عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۶
آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد
از عشق تو می نایدم از عشقم یاد
اسباب و علل پیش من آمد همه باد
بر بحر کجا بود ز کهگل بنیاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۴
آن کس که ز دل دم اناالحق میزد
امروز بر این رسن معلق میزد
وانکس که ز چشم سحر مطلق میزد
بر خود ز غمت هزار گون دق میزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۹
آن نزدیکی که دلستان را باشد
من ظن نبرم که نیز جان را باشد
والله نکنم یاد مر او را هرگز
زانروی که یاد غایبان را باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۴
از لشکر صبرم علمی بیش نماند
وز هرچه مرا بود غمی بیش نماند
وین طرفه تر است کز سر عشوه هنوز
دم میدمد و مرا دمی بیش نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۶
اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۲
اول که رخم زرد و دلم پرخون بود
هم خرقه و همراه دلم مجنون بود
آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود
کاری آمد که آن همه مادون بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۷
ایام وصال یار گوئی که نبود
وان دولت بیشمار گوئی که نبود
از یار به جز فراق بر جای نماند
رفت آن همه روزگار گوئی که نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۸
بویت آمد گریز را روی نماند
پرهیز و گریز جز بدانسوی نماند
از بوی تو رنگ و بوی مامید زدند
تا کار چنان شد که ز ما بوی نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۲
بیت و غزل و شعر مرا آب ببرد
رختی که نداشتیم سیلاب ببرد
نیک و بد زهد و پارسائیرا
مهتاب بداد و باز مهتاب ببرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۸
بیمارم و غم در امتحانم دارد
اما غم او تر و جوانم دارد
این طرفه نگر که هرچه در رنجوری
بیرون ز غمش خورم زیانم دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۱
بی‌یاری تو دل بسوی یار نشد
تا لطف غمت ندیده غمخوار نشد
هرچیز که بسیار شود خار شود
غمهای تو بسیار شد و خوار شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۵
تو هیچ نه‌ای و هیچ توبه ز وجود
تو غرق زیانی و زیانت همه سود
گوئیکه مرا نیست به جز خاک بدست
ای بر سر خاک جمله افلاک چه سود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۴
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانیکه بر آن زنده‌ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۲
روز آمد و غوغای تو در بردارد
شب آمد و سودای تو بر سر دارد
کار شب و روز نیست این کار منست
کی دو خر لنگ بار من بردارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۹
شادم که غم تو در دل من گنجد
زیرا که غمت بجای روشن گنجد
آن غم که نگنجد در افلاک و زمین
اندر دل چون چشمهٔ سوزن گنجد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۶
گفتم که به من رسید دردت بمزید
گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید
گفتم که دلم خون شد از دیده دوید
گفت اینکه تو را دوید کس را ندوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۴
کی غم خورد آنکه شاد مطلق باشد
واندل که برون ز چرخ ازرق باشد
تخم غم را کجا پذیرد چو زمین
آن کز هوسش فلک معلق باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۱
ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد
غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد
چون بیندم او که من چین گریانم
پنهان پنهان شکر شکر میخندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۲
یاریکه مرا در غم خود می‌بندد
غمگینم از آنکه خوشدلم نپسندد
چون بیند او مرا که من غمگینم
پنهان پنهان شکر شکر می‌خندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۹
چون از رخ یار دور گشتم به بهار
با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار
از باغ بجای سبزه گو خار بروی
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار