عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۷
تا یک نفسی دسترسم میماند
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۵
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۵
ای رفته به آسمان نفیرم بی تو
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۸۰ - از بدی بپرهیز
گذشته گذشته است و آینده نیست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۵
جانان آمد قصد دل و جانم کرد
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۵۶ - در مدح قاضی شاه ملا گوید
منت ایزد را که بنمود از فلک دیگر هلال
عطار نیشابوری : بخش بیست و یکم
الحكایة و التمثیل
پیش حیدر آمد آن درویش حال
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۵
در بادیهٔ جهان دری بنمایید
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳
گفتم:‌چه شود چو لطف ذاتی داری
عطار نیشابوری : تذکرة الأولیاء
ذکر فتح موصلی قدس الله روحه العزیز
آن عالم فرع و اصل، آن حاکم وصل و فصل، آن ستوده رجال، آن ربوده جلال، آن بحقیقت ولی شیخ وقت، فتح موصلی رحمةالله علیه، از بزرگان مشایخ بود و صاحب همت بود و عالی قدر و در ورع و مجاهده بغایت بود و حزنی و خوفی غالب داشت و انقطاع از خلق و خود را پنهان می‌داشت از خلق تا حدی که دسته کلید برهم بسته بود بر شکل بازرگانان هرکجا رفتی در پیش سجاده بنهادی تا کسی ندانستی که او کیست وقتی دوستی از دوستان حق تعالی بدو رسید، او را گفت بدین کلیدها چه می‌گشایی که بر خود بسته ای! از بزرگی سوال کردند که فتح را هیچ علم هست؟ گفت او را بسنده است علم که ترک دنیا کرده است بکلی. ابو عبدالله بن جلا گوید که در خانه سری بودم چون پاره ای از شب بگذشت جامه های پاکیزه در پوشید و ردا برافکند. گفتم: درین وقت بکجا می‌روی؟
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
نوک قلمت که مشک از او می بارد
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۲۲ - بچهٔ ترس
یکی زببا خروسی بود جنگی
عطار نیشابوری : باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن
شمارهٔ ۹
کارت همه چون که خوردن و خفتن بود
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۱
قومی که به هم میبنشینند ترا
شاه نعمت‌الله ولی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
عیسی گردون نشین تابع تو در ازل
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
گه درد توام ز پرده آرد بیرون
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۱
ما از غم تو بی سر و سامان نشسته ایم
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۴
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی در نخواست پیش پیغمبر آمد و گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب فرستاده‌اند و درین مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است به جای آورد. رسول علیه السلام گفت این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند. حکیم گفت این است موجب تندرستی زمین ببوسید و برفت.
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۷
گر هیچ نظر کنی به روی ما کن
خیام : راز آفرینش [ ۱۵-۱]
رباعی ۱۵
گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین،