷
گر مرا در سر سودای تو شد جان سهل است
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۴
الا ایکه داری طمع پادشاهی
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
من به الم ای صنم گرفتار نیم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۵ - الطریقة
سودای توم سر به جهان اندر داد
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۵
پیش بنشین ساغری بستان و طبع آزاد کن
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ٨٣ - وله ایضاً
زهی خجسته شبی کز درم نسیم سحر
میرزا قلی میلی مشهدی : قصاید
شمارهٔ ۲۶ - در مدح نورنگ‌خان
به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت
مولوی : دفتر دوم
بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان
دید موسیٰ یک شبانی را به راه
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۳۹
هارون الرشید را چون ملک دیار مصر مسلم شد گفت به خلاف آن طاغی که به غرور ملک مصر دعوی خدایی کرد نبخشم این مملکت را مگر به خسیس ترین بندگان. سیاهی داشت نام او خصیب در غایت جهل. مُلک مصر بوی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا به جایی بود که طایفه ای حرّاث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد- و تلف شد گفت پشم بایستی کاشتن.
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۶
چشم ما روشن به نور روی اوست
سعدی : غزلیات
غزل ۵۵۹
چون است حال بستان ای باد نوبهاری