عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۸
تقصیر نکرد عشق در خماری
تقصیر مکن تو ساقی از دلداری
از خود گله کن اگر خماری داری
تا خشت به آسیا بری خاک آری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۰
توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی
عشقت بشنید از من به این ممتحنی
از هیزم توبهٔ من آتش بفروخت
می‌سوخت مرا که توبه دیگر نکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۴
جان بگریزد اگر ز جان بگریزی
وز دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۶
جان دید ز جانان ازل دمسازی
می‌خواهد کز من ببرد هنبازی
این بازیها که جان برون آورده است
ما را به خود تمام بازی بازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۸
جانم دارد ز عشق جان‌افزائی
از سوداها لطیفتر سودائی
وز شهر تنم چو لولیان آواره است
هر روز به منزلی و هر شب جائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۳
در عالم حسن اینت سلطان که توئی
در خطهٔ لطف شهره برهان که توئی
در قالب عاشقان بی‌جان گشته
انصاف بدادیم زهی جان که توئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۴
در عشق تو خون دیده بارید بسی
جان در تن من ز غم بنالید بسی
آگاه نی ز حالم ای جان جهان
چرخم به بهانه تو مالید بسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۶
در عشق موافقت بود چون جانی
در مذهب هر ظریف معنی دانی
از سی و دو دندان چو یکی گشت دراز
بی‌دندان شد از چنان دندانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۷
در عشق هر آن که برگزیند چیزی
از نفس هوس بر او نشیند چیزی
عشق آینه است هرکه در وی بیند
جز ذات و صفات خود نبیند چیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۹
در هر دو جهان دلبر و یارم تو بسی
زیرا که به هر غمیم فریاد رسی
کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان
جز آن که ببخشیش باکرام کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۱
دل از می عشق مست می‌پنداری
جان شیفتهٔ الست می‌پنداری
تو نیستی و بلای تو در ره تو
آنست که خویش هست می‌پنداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۲
دلدار به زیر لب بخواند چیزی
دیوانه شوی عقل نماند چیزی
یارب چه فسونست که او می‌خواند
کاندر دل سنگ می‌نشاند چیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳
دلدار مرا گفت ز هر دلداری
گر بوسه خری بوسه ز من خر باری
گفتم که به زر گفت که زر را چکنم
گفتم که به جان گفت که آری آری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۷
دوش از سر عاشقی و از مشتاقی
می‌کردم التماس می از ساقی
چون جاه و جمال خویش بنمود به من
من نیست شدم بماند ساقی ساقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۱
دیروز فسون سرد برخواند کسی
او سردتر از فسون خود بود بسی
بر مایدهٔ عشق مگس بسیار است
ای کم ز مگس کو برمد از مگسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۲
دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
دیدم که دل آن اوست من اغیارش
بیرون رفتم از آن میان من باری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۶
شادی شادی و ای حریفان شادی
زان سوسن آزاد هزار آزادی
می‌گفت که دادی عاشقی من دادم
آری دادی مها و دادی دادی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۹
شمعی است دل مراد افروختنی
چاکیست ز هجر دوست بردوختنی
ای بی‌خبر از ساختن و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۰
صد روز دراز گر به هم پیوندی
جان را نشود از این فغان خرسندی
ای آن که به این حدیث ما می‌خندی
مجنون نشدی هنوز دانشمندی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۱
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبت کنی ای بی‌معنی
وانگه ز زبان این و آن اندیشی