کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۵۹
اقبال تو باد دایم افزاینده
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۵
چون تن زده سر به راه میباید داشت
عطار نیشابوری : بخش هفتم
(۸) تمثیل
بزرگی گفت ازل همچون کمانست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
ای باد صبا ، بخاک پایت سوگند
عطار نیشابوری : بخش ششم
(۲) حکایت آن جوان که از زخم سنگ منجیق بیفتاد
جوانی داشت دیرینه رفیقی
محمد بن منور : فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات
حکایت شمارهٔ ۱۲
از تاج الاسلام ابوسعد بن محمد السمعانی شنودم در مجلس بر در مشهد شیخ قدس اللّه روحه العزیز کی گفت: من با پدر بهم به حج بودیم، چون از مناسک حج فارغ شدیم پدرم گفت تا شیخ عبدالملک طبری را زیارت کنیم و او از بزرگان مشایخ عصر بوده است و او را کرامات مشهورست، چنانک خواجه بوالفتوح غضایری حکایت گفت کی از یکی از بزرگان متصوفه شنیدم کی گفت روزی در مسجد حرام نشسته بودم پیش شیخ عبدالملک طبری، شخصی از در مسجد درآمد بر هیئت آدمی و لکن نه چون آدمیان، شیخ عبدالملک را گفت: الغدانمر الی سالار؟ شیخ عبدالملک گفت: نعم، آن شخص برفت. درویشی حاضر بود گفت ای شیخ بحرمت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم کی بگویی کی این چه کس بود و چه گفت. شیخ عبدالملک گفت خضر بود علیه السلام، گفت فردا می‌آیی تا به مدینه شویم؟ گفتم آیم و ازین چنین کرامات او را بسیارست. تاج الاسلام گفت بهم بخانقاه مکه شدیم به طلب او، گفتند او نماز کرده است و به مسجد عایشه رضی اللّه عنها شده است راه میقات و عمره نیکو می‌کند کی آنجا سنگها درشت و ناخوش است، نرم می‌کند تا پای حاجیان مجروح نگردد. او را آنجا باید طلب کرد. آنجا رفتم و از دور بیستادم و او رادیدم مرقعی پوشیده و میان دربسته و بر سنگی نشسته و سنگی دیگر بمیتین خردمی‌کرد. چون سنگ تمام بشکست روی سوی ما آورد سلام گفت، او جواب داد و گفت نزدیکتر آیید، فراتر شدیم، پدرم گفت من از خراسانم از شهر مرو پسر مظفر سمعانی. گفت می‌دانم، پس گفت به حج آمدۀ؟ پدرم گفت آری گفت بمیهنه نرسیدۀ؟ گفت رسیده‌ام گفت زیارت شیخ بوسعید بکردهٔی؟ گفت کرده‌ام. گفت پس اینجا چه می‌کنی و این راه دراز بچه کار آمدۀ؟ این بگفت و بکار خویش مشغول گشت و ما خدمت کردیم و بازگشتیم. پس تاج الاسلام گفت از آن وقت باز که من این سخن بشنودم بر خویشتن فریضه کرده‌ام هر سالی که مردمان به حج روند من به زیارت شیخ اینجا آیم.
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۰۸
شد سخن در روزگار ما چنان کاسد که خلق
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۳
بمردن بآب اندرون چنگلوک
ترانه های کودکانه : بخش اول
پاشو پاشو کوچولو
پاشو پاشو کوچولو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۶
ای باد سحر تو از سر نیکوئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵۸
بر آتش چو دیک تو خود را میجو
اسدی توسی : گرشاسپ‌نامه
آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار
چو آمد به بتخانه ی سو بهار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠۶
چشم مهر از فلک سفله چه داری چو ازو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۴
ای مجمع دل راه پراکنده مزن
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۷
با دل آگه شدم آن شوخ ستم کاره چه کرد
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الواقعة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۵
هشدار که فضل حق بناگاه آید
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ کلام خداوندیست معبود موحدان، پاسخ کننده خوانندگان، عالم بحال بندگان، داننده آشکار و نهان، باز خواننده بر گشتگان. یکى را بعبارت صریح باز خواند و پروردگارى خود بروى عرضه کند گوید وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ، یکى را باشارت عزیز خود بخواند و روى دل وى از اغیار بخود گرداند، و خداوندى و پادشاهى خود بروى عرضه کند و گوید: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ عارفان را اشارتى کفایت باشد، چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطّلعم ایشان سرّ خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگى در دل خود راه ندادند، و چون گفت من آشکارا دانم، ایشان در معاملت ظاهر با خلق خداى صدق بجاى آوردند، از اینجاست که اهل اشارت گفته‏اند: یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ امر بالمراقبة بین العبد و بین الحق وَ ما یُعْلِنُونَ امر بالصّدق فى المعاملة و المحاسبة مع الخلق. و در بعضى کتب خدا است ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فى ایمانکم، و ان علمتم انى أراکم فلم جعلتمونى اهون الناظرین الیکم؟ و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت: یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اللَّه نگریستن چشمها بخیانت میداند، و آنچه در دلها پنهان دارند میداند، و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت‏اند. خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود.
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۳
تنها بمرو که رهزنان بسیارند
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۷۱
سرو این چنین ز شرم تو گر آب می شود