سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۲
هر روز دل مرا زبانی دگر است سنایی غزنوی : الباب الثانی: فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
در اعجاز قرآن
ای ز دریا به کف کف آورده جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۵۶ - معذور داشتن زنان مصر بعد از مشاهده جمال یوسف زلیخا را و دلالت کردن یوسف را بر انقیاد زلیخا و تهدید کردن وی به زندان
چو کالا را شود جوینده بسیار سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - پرکارتر از سوزنی امروز کجاست
از امت مسیح نبی راهب از تو به مفاتیح الجنان : زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع)
زیارت دوم امیرالمؤمنین معروف به امین الله
این زیارت که زیارت معروف به «امین الله» است، در نهایت اعتبار می باشد و در تمام کتاب های زیارتی و مصابیح نقل شده. علاّمه مجلسی(رحمة الله علیه) فرموده: این زیارت از جهت متن و سند از بهترین زیارات است و باید در تمام روضه های ائمه بر آن مواظبت نمایند. محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۰
از شیخ سؤال کردند کی ای شیخ ماالفتوة؟ شیخ گفت: قال النبی صلی اللّه علیه ان ترضی لاخیک ما ترضی لنفسک. پس گفت حقّیقة الفتوة ان تعذر الخلق فیما هم فیه و من صحب الفتیان من غیر فتوة یفتضح سریعاً. بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴۸
دل از بهار خیال توگلشن رازست ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۴۴ - حکایت هارون الرشید مع الزاهدین
حکایة امیر المؤمنین مع ابن السّماک و ابن عبد العزیز الزّاهدین سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - ولوله در ولوله در ولوله
مار بسی گرد حنائی خبه طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
مشو ملول که ساغر ز دست خواهد شد سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۹ - شهاب الدین مؤید
شهاب دین موید که بر سپهر هنر سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۹ - خر خمخانه
خر خمخانه را جودان بماندست جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۳ - عقد نکاح بستن یوسف با زلیخا
چو فرمان یافت یوسف از خداوند سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱ - قطعه
چه حاجت است بدیک سیاه بستانرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۵۱
سیرچشمی تنگدستان را توانگر می کند محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۶۷
شیخ اسمعیل ساوی گفت کی شیخ بنشابور آمد و من هرگز مجلس شیخ را بنگذاشتمی و در مجلس شیخ بیت بسیار گفتی و در دل من از آن پیوسته انکاری بودی. روزی شیخ در میان مجلس بمن بازنگریست و گفت قَدْعَشَقْنا و کُلُّنا یَفنی، این ستیزه ترا میگویم! مرا آن انکار برخاست. روزی دیگر به مجلس شیخ شدم، مقری میخواند کی: وَکَذلِکَ اَوْحَیْنا اِلَیکَ رُوحاً مِنْ اَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَاالْکِتابُ وَلَا الْایمانُ. شیخ این کلمه بازومیگردانید کی ما کنت تَدری! مرا ازآن حالتی درآمد کی چیز بر شیخ فرستم، دیگر روز، پشیمان شدم. چون روزی چند برآمد به مجلس شیخ در آمدم و گلیمی پوشیده داشتم درویشی جامۀ خواست. شیخ بمن نگاه کرد و گفت برکت باشد کی این گلیم را بدرویش همراه کنی و پشیمان نگردی چنانک آن روز متحیر گشتم و گلیم و جملۀ جامها بدرویش دادم. محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۰۸
درویشی بود در از جاه او را حمزۀ سکاک نام بود، مرید شیخ بود و هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی بمیهنه آمدی و چون شیخ مجلس بگفتی حمزه بازگشتی.مگر روز پنجشنبه شیخ نماز آدینه بگزاردی بازگشتی و مردی عزیز و گرم رو بود اما چون بی دلی بود. و در آن وقت جمعی صوفیان در مسجد خانۀ شیخ زاویۀ داشتندی. روزی گرمگاه این حمزه در مسجد شیخ آمد وغلبۀ بکرد و در مسجد بدرشتی هرچ تمامتر باز زد چنانک همۀ درویشان از آن آسیب کوفته شدند و متغیر شدند. شیخ را از آن حال آگاهی بود، بیرون آمد و معهود شیخ نبود کی در آن وقت بیرون آید. چون شیخ بیرون آمد جمع در اضطراب درآمدند و از حمزه شکایت کردند که ما را بشولیده میدارد. شیخ بفرمود که تا حمزه را بخوانند وحمزه به بازار رفته بود، برفتند و او را پیش آوردند. شیخ گفت یاحمزه درویشان از تو شکایت میکنند که اوقات ایشان را بشولیده میداری ؟ حمزه گفت: ای شیخ چون طاقت بار حمزه نمیدارند جامۀ حمالان برباید کشید، شیخ را وقت خوش ببود و نعرۀ بزد و گفت بازگوی! حمزه بازگفت. شیخ نعرۀ دیگر بزد پس حسن را فرمود کی شکر آورد، حسن طبقی شکر پیش شیخ آورد، شیخ بدست مبارک خویش بسر حمزه فرو میریخت و همچنان نعره میزد ومیگفت: من لم یطق احتمال الاذی فعلیه ان ینزع ثوب الحمالین. ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۱۶ - کشته شدن مظفر طاهر
و امیر بهرات رسید روز پنجشنبه نیمه ذو الحجّه، و روز چهارشنبه بیست و یکم این ماه از هرات برفت براه پوشنگ تا سوی سرخس رود؛ و لشکر آنجا عرض کرد . محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۸۳
خواجه علیک گفت که در نشابور بودم، مرا هوای شیخ پدید آمد، در یک شبانه روز بمیهنه آمدم خواستم که غسلی کنم همچنان به پای افزار پیش شیخ آمدم. شیخ در دکان مشهد نشسته بود، گفت کرسی بیارید تا پای افزار اینجا بیرون کند. شیخ گفت آن را بیارید. پای افزار بخدمت شیخ بردند، شیخ بوس برداد و پای تا به بستد و بروی مالید و گفت بزرگ باشد هرک برای این حدیث یک قدم بردارد. آنگه گفت تا نپنداری کی تو آمدۀ ما ترا آوردیم. سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
تا کی باشم با غم هجران تو جفت
شمارهٔ ۲
هر روز دل مرا زبانی دگر است سنایی غزنوی : الباب الثانی: فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
در اعجاز قرآن
ای ز دریا به کف کف آورده جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۵۶ - معذور داشتن زنان مصر بعد از مشاهده جمال یوسف زلیخا را و دلالت کردن یوسف را بر انقیاد زلیخا و تهدید کردن وی به زندان
چو کالا را شود جوینده بسیار سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - پرکارتر از سوزنی امروز کجاست
از امت مسیح نبی راهب از تو به مفاتیح الجنان : زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع)
زیارت دوم امیرالمؤمنین معروف به امین الله
این زیارت که زیارت معروف به «امین الله» است، در نهایت اعتبار می باشد و در تمام کتاب های زیارتی و مصابیح نقل شده. علاّمه مجلسی(رحمة الله علیه) فرموده: این زیارت از جهت متن و سند از بهترین زیارات است و باید در تمام روضه های ائمه بر آن مواظبت نمایند. محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۰
از شیخ سؤال کردند کی ای شیخ ماالفتوة؟ شیخ گفت: قال النبی صلی اللّه علیه ان ترضی لاخیک ما ترضی لنفسک. پس گفت حقّیقة الفتوة ان تعذر الخلق فیما هم فیه و من صحب الفتیان من غیر فتوة یفتضح سریعاً. بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴۸
دل از بهار خیال توگلشن رازست ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۴۴ - حکایت هارون الرشید مع الزاهدین
حکایة امیر المؤمنین مع ابن السّماک و ابن عبد العزیز الزّاهدین سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - ولوله در ولوله در ولوله
مار بسی گرد حنائی خبه طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
مشو ملول که ساغر ز دست خواهد شد سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۹ - شهاب الدین مؤید
شهاب دین موید که بر سپهر هنر سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۹ - خر خمخانه
خر خمخانه را جودان بماندست جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۳ - عقد نکاح بستن یوسف با زلیخا
چو فرمان یافت یوسف از خداوند سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱ - قطعه
چه حاجت است بدیک سیاه بستانرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۵۱
سیرچشمی تنگدستان را توانگر می کند محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۶۷
شیخ اسمعیل ساوی گفت کی شیخ بنشابور آمد و من هرگز مجلس شیخ را بنگذاشتمی و در مجلس شیخ بیت بسیار گفتی و در دل من از آن پیوسته انکاری بودی. روزی شیخ در میان مجلس بمن بازنگریست و گفت قَدْعَشَقْنا و کُلُّنا یَفنی، این ستیزه ترا میگویم! مرا آن انکار برخاست. روزی دیگر به مجلس شیخ شدم، مقری میخواند کی: وَکَذلِکَ اَوْحَیْنا اِلَیکَ رُوحاً مِنْ اَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَاالْکِتابُ وَلَا الْایمانُ. شیخ این کلمه بازومیگردانید کی ما کنت تَدری! مرا ازآن حالتی درآمد کی چیز بر شیخ فرستم، دیگر روز، پشیمان شدم. چون روزی چند برآمد به مجلس شیخ در آمدم و گلیمی پوشیده داشتم درویشی جامۀ خواست. شیخ بمن نگاه کرد و گفت برکت باشد کی این گلیم را بدرویش همراه کنی و پشیمان نگردی چنانک آن روز متحیر گشتم و گلیم و جملۀ جامها بدرویش دادم. محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۰۸
درویشی بود در از جاه او را حمزۀ سکاک نام بود، مرید شیخ بود و هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی بمیهنه آمدی و چون شیخ مجلس بگفتی حمزه بازگشتی.مگر روز پنجشنبه شیخ نماز آدینه بگزاردی بازگشتی و مردی عزیز و گرم رو بود اما چون بی دلی بود. و در آن وقت جمعی صوفیان در مسجد خانۀ شیخ زاویۀ داشتندی. روزی گرمگاه این حمزه در مسجد شیخ آمد وغلبۀ بکرد و در مسجد بدرشتی هرچ تمامتر باز زد چنانک همۀ درویشان از آن آسیب کوفته شدند و متغیر شدند. شیخ را از آن حال آگاهی بود، بیرون آمد و معهود شیخ نبود کی در آن وقت بیرون آید. چون شیخ بیرون آمد جمع در اضطراب درآمدند و از حمزه شکایت کردند که ما را بشولیده میدارد. شیخ بفرمود که تا حمزه را بخوانند وحمزه به بازار رفته بود، برفتند و او را پیش آوردند. شیخ گفت یاحمزه درویشان از تو شکایت میکنند که اوقات ایشان را بشولیده میداری ؟ حمزه گفت: ای شیخ چون طاقت بار حمزه نمیدارند جامۀ حمالان برباید کشید، شیخ را وقت خوش ببود و نعرۀ بزد و گفت بازگوی! حمزه بازگفت. شیخ نعرۀ دیگر بزد پس حسن را فرمود کی شکر آورد، حسن طبقی شکر پیش شیخ آورد، شیخ بدست مبارک خویش بسر حمزه فرو میریخت و همچنان نعره میزد ومیگفت: من لم یطق احتمال الاذی فعلیه ان ینزع ثوب الحمالین. ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۱۶ - کشته شدن مظفر طاهر
و امیر بهرات رسید روز پنجشنبه نیمه ذو الحجّه، و روز چهارشنبه بیست و یکم این ماه از هرات برفت براه پوشنگ تا سوی سرخس رود؛ و لشکر آنجا عرض کرد . محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۸۳
خواجه علیک گفت که در نشابور بودم، مرا هوای شیخ پدید آمد، در یک شبانه روز بمیهنه آمدم خواستم که غسلی کنم همچنان به پای افزار پیش شیخ آمدم. شیخ در دکان مشهد نشسته بود، گفت کرسی بیارید تا پای افزار اینجا بیرون کند. شیخ گفت آن را بیارید. پای افزار بخدمت شیخ بردند، شیخ بوس برداد و پای تا به بستد و بروی مالید و گفت بزرگ باشد هرک برای این حدیث یک قدم بردارد. آنگه گفت تا نپنداری کی تو آمدۀ ما ترا آوردیم. سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
تا کی باشم با غم هجران تو جفت