ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
رفتی رفتی از دل پر خون رفتی ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵
چون تو را خوان و کاسه نبود عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۷
دل دوش ز لعلِ همچو قندش میسوخت سعدی : باب اول در عدل و تدبیر و رای
حکایت
چو الپ ارسلان جان به جانبخش داد جیحون یزدی : ترکیبات
شمارهٔ ۱ - وله
طلعت میراست این در خلعت شاه جلیل جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
رخ ندانم که بود نازک و سیمن تر ازین ابوعلی عثمانی : باب ۴ تا ۵۲
باب سی و هشتم - در غَیْرَتْ
قالَ اللّهُ تَعالی قُلْ اِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفواحِشَ ما ظَهَرَ مِنهَا وما بَطَنَ. سعدی : باب نهم در توبه و راه صواب
حکایت در عالم طفولیت
ز عهد پدر یادم آید همی فضولی : قصاید
شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی
دلم درجیست اسرار سخن درهای غلطانش سنایی غزنوی : الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان
فی خصاله و فضیلته
عرش اگر بارگاه را زیبد خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۲
تا بر هدف فلک زدم تیر سخن غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۰۲ - پیدا کردن آن که مستحق دوستی به حقیقت خدای است عزوجل
بدان که مستحق دوستی به حقیقت جز خدا تعالی نیست و هرکه دیگری را دوست دارد از جهل بود، مگر بدان وجه که تعلق به وی دارد، چنان که رسول (ص) را دوست داشتن هم چون دوستی وی بود. که هرکسی را دوست دارد، رسول وی را و محبوب وی را دوست دارد، پس دوستی علما و متقیان همان دوستی خدای تعالی بود و این بدان بدانی که به اسباب دوستی نگاه کنی. سنایی غزنوی : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی
فی رؤیا النّیّرین والکواکب الخمسة السیّارة
دیدن آفتاب را در خواب سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۲۱
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست? گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم . عطار نیشابوری : بیان الارشاد
در بیان اولیائی که تحصیل علم کرده باشند و اولیائی که امی باشند
گروهی علم ظاهر را بخوانند ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۲۹
خبرت خفته می دهد دربان قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه طاب الله ثراه گوید
دوش اندر خواب میدیدم بهشت کردگار فضولی : قصاید
شمارهٔ ۱
ماییم درد پرور دنیای بی وفا عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۷
تا چند به پای جان و تن خواهم رفت ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۱
آدمی از برای لذت خویش
شمارهٔ ۱۵۹
رفتی رفتی از دل پر خون رفتی ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵
چون تو را خوان و کاسه نبود عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۷
دل دوش ز لعلِ همچو قندش میسوخت سعدی : باب اول در عدل و تدبیر و رای
حکایت
چو الپ ارسلان جان به جانبخش داد جیحون یزدی : ترکیبات
شمارهٔ ۱ - وله
طلعت میراست این در خلعت شاه جلیل جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
رخ ندانم که بود نازک و سیمن تر ازین ابوعلی عثمانی : باب ۴ تا ۵۲
باب سی و هشتم - در غَیْرَتْ
قالَ اللّهُ تَعالی قُلْ اِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفواحِشَ ما ظَهَرَ مِنهَا وما بَطَنَ. سعدی : باب نهم در توبه و راه صواب
حکایت در عالم طفولیت
ز عهد پدر یادم آید همی فضولی : قصاید
شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی
دلم درجیست اسرار سخن درهای غلطانش سنایی غزنوی : الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان
فی خصاله و فضیلته
عرش اگر بارگاه را زیبد خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۲
تا بر هدف فلک زدم تیر سخن غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۰۲ - پیدا کردن آن که مستحق دوستی به حقیقت خدای است عزوجل
بدان که مستحق دوستی به حقیقت جز خدا تعالی نیست و هرکه دیگری را دوست دارد از جهل بود، مگر بدان وجه که تعلق به وی دارد، چنان که رسول (ص) را دوست داشتن هم چون دوستی وی بود. که هرکسی را دوست دارد، رسول وی را و محبوب وی را دوست دارد، پس دوستی علما و متقیان همان دوستی خدای تعالی بود و این بدان بدانی که به اسباب دوستی نگاه کنی. سنایی غزنوی : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی
فی رؤیا النّیّرین والکواکب الخمسة السیّارة
دیدن آفتاب را در خواب سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۲۱
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست? گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم . عطار نیشابوری : بیان الارشاد
در بیان اولیائی که تحصیل علم کرده باشند و اولیائی که امی باشند
گروهی علم ظاهر را بخوانند ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۲۹
خبرت خفته می دهد دربان قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه طاب الله ثراه گوید
دوش اندر خواب میدیدم بهشت کردگار فضولی : قصاید
شمارهٔ ۱
ماییم درد پرور دنیای بی وفا عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۷
تا چند به پای جان و تن خواهم رفت ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۱
آدمی از برای لذت خویش