ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۱۷۶ - پیمان ستدن فرستاده ی طیهور از کوش
ز دریا چو بر شد فرستاده مرد
سعدی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی صاحب دیوان
کدام باغ به دیدار دوستان ماند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
دیده ز فراق تو زیان می‌بیند
صفی علیشاه : غزلیات
شمارهٔ ۴۶
گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳
به داغی بستم آیین طراوت لاله‌زاری را
محمد کوسج : برزونامه (بخش کهن)
بخش ۳ - آغاز داستان برزو
چنین خواندم از نامه ی باستان
فروغ فرخزاد : اسیر
صبر ِ سنگ
روز ِاول پیش خود گفتم
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
همه شب دوش من بیدار بودم
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۴
ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد
نهج البلاغه : حکمت ها
آزمون شخصیت
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> فِي تَقَلُّبِ اَلْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ اَلرِّجَالِ
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
ای کون و مکان ز خوان جودت محفوظ
امیر پازواری : ده و بیشتر از ده‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۴
امیر گنه: حیرونمه سرِّ خدارهْ
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۷۸
جفای معشوق بر عاشق دلیل قلعه گشادنست روا بود که معشوق عاشق را در منجنیق بلانهد ودر آتش ولا اندازد تا لوث انحرافی که از بت رویان عالم حشر کرده است از وی زایل شود و دولت تسلیمش حاصل شود قالوا حَرِّقوه تا هر گاه که سلطان قهر منجنیق بلا نصب کند و وجود عاشق در آتش غیرت اندازد و لطف محبوب سلطان وش از سحاب عنایت باران رعایت بر آن آتش بارد تا ریاحین انس پدید آید یا نارُ کونی بَرداً وَسلاماً.. ای درویش بهش باش آنچه بخودی خود زخم بر وجودت می‌اندازد برای آنست تا توئی ترا در تو پست سازد بلکه نیست کند و بخودی خودت هست کند اگر عاشقی و در عشق صادقی،خود را هدف ساز و در مقابلۀ نظر معشوق دار اگر خواهد تیر جفا در تو اندازد و اگر خواهد نیزۀ وفا اندازد ترا همین بس بود که او در زمان انداختن روی بتو آورد و نظر بر تو دارد، عجب اهل عالم را روی بدو و او را بتو، زهی پادشاهی نامتناهی که ترا بود تعیّن تو در هدف بودن و توجه او بتو در انداختن نه خرد،کاریت فهم این از ذوق باید و قبول این را شوق، آن نقد که تو او را علم خوانی و آن بضاعت که تو آن را عقل دانی درین بازار رواجی ندارد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۹
چل سال بوادی طلب افتادم
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» تعبیه لطف الهى است در حقّ یوسف چاهى که اندر قعر آن چاه با جگرى سوخته و دلى پر درد و جانى پر حسرت از سربى نوایى و وحشت تنهایى بنالید و در حق زارید، گفت: خدایا دل گشایى، ره نمایى، مهر افزایى، کریم و لطیف و مهربان و نیک خدایى، چه بود که برین خسته دلم ببخشایى و از رحمت خود درى بر من گشایى؟ برین صفت همى زارید و سوز و نیاز خود بر درگاه بى نیازى عرضه مى‏کرد تا آخر شب شدّت و وحشت به پایان رسید و صبح وصال از مطلع شادى بدمید و کاروان در رسید.
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
جام چشم
تاراج کرد روی گلش، هستی مرا
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۲۶ - مقام‌التنزل الربانی
مقامی کوست ربانی تنزل
امیر پازواری : هشت‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۳۰
کسی گته منْ شه یارِ وَرْ نمیرویی
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
ای ذات تو بر جمیع ذرات فیض
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۳۷ - المهیمون
مهیمون از ملایک نوع خاصند