عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
شب که غمهای ترا پردهنشین میکردم
از تبسم لب زخمی شکرین میکردم
هجر میسوخت دلم را و من از دیده خویش
نظری در خور آن روی گزین میکردم
گرد اوراق پریشان نفس میگشتم
انتخاب نفس بازپسین میکردم
سجده میریخت ز سر تا قدمم در ره دوست
همه را چیده ز ره بار جبین میکردم
دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت
وای اگر ناله پریشانتر ازین میکردم
کشور درد فصیحی همه از من میبود
ناله را چون دل اگر نقش نگین میکردم
از تبسم لب زخمی شکرین میکردم
هجر میسوخت دلم را و من از دیده خویش
نظری در خور آن روی گزین میکردم
گرد اوراق پریشان نفس میگشتم
انتخاب نفس بازپسین میکردم
سجده میریخت ز سر تا قدمم در ره دوست
همه را چیده ز ره بار جبین میکردم
دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت
وای اگر ناله پریشانتر ازین میکردم
کشور درد فصیحی همه از من میبود
ناله را چون دل اگر نقش نگین میکردم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۴
لب زخم ستمم مژده ماتم دارم
گوش داغم خبر مردن مرهم دارم
نوبهارا به شمیم گل عیشم مفریب
که من این ناله زار از دل خرم دارم
تشنگی در جگرم مست زلال طربست
که درین بادیه صد چشمه زمزم دارم
کرده صد بار شهیدم ستم ناز و هنوز
نفسی توشهکش آه دمادم دارم
نشکفم تا زسموم ستمم نگدازی
در گلستان تو خاصیت شبنم دارم
عید و هر کس ز لباس طربی خوشدل و من
خرقه نیلی کنم و تعزیت غم دارم
شعله رشک فصیحی گل خودروی دلست
شکوه بیهوده ز نامحرم و محرم دارم
گوش داغم خبر مردن مرهم دارم
نوبهارا به شمیم گل عیشم مفریب
که من این ناله زار از دل خرم دارم
تشنگی در جگرم مست زلال طربست
که درین بادیه صد چشمه زمزم دارم
کرده صد بار شهیدم ستم ناز و هنوز
نفسی توشهکش آه دمادم دارم
نشکفم تا زسموم ستمم نگدازی
در گلستان تو خاصیت شبنم دارم
عید و هر کس ز لباس طربی خوشدل و من
خرقه نیلی کنم و تعزیت غم دارم
شعله رشک فصیحی گل خودروی دلست
شکوه بیهوده ز نامحرم و محرم دارم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷
گر شاهد غم جلوه کند کام نگیرم
ور خون جگر باده شود جام نگیرم
بادم که به گل نیست مرا تاب نشستن
در باغ درون آیم و آرام نگیرم
از بس که مرا داغ تو با برگ و نوا ساخت
عمر ابد از آب خضر وام نگیرم
کوته نظرم گرنه چو خورشید جمالت
فیض سحر از قافله شام نگیرم
دامیست فصیحی ز نفس بافته عمرم
چون صید غم و غصه بدین دام نگیرم
ور خون جگر باده شود جام نگیرم
بادم که به گل نیست مرا تاب نشستن
در باغ درون آیم و آرام نگیرم
از بس که مرا داغ تو با برگ و نوا ساخت
عمر ابد از آب خضر وام نگیرم
کوته نظرم گرنه چو خورشید جمالت
فیض سحر از قافله شام نگیرم
دامیست فصیحی ز نفس بافته عمرم
چون صید غم و غصه بدین دام نگیرم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۰
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
چو مستوری همه چشمم چو خاموشی همه گوشم
نگنجد دوست در یاد و نه بییادش توان بودن
چو مرغ نیم بسمل میطپد در خاک و خون هوشم
ببین بیداد مرهم بر دل ریش و مزن طعنه
اگر رقصد ز شادی زیر نعش عافیت دوشم
سر زلف نگارم در پریشانی سزد زیبم
شب هجرانم و روز سیه زیبد همآغوشم
فصیحی چشم شوقم قیمت نظاره میدانم
توان کرد از نگه در فرقت احباب خسپوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
چو مستوری همه چشمم چو خاموشی همه گوشم
نگنجد دوست در یاد و نه بییادش توان بودن
چو مرغ نیم بسمل میطپد در خاک و خون هوشم
ببین بیداد مرهم بر دل ریش و مزن طعنه
اگر رقصد ز شادی زیر نعش عافیت دوشم
سر زلف نگارم در پریشانی سزد زیبم
شب هجرانم و روز سیه زیبد همآغوشم
فصیحی چشم شوقم قیمت نظاره میدانم
توان کرد از نگه در فرقت احباب خسپوشم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
کتاب عشقم و آیات زلف دوست عنوانم
ز سر تا پا گرم بندند شیرازه پریشانم
نگاه هرزه گردم شد سبک پرواز بستانی
که باز از اشک نومیدی گرانبارست مژگانم
یکی موج غریبم ای سراب عافیت رحمی
که عمری در کنار تربیت پرورده طوفانم
نماند از ترکتاز گریه هیچم خون و میترسم
که سازد تیغ نازی شرمسار خاک میدانم
چنان شد تنگ عیش من که در گوش تنک ظرفان
گران آید نوای خنده چاک گریبانم
نه بت نه ایزدم مانا فصیحی جلوه عشقم
که در زلف و رخ خوبان پرستد کفر و ایمانم
ز سر تا پا گرم بندند شیرازه پریشانم
نگاه هرزه گردم شد سبک پرواز بستانی
که باز از اشک نومیدی گرانبارست مژگانم
یکی موج غریبم ای سراب عافیت رحمی
که عمری در کنار تربیت پرورده طوفانم
نماند از ترکتاز گریه هیچم خون و میترسم
که سازد تیغ نازی شرمسار خاک میدانم
چنان شد تنگ عیش من که در گوش تنک ظرفان
گران آید نوای خنده چاک گریبانم
نه بت نه ایزدم مانا فصیحی جلوه عشقم
که در زلف و رخ خوبان پرستد کفر و ایمانم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۶
از ناله لب حوصله بستن نتوانم
همچون مژه بی اشک نشستن نتوانم
این تار نفس بگسلم اکنون که توان هست
ترسم دگر از ضعف گسستن نتوانم
تو عهدشکن خواهی و من بس که ضعیفم
یک عهد به صد سال شکستن نتوانم
خار طلبم چون گل دل لالهمزاجم
بی داغ درین بادیه رستن نتوانم
از چهره دل گرد غم دوست فصیحی
صد شکر که دریایم و شستن نتوانم
همچون مژه بی اشک نشستن نتوانم
این تار نفس بگسلم اکنون که توان هست
ترسم دگر از ضعف گسستن نتوانم
تو عهدشکن خواهی و من بس که ضعیفم
یک عهد به صد سال شکستن نتوانم
خار طلبم چون گل دل لالهمزاجم
بی داغ درین بادیه رستن نتوانم
از چهره دل گرد غم دوست فصیحی
صد شکر که دریایم و شستن نتوانم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
قرعه کاری به نام سعی باطل میزنم
میکشم از سینه تیر آه و بر دل میزنم
بر گلو از طوق راه تیغ روشن میکنم
قمری این گلستانم فال بسمل میزنم
موجم و آشفته دارد ذوق سرگردانیم
غوطه در گرداب خون از بیم ساحل میزنم
صبر قفل بی کلیدم پرگشایش جو نیم
حلقه چشمی به بازی بر در دل میزنم
کشته بگذاریدم امشب اندرین میدان که من
یک شبیخون دگر بر تیغ قاتل میزنم
همتم وز کبریای عشق در کوی طلب
مهر حسرت بر دهان و دست سائل میزنم
پای شوقم چند بشتابم فصیحی بیرفیق
دست امیدی به دامان سلاسل میزنم
میکشم از سینه تیر آه و بر دل میزنم
بر گلو از طوق راه تیغ روشن میکنم
قمری این گلستانم فال بسمل میزنم
موجم و آشفته دارد ذوق سرگردانیم
غوطه در گرداب خون از بیم ساحل میزنم
صبر قفل بی کلیدم پرگشایش جو نیم
حلقه چشمی به بازی بر در دل میزنم
کشته بگذاریدم امشب اندرین میدان که من
یک شبیخون دگر بر تیغ قاتل میزنم
همتم وز کبریای عشق در کوی طلب
مهر حسرت بر دهان و دست سائل میزنم
پای شوقم چند بشتابم فصیحی بیرفیق
دست امیدی به دامان سلاسل میزنم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
چند در دل شکنم ناله و خاموش کنم
نالهای کو که بدان تهنیت گوش کنم
سفری کردهام آغاز که تا شهر عدم
هر قدم نقش مرادی به سر دوش کنم
نیستم زخم که چون جلوه مرهم بینم
نمک تیغ جفای تو فراموش کنم
تازه سازم روش نامه طرازی زین پس
نالهای چند به هر سطر سیهپوش کنم
صد نوا هست فصیحی دل ماتم زده را
فرصتی کو که ز دل زمزمهای گوش کنم
نالهای کو که بدان تهنیت گوش کنم
سفری کردهام آغاز که تا شهر عدم
هر قدم نقش مرادی به سر دوش کنم
نیستم زخم که چون جلوه مرهم بینم
نمک تیغ جفای تو فراموش کنم
تازه سازم روش نامه طرازی زین پس
نالهای چند به هر سطر سیهپوش کنم
صد نوا هست فصیحی دل ماتم زده را
فرصتی کو که ز دل زمزمهای گوش کنم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
تا وداع شعله خود همچو اخگر کردهایم
حله خاکشتر اندوه در بر کردهایم
گوهر نظارهای در دیده گم کردیم از آن
مردم چشم اندرین دریا شناور کردهایم
چشمهسار دیده ما خوشگوار آبی نداشت
چند روزی شد کش از خون رشک کوثر کردهایم
زخم ما را از جگر غم زیور ناسور بست
ورنه تحقیق سر و سامان خنجر کردهایم
زود گوش دوستان از ناله ما ناله کرد
ما هنوز از نخل غم یک میوه نوبر کردهایم
از تو چون نومید بنشینیم کاندر کوی تو
مشت خاکی را به صد امید بر سر کردهایم
در شب هجران فصیحی میزند لاف حیات
سادهلوحی بین کزو این قصه باور کردهایم
حله خاکشتر اندوه در بر کردهایم
گوهر نظارهای در دیده گم کردیم از آن
مردم چشم اندرین دریا شناور کردهایم
چشمهسار دیده ما خوشگوار آبی نداشت
چند روزی شد کش از خون رشک کوثر کردهایم
زخم ما را از جگر غم زیور ناسور بست
ورنه تحقیق سر و سامان خنجر کردهایم
زود گوش دوستان از ناله ما ناله کرد
ما هنوز از نخل غم یک میوه نوبر کردهایم
از تو چون نومید بنشینیم کاندر کوی تو
مشت خاکی را به صد امید بر سر کردهایم
در شب هجران فصیحی میزند لاف حیات
سادهلوحی بین کزو این قصه باور کردهایم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸
وقت غم خوش کآتش از باغ و بهارش چیدهایم
یک گلستان داغ از هر نوک خارش چیدهایم
یک تبسم غنچه امید ما نوبر نکرد
گویی از گلزار پیش از نوبهارش چیدهایم
قیمت دشت محبت را فرامش چون کنیم
ما که داغ از برگ برگ لالهزارش چیدهایم
این گل سیراب یعنی دیده دایم خرم است
گویی از گلزار رخسار نگارش چیدهایم
لاله دل فصیحی ز ابر محنت تازه دار
کز زمین غم برای یادگارش چیدهایم
یک گلستان داغ از هر نوک خارش چیدهایم
یک تبسم غنچه امید ما نوبر نکرد
گویی از گلزار پیش از نوبهارش چیدهایم
قیمت دشت محبت را فرامش چون کنیم
ما که داغ از برگ برگ لالهزارش چیدهایم
این گل سیراب یعنی دیده دایم خرم است
گویی از گلزار رخسار نگارش چیدهایم
لاله دل فصیحی ز ابر محنت تازه دار
کز زمین غم برای یادگارش چیدهایم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۴
از عمر دمی را به غمی باز نبستیم
یک پرده آهنگ برین ساز نبستیم
ما سادهنوایان بهشتیم چو بلبل
مرغوله بیهوده بر آواز نبستیم
در دام فتادیم صد افسوس کز آن پس
بر بال و پر خود پر پرواز نبستیم
تعویذ نکوییست وفا حیف که آن را
بر بازوی آن زلف فسونساز نبستیم
کردیم فصیحی به فسون شکر که خود را
بر دامن آن غمزه غماز نبستیم
یک پرده آهنگ برین ساز نبستیم
ما سادهنوایان بهشتیم چو بلبل
مرغوله بیهوده بر آواز نبستیم
در دام فتادیم صد افسوس کز آن پس
بر بال و پر خود پر پرواز نبستیم
تعویذ نکوییست وفا حیف که آن را
بر بازوی آن زلف فسونساز نبستیم
کردیم فصیحی به فسون شکر که خود را
بر دامن آن غمزه غماز نبستیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۶
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
یاد آن روزی که در میخانه ساغر میزدیم
چون تهی میگشت دست از جام بر سر میزدیم
خواه کنج بیضه خواهی آشیان خواهی قفس
هر کجا بودیم از کنج طلب پر میزدیم
مقصد ما سیر گلخن بود ورنه کی چو خس
دست را بیهوده در دلهای صرصر میزدیم
سینه میسودیم چون موج از عطش در هر سراب
سیلی همت ولی بر روی کوثر میزدیم
همره رضوان به سیر خلد میرفتیم و لیک
سنگ ناکامی همان بر شاخ بیبر میزدیم
چون چراغ بیوه زن بودیم اما از غرور
صد شبیخون هر نفس بر موج صرصر میزدیم
دست ما شغل گریبان داشت زآن در بسته ماند
باز میکردند اگر ما حلقه بر در میزدیم
در شهادتگاه غم ما و فصیحی عمرها
زخم میخوردیم و فال زخم دیگر میزدیم
چون تهی میگشت دست از جام بر سر میزدیم
خواه کنج بیضه خواهی آشیان خواهی قفس
هر کجا بودیم از کنج طلب پر میزدیم
مقصد ما سیر گلخن بود ورنه کی چو خس
دست را بیهوده در دلهای صرصر میزدیم
سینه میسودیم چون موج از عطش در هر سراب
سیلی همت ولی بر روی کوثر میزدیم
همره رضوان به سیر خلد میرفتیم و لیک
سنگ ناکامی همان بر شاخ بیبر میزدیم
چون چراغ بیوه زن بودیم اما از غرور
صد شبیخون هر نفس بر موج صرصر میزدیم
دست ما شغل گریبان داشت زآن در بسته ماند
باز میکردند اگر ما حلقه بر در میزدیم
در شهادتگاه غم ما و فصیحی عمرها
زخم میخوردیم و فال زخم دیگر میزدیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۴
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷
تا چند درین غمکده بیکار نشینیم
بیکارتر از دیده بی یار نشینیم
ما شبنم دردیم ادب بین [که] درین باغ
بوسیم زمین گل و بر خار نشینیم
ما ناله چنگ ستمیم از سفر گوش
کو بخت که باز آمده در تار نشینیم
ما خار بیابان ادب باغ چه دانیم
آن به که همی بر سر دیوار نشینیم
آیینه رازیم نظر محرم ما نیست
رفتیم که در پرده زنگار نشینیم
سرویم و بر آزادی ما سایه گرانست
کو اره کزین نیز سبکبار نشینیم
در رسته غم دین و دل عاشق زاریم
در رهگذر ناز خریدار نشینیم
در بزم شهادت که هوس بار ندارد
رفتیم که بیزحمت اغیار نشینیم
بی هوشی ما از می عمرست فصیحی
کو مرگ که روزی دوسه هشیار نشینیم
بیکارتر از دیده بی یار نشینیم
ما شبنم دردیم ادب بین [که] درین باغ
بوسیم زمین گل و بر خار نشینیم
ما ناله چنگ ستمیم از سفر گوش
کو بخت که باز آمده در تار نشینیم
ما خار بیابان ادب باغ چه دانیم
آن به که همی بر سر دیوار نشینیم
آیینه رازیم نظر محرم ما نیست
رفتیم که در پرده زنگار نشینیم
سرویم و بر آزادی ما سایه گرانست
کو اره کزین نیز سبکبار نشینیم
در رسته غم دین و دل عاشق زاریم
در رهگذر ناز خریدار نشینیم
در بزم شهادت که هوس بار ندارد
رفتیم که بیزحمت اغیار نشینیم
بی هوشی ما از می عمرست فصیحی
کو مرگ که روزی دوسه هشیار نشینیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۸
سکه به نام عجز زد شوکت پادشاهیم
کوکبه سوز فتح شد صولت بیسپاهیم
کشتی موج هستیم تا به مراد خس طپم
خورده ز خون ناخدا آب گل تباهیم
داغم و نوبهار را خلعت خرمی دهم
خشک گلیست آفتاب از چمن سیاهیم
ناله گلزار بلبلم لیک ز شوق گوش گل
همره ناله بالزن شد لب دادخواهیم
خشک دمیده گلبنم از چمن هوس ولی
بلبل تنگ چشم را باغچه الهیم
مزرع ناامیدیم آب سموم خوردهام
دل ز بهشت میبرد جلوه بیگیاهیم
زخمم و سوی سینهها نامه تیغ میبرم
بر صف حسن میزند جلوه کج کلاهیم
گرچه فصیحیم ولی خوانده زمانه یوسفم
تا فکند به چاه غم تهمت بیگناهیم
کوکبه سوز فتح شد صولت بیسپاهیم
کشتی موج هستیم تا به مراد خس طپم
خورده ز خون ناخدا آب گل تباهیم
داغم و نوبهار را خلعت خرمی دهم
خشک گلیست آفتاب از چمن سیاهیم
ناله گلزار بلبلم لیک ز شوق گوش گل
همره ناله بالزن شد لب دادخواهیم
خشک دمیده گلبنم از چمن هوس ولی
بلبل تنگ چشم را باغچه الهیم
مزرع ناامیدیم آب سموم خوردهام
دل ز بهشت میبرد جلوه بیگیاهیم
زخمم و سوی سینهها نامه تیغ میبرم
بر صف حسن میزند جلوه کج کلاهیم
گرچه فصیحیم ولی خوانده زمانه یوسفم
تا فکند به چاه غم تهمت بیگناهیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۰
رسم عشاقست خندان اشک حرمان ریختن
دیده در طوفان خون و گل به دامان ریختن
گریه را در پردههای خون دل پیچم که هست
کفر در کیش حیا یک قطره عریان ریختن
نی دلی دریای خون نه سینهای گرداب غم
چون توانم قطره اشکی به سامان ریختن
رنگ احسان نیست بر سیمای ابر نوبهار
ورنه خون بایست بر خاک شهیدان ریختن
بوی گل انگیزد از هر قطره خونش بلبلی
صرفه نبود خون بلبل در گلستان ریختن
گاه دامن گلشن است و گه گریبان گلستان
دیده دلگیرست ازین اشک پریشان ریخن
لاف حیرت میزنی شرمت فصیحی زین گزاف
چشم حیران و سر و برگ گلستان ریختن
دیده در طوفان خون و گل به دامان ریختن
گریه را در پردههای خون دل پیچم که هست
کفر در کیش حیا یک قطره عریان ریختن
نی دلی دریای خون نه سینهای گرداب غم
چون توانم قطره اشکی به سامان ریختن
رنگ احسان نیست بر سیمای ابر نوبهار
ورنه خون بایست بر خاک شهیدان ریختن
بوی گل انگیزد از هر قطره خونش بلبلی
صرفه نبود خون بلبل در گلستان ریختن
گاه دامن گلشن است و گه گریبان گلستان
دیده دلگیرست ازین اشک پریشان ریخن
لاف حیرت میزنی شرمت فصیحی زین گزاف
چشم حیران و سر و برگ گلستان ریختن
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۸
ره گر اینست درین بادیه گمراهی به
خنده غفلتم از گریه آگاهی به
دامن مرحمت ای اشک ز رویم برچین
مکنش سرخ که رنگ چمنم کاهی به
چون طپد در هوس دست طلب دامن دوست
دست امید مرا حسرت کوتاهی به
گرنه درویش دو عالم به غمی نفروشد
از کلاه نمدش تاج شهنشاهی به
شیر غم پنجه چو بگشاد فصیحی مستیز
مرد این معرکه را صولت روباهی به
خنده غفلتم از گریه آگاهی به
دامن مرحمت ای اشک ز رویم برچین
مکنش سرخ که رنگ چمنم کاهی به
چون طپد در هوس دست طلب دامن دوست
دست امید مرا حسرت کوتاهی به
گرنه درویش دو عالم به غمی نفروشد
از کلاه نمدش تاج شهنشاهی به
شیر غم پنجه چو بگشاد فصیحی مستیز
مرد این معرکه را صولت روباهی به