عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱
سر مست آرزو را، رسم ادب نباشد
گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد
چون شانه روبهرویش دیدم، ولی ندیدم
یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد
نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم
خالی نمیشود دل، گر تیره شب نباشد
از زندگی چه دارم، کز مرگ رو بتابم
گیرم که نیمجانی، دایم به لب نباشد
چون نرگس تو باشد، در بزم ناز ساقی
بیباده از حریفان، مستی عجب نباشد
در بزم وصل، میلی در گریه چند باشی
بنشین که جای ماتم، بزم طرب نباشد
گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد
چون شانه روبهرویش دیدم، ولی ندیدم
یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد
نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم
خالی نمیشود دل، گر تیره شب نباشد
از زندگی چه دارم، کز مرگ رو بتابم
گیرم که نیمجانی، دایم به لب نباشد
چون نرگس تو باشد، در بزم ناز ساقی
بیباده از حریفان، مستی عجب نباشد
در بزم وصل، میلی در گریه چند باشی
بنشین که جای ماتم، بزم طرب نباشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
دل من چون مرغ بسمل، دمی آرمیده باشد
که به خاک و خون به راهش، دو سه دم تپیده باشد
ز ستمگری پیشمان شده و در اضطرابم
که ز کردهها مبادا المی کشیده باشد
چو رسد رقیب غمگین، ز پی تسلّی خود
دهم این قرار با خود که ترا ندیده باشد
چو رقیب دید سویم، به دلم فتاد آتش
که به خاطرش مبادا مه من رسیده باشد
چو رسد رقیب خوشدل، شود اضطرابم افزون
که مگر ز مرگ میلی، خبری شنیده باشد
که به خاک و خون به راهش، دو سه دم تپیده باشد
ز ستمگری پیشمان شده و در اضطرابم
که ز کردهها مبادا المی کشیده باشد
چو رسد رقیب غمگین، ز پی تسلّی خود
دهم این قرار با خود که ترا ندیده باشد
چو رقیب دید سویم، به دلم فتاد آتش
که به خاطرش مبادا مه من رسیده باشد
چو رسد رقیب خوشدل، شود اضطرابم افزون
که مگر ز مرگ میلی، خبری شنیده باشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
گر بشنوم که سوی رقیبان روی دگر
جایی روم که نام مرا نشنوی دگر
دیدی که شد به رغم تو از دیگری رقیب
امروز اگر زمن نشوی، کی شوی دگر؟
سر دادهای کهن سگ زنجیر خویش را
دلبسته کدام اسیر نوی دگر؟
با الفت چنان، گنهم آن قدر نبود
کز من جدا شوی و به من نگروی دگر
میلی ز اشک خود، طمع بهرهای مدار
تخمی که کشتهای به زمین، ندروی دگر
جایی روم که نام مرا نشنوی دگر
دیدی که شد به رغم تو از دیگری رقیب
امروز اگر زمن نشوی، کی شوی دگر؟
سر دادهای کهن سگ زنجیر خویش را
دلبسته کدام اسیر نوی دگر؟
با الفت چنان، گنهم آن قدر نبود
کز من جدا شوی و به من نگروی دگر
میلی ز اشک خود، طمع بهرهای مدار
تخمی که کشتهای به زمین، ندروی دگر
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۸
با آنکه هر زمان شوم از غصه زارتر
گردم زمان زمان به تو امّیدوارتر
چون بیندم زگریه ی مستانه شرمسار
در خنده میشود که شوم شرمسارتر
رنجاندم ز وعده خلافی، ولی چه سود
از رنجشی ز وعده او بیمدارتر
با شوخی ای چنین، که نگیری دمی قرار
در دل گذر مکن که شود بیقرارتر
تا ذوق خواری از دگران بیشتر برم
از من کسی مباد به کوی تو خوارتر
غم نامهام به غیر نمایی به این غرض
کز ناامیدیام شود امیدوارتر
بیاعتبار پیش تو خلقی به جرم عشق
بیچاره میلی از همه بیاعتبارتر
گردم زمان زمان به تو امّیدوارتر
چون بیندم زگریه ی مستانه شرمسار
در خنده میشود که شوم شرمسارتر
رنجاندم ز وعده خلافی، ولی چه سود
از رنجشی ز وعده او بیمدارتر
با شوخی ای چنین، که نگیری دمی قرار
در دل گذر مکن که شود بیقرارتر
تا ذوق خواری از دگران بیشتر برم
از من کسی مباد به کوی تو خوارتر
غم نامهام به غیر نمایی به این غرض
کز ناامیدیام شود امیدوارتر
بیاعتبار پیش تو خلقی به جرم عشق
بیچاره میلی از همه بیاعتبارتر
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۹
به اجل، کار دل زار مرا وا مگذار
به امید دگری کار مرا وا مگذار
ترک آزار مرا مرحمتش نام مکن
مرحمت میکنی، آزار مرا وا مگذار
بنشین، کار به جان آمده و جان بر لب
دم دیگر، دل بیمار مرا وا مگذار
بی غمم چون هدف ناوک آسودهدلان
جانب خاطر افگار مرا وامگذار
عمر میلی به وفای تو تلف شد، زنهار
که حق خدمت بسیار مرا وا مگذار
به امید دگری کار مرا وا مگذار
ترک آزار مرا مرحمتش نام مکن
مرحمت میکنی، آزار مرا وا مگذار
بنشین، کار به جان آمده و جان بر لب
دم دیگر، دل بیمار مرا وا مگذار
بی غمم چون هدف ناوک آسودهدلان
جانب خاطر افگار مرا وامگذار
عمر میلی به وفای تو تلف شد، زنهار
که حق خدمت بسیار مرا وا مگذار
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
جان ندادهست برت عاشق بیمار هنوز
باش یک دم که نگردیده سبکبار هنوز
نیم بسمل شدم از آهوی صیدافکن تو
چه کند تا به من آن غمزه ی خونخوار هنوز
ریختی خون من و سوی تو نگشایم چشم
دارم از خوی تو اندیشه ی بسیار هنوز
غیر را یافتم افسرده و از ساده دلی
راز خود گفتم و او بوده گرفتار هنوز
منفعل نیست ز همراهی میلی، گویا
نیست از عاشقیاش یار خبردار هنوز
باش یک دم که نگردیده سبکبار هنوز
نیم بسمل شدم از آهوی صیدافکن تو
چه کند تا به من آن غمزه ی خونخوار هنوز
ریختی خون من و سوی تو نگشایم چشم
دارم از خوی تو اندیشه ی بسیار هنوز
غیر را یافتم افسرده و از ساده دلی
راز خود گفتم و او بوده گرفتار هنوز
منفعل نیست ز همراهی میلی، گویا
نیست از عاشقیاش یار خبردار هنوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
بیا و تازه خدنگی برین خراب انداز
مرا به خاک و دلم را در اضطراب انداز
دلم که پیشتر از لطف گرم بود، اکنون
به انتقام درو آتش عتاب انداز
مرا ز لذت نظاره تا کنی محروم
به یک سوال در اندیشه جواب انداز
ز بهر دعوی خون، کشتگان چو شمع شوند
بیا و تفرقه در مجمع حساب انداز
بود اگر هوس سرفرازیات میلی
سری به پای شهنشاه کامیاب انداز
مرا به خاک و دلم را در اضطراب انداز
دلم که پیشتر از لطف گرم بود، اکنون
به انتقام درو آتش عتاب انداز
مرا ز لذت نظاره تا کنی محروم
به یک سوال در اندیشه جواب انداز
ز بهر دعوی خون، کشتگان چو شمع شوند
بیا و تفرقه در مجمع حساب انداز
بود اگر هوس سرفرازیات میلی
سری به پای شهنشاه کامیاب انداز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳
صحرای دل ز آتش می شد حجاب سوز
زد آتشم به جان ز رخ آفتاب سوز
اول ز روی گرم، دلم را کباب کرد
آخر به خنده نمکین شد کباب سوز
بودم ازو چو شعله آتش در اضطراب
با آنکه بود بیخودیام اضطراب سوز
هر دم شدی ز بیخودیام گرم صد عتاب
گر آتش حجاب نبودی عتاب سوز
امشب خیال آن لب پرشور تا به روز
در چشم خونفشان چو نمک بود خواب سوز
میلی در آرزوی جمالش نسوختی
گر آفتاب حسن نبودی نقاب سوز
زد آتشم به جان ز رخ آفتاب سوز
اول ز روی گرم، دلم را کباب کرد
آخر به خنده نمکین شد کباب سوز
بودم ازو چو شعله آتش در اضطراب
با آنکه بود بیخودیام اضطراب سوز
هر دم شدی ز بیخودیام گرم صد عتاب
گر آتش حجاب نبودی عتاب سوز
امشب خیال آن لب پرشور تا به روز
در چشم خونفشان چو نمک بود خواب سوز
میلی در آرزوی جمالش نسوختی
گر آفتاب حسن نبودی نقاب سوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۴
جان رفت و سینه تیر غمت را نشان هنوز
دل شاهباز عشق ترا آشیان هنوز
در زیر خاک، دل به همین خوش کنم که هست
از خون من نشانه بر آن آستان هنوز
دانستهای که مهر تو با جان نمیرود
کز خاک کشتگان گذری سرگران هنوز
راز نهانیام شده افسانه در جهان
وین طرفهتر که میکنم از خود نهان هنوز
این غم کجا برم که به من از جفای تو
شد غیر مهربان و تو نامهربان هنوز
یارب کجا پیاله لبریز دادهاند
کز باده آستین تو دارد نشان هنوز
میلی درین خیال که بردارد از تو دل
تو دل ازو گرفته و در قصد جان هنوز
دل شاهباز عشق ترا آشیان هنوز
در زیر خاک، دل به همین خوش کنم که هست
از خون من نشانه بر آن آستان هنوز
دانستهای که مهر تو با جان نمیرود
کز خاک کشتگان گذری سرگران هنوز
راز نهانیام شده افسانه در جهان
وین طرفهتر که میکنم از خود نهان هنوز
این غم کجا برم که به من از جفای تو
شد غیر مهربان و تو نامهربان هنوز
یارب کجا پیاله لبریز دادهاند
کز باده آستین تو دارد نشان هنوز
میلی درین خیال که بردارد از تو دل
تو دل ازو گرفته و در قصد جان هنوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵
حاصل ما از نوید وصل، پیغام است و بس
کار او از پختهکاری وعده خام است و بس
داد دشنام دعاگویان، نمیداند که ما
مدعایی کز دعا داریم، دشنام است و بس
خوشدلم کز زهر ناکامی نباشد بهرهمند
کامجویی کش به دل اندیشه کام است و بس
کی دلم چون مرغ بسمل گیرد از مردن قرار
عاشقان را در دل آرام از دلارام است و بس
ای که درای خار هستی در قدم، منشین ز پا
کز تو تا منزلگه مقصود، یک گام است و بس
مست می را سرخوشی هر لحظه از پیمانهایست
سرخوشان عشق را مستی ز یک جام است و بس
هر طرف در عهد حسنت نامزد خلقی به عشق
میلی بیچاره در عشق تو بد نام است و بس
کار او از پختهکاری وعده خام است و بس
داد دشنام دعاگویان، نمیداند که ما
مدعایی کز دعا داریم، دشنام است و بس
خوشدلم کز زهر ناکامی نباشد بهرهمند
کامجویی کش به دل اندیشه کام است و بس
کی دلم چون مرغ بسمل گیرد از مردن قرار
عاشقان را در دل آرام از دلارام است و بس
ای که درای خار هستی در قدم، منشین ز پا
کز تو تا منزلگه مقصود، یک گام است و بس
مست می را سرخوشی هر لحظه از پیمانهایست
سرخوشان عشق را مستی ز یک جام است و بس
هر طرف در عهد حسنت نامزد خلقی به عشق
میلی بیچاره در عشق تو بد نام است و بس
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۶
شوم از مدعی خوشدل، چو بینم از تو خشنودش
به امیدی که وصل آبی بر آتش میزند زودش
چو نتوان پیش مردم، خوارتر شد زین که من هستم
نمیدانم دگر از خواری من چیست مقصودش
ازو رنجیده غیر و میکند اظهار خشنودی
میان آتش و آبم ز شکر شکوه آلودش
چه شد از خندهات گر خون دل از دیدهام سر زد
که خوناب از جراحت رفت چون کردی نمکسودش
منم از ناوک آن غمزه چون صیدی که بر حالش
ترحم میکند صیاد و بسمل میکند زودش
دمی ظاهر شود داغ دل میلی که چون لاله
فرو ریزد ز باد آه، جسم درد فرسودش
به امیدی که وصل آبی بر آتش میزند زودش
چو نتوان پیش مردم، خوارتر شد زین که من هستم
نمیدانم دگر از خواری من چیست مقصودش
ازو رنجیده غیر و میکند اظهار خشنودی
میان آتش و آبم ز شکر شکوه آلودش
چه شد از خندهات گر خون دل از دیدهام سر زد
که خوناب از جراحت رفت چون کردی نمکسودش
منم از ناوک آن غمزه چون صیدی که بر حالش
ترحم میکند صیاد و بسمل میکند زودش
دمی ظاهر شود داغ دل میلی که چون لاله
فرو ریزد ز باد آه، جسم درد فرسودش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷
چون شمع درآ سرزده و بزم نشین باش
غارتگر دل، آفت جان، رهزن دین باش
ای دل که ترا گفت که مشنو سخن کس؟
جان ده به نکویان و بد روی زمین باش
شادم که ز بیداد تو مرگم شده نزدیک
امروز دگر بهر خدا بر سر کین باش
چشمان تو هرجا که در فتنه گشایند
گویند اجل را که برو گوشه نشین باش
دل میدهد از دیدن دلدار، خبرها
ای دیده دمی بر سر راهش به کمین باش
مگذار که میلی رود آزده ازین شهر
با او دو سه روزی به تکلّف به ازین باش
غارتگر دل، آفت جان، رهزن دین باش
ای دل که ترا گفت که مشنو سخن کس؟
جان ده به نکویان و بد روی زمین باش
شادم که ز بیداد تو مرگم شده نزدیک
امروز دگر بهر خدا بر سر کین باش
چشمان تو هرجا که در فتنه گشایند
گویند اجل را که برو گوشه نشین باش
دل میدهد از دیدن دلدار، خبرها
ای دیده دمی بر سر راهش به کمین باش
مگذار که میلی رود آزده ازین شهر
با او دو سه روزی به تکلّف به ازین باش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۰
ای خوش آن صید که آسوده ز جان دادن خویش
دید زانداختن تیر تو افتادن خویش
شب که در بزم به افسرده دلان بنشینی
شمع سوزد ز پشیمانی استادن خویش
از جوابش من آواره چنان نومیدم
که فرامش کنم از نامه فرستادن خویش
یار خواهد که به مرگم شود آسوده و من
شرمساری کشم از سختی جان دادن خویش
خواری عشق، مسلّم شده میلی بر من
دارم این مرتبه، از مرتبه ننهادن خویش
دید زانداختن تیر تو افتادن خویش
شب که در بزم به افسرده دلان بنشینی
شمع سوزد ز پشیمانی استادن خویش
از جوابش من آواره چنان نومیدم
که فرامش کنم از نامه فرستادن خویش
یار خواهد که به مرگم شود آسوده و من
شرمساری کشم از سختی جان دادن خویش
خواری عشق، مسلّم شده میلی بر من
دارم این مرتبه، از مرتبه ننهادن خویش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۲
از شکر خنده آن گل به من افتاد آتش
غنچه بشکفت و به مرغ چمن افتاد آتش
نیست پر خون کفن کشته عشقت، که به دل
آه او شعله زد و در کفن افتاد آتش
مانده عریان تنم ای شمع که از سینه چاک
شعله زد آهم و در پیرهن افتاد آتش
خوی هر چند به نادیدن رویت کردم
روی بنمودی و در جان من افتاد آتش
شمع بزم دگرانی تو و میلی از رشک
گشت پروانه و در انجمن افتاد آتش
غنچه بشکفت و به مرغ چمن افتاد آتش
نیست پر خون کفن کشته عشقت، که به دل
آه او شعله زد و در کفن افتاد آتش
مانده عریان تنم ای شمع که از سینه چاک
شعله زد آهم و در پیرهن افتاد آتش
خوی هر چند به نادیدن رویت کردم
روی بنمودی و در جان من افتاد آتش
شمع بزم دگرانی تو و میلی از رشک
گشت پروانه و در انجمن افتاد آتش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴
آتش به دل افروختن من شده نزدیک
وز پهلوی دل، سوختن من شده نزدیک
در دل، پی افروختن آتش حسرت
خار ستم اندوختن من شده نزدیک
جمعند به نزدیک تو اغیار و زغیرت
با دوریات آموختن من شده نزدیک
از گرمی شوقت که دمادم شود افزون
چون شعله برافروختن من شده نزدیک
چاک دل میلی که زتیغ ستم اوست
با تیر دعا دوختن من شده نزدیک
وز پهلوی دل، سوختن من شده نزدیک
در دل، پی افروختن آتش حسرت
خار ستم اندوختن من شده نزدیک
جمعند به نزدیک تو اغیار و زغیرت
با دوریات آموختن من شده نزدیک
از گرمی شوقت که دمادم شود افزون
چون شعله برافروختن من شده نزدیک
چاک دل میلی که زتیغ ستم اوست
با تیر دعا دوختن من شده نزدیک
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۵
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۸
به خون چهره میشویم و میروم
دعای تو میگویم و میروم
دل من به دنبال و رو درقفا
ره هجر میپویم و میروم
وداع تو ناکرده، هر سو ترا
به صد دیده میجویم و میروم
گرفتم مگر ماتم خویشتن؟
که چون ابر، میمویم و میروم
چو گل چند روزی به صد خون دل
درین باغ میرویم و میروم
ز کوی تو چون میلی از رشک غیر
به خود مرگ میگویم و میروم
دعای تو میگویم و میروم
دل من به دنبال و رو درقفا
ره هجر میپویم و میروم
وداع تو ناکرده، هر سو ترا
به صد دیده میجویم و میروم
گرفتم مگر ماتم خویشتن؟
که چون ابر، میمویم و میروم
چو گل چند روزی به صد خون دل
درین باغ میرویم و میروم
ز کوی تو چون میلی از رشک غیر
به خود مرگ میگویم و میروم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۹
ز من در شکوه آن شوخ بلا بودهست، دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بودهست، دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بودهست، دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بودهست، دانستم
رقیبان در تماشا بودهاند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بودهست، دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیر آشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بودهست، دانستم
رقیبان حیلهگر، او ساده دل، من تهمت آلوده
زمن بیگانه تا غایت چرا بودهست، دانستم
به مجلس بازآمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بودهست، دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بودهست، دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بودهست، دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بودهست، دانستم
رقیبان در تماشا بودهاند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بودهست، دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیر آشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بودهست، دانستم
رقیبان حیلهگر، او ساده دل، من تهمت آلوده
زمن بیگانه تا غایت چرا بودهست، دانستم
به مجلس بازآمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بودهست، دانستم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰
به وقت صلح چو در شکوه پیش یار شدم
گنه ز جانب من بود، شرمسار شدم
کنون ازو به کدام آبرو وفا طلبم؟
که ساختم به جفا آنقدر که خوار شدم
هلاک آن نگه آشنا شوم که ازان
به همزبانی پنهان امیدوار شدم
ز دور برتنم ای جان رفته، حسرت خور
که بسته خم فتراک آن سوار شدم
خبر دهید به آزادگان که چون میلی
شکار غمزه آن آدمی شکار شدم
گنه ز جانب من بود، شرمسار شدم
کنون ازو به کدام آبرو وفا طلبم؟
که ساختم به جفا آنقدر که خوار شدم
هلاک آن نگه آشنا شوم که ازان
به همزبانی پنهان امیدوار شدم
ز دور برتنم ای جان رفته، حسرت خور
که بسته خم فتراک آن سوار شدم
خبر دهید به آزادگان که چون میلی
شکار غمزه آن آدمی شکار شدم