اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۸
عهد تمکین با دل دیوانه بستن کار ما
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۸ - پیدا کردن علاج دوستی ثنا و ستایش خلق و کراهت نکوهش خلق
بدان که کس باشد که بر ثنای خلق حریص بود و همیشه نام نیکو طلب کند، اگرچه اندر کاری که برخلاف شرع باشد و نکوهش خلق را کاره بود اگرچه بر کاری باشد که آن حق بود و این نیز بیماری دل است و علاج وی معلوم نگردد تا سبب لذت و الم در دل مردم و در مدح و مذمت معلوم شود. بدان که لذت مدح را چهار سبب است:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۰
چرخ فلک با همه کار و کیا
عنصرالمعالی : قابوس‌نامه
باب هفتم: اندر پیشی جستن در سخن‌دانی
ای پسر باید که مردم سخن‌دان و سخن‌گوی بود و از بدان سخن نگاه دارد، اما تو ای پسر سخن راست گوی و دروغ‌گوی مباش و خویشتن براست گفتن معروف کن. تا اگر بضرورت دروغی از تو بشنوند بپذیرند و هر چه گوئی راست گوی، و لیک راست بدروغ ماننده مگوی که دروغ براست ماننده به که راست بدروغ ماننده، که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول، پس از راست گفتن نامقبول پرهیز کن، تا چنان نیفتد که مرا با امیر بالسّوار غازی شاپور بن الفضل رحمه الله افتاد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۸
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۸
چشم جادوی تو در دلجوئی اهل نیاز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٨
اگر اقلیم قناعت شودت زیر نگین
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۷
زرشک خال که سوزد بر آن عذار سپند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
کی ره سوی عشق عقل آگاه برد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۷
هرچیز که آن وسیله کام بود
منوچهری دامغانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۰
با رخت ای دلبر عیار یار
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱
به جرعه ای که ز جام جهان نما بخشند
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
سرپرست ما که می نوشد سبک رطل گران را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳۳
رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۰
مردم از غیرت، جدا از صحبت اغیار باش
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۳
نبرد ره بکوی لیلی کس
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۴ - مجدالدین
خداوندا تو آنشخصیکه چشم چرخ فیروزه
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۶
عافیت را جامه گر بردوش ما افتاده تنگ
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳
نعمت الله است دایم با خدا
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۳۳ - عقد ششم (عقد شرکت است)
چون مال مشترک بود، شرکت آن بود که یکدیگر را در تصرف دستوری دهند، آنگاه سود به دو نیم بود. اگر مال هردو برابر است و اگر متفاوت است همچنان بود و با شرط روا نبود که بگردانند، مگر آن که یکی کار خواهد کرد، آنگاه روا بود که وی را به سبب کار زیادتی شرط کنند و این چون قراض بود با شرکت به هم.