عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷
نه شبنم بر زمین از یاسمین ریخت
که پیشت آبرویش بر زمین ریخت
نهادم آستین بر دامن چشم
مرا چون شیشه خون از آستین ریخت
به قصد کشتنم، در ساغر چشم
نگاه خشمگینش زهر کین ریخت
چو زلفت آستین بر عنبر افشاند
رخت در دامن گل، مشک چین ریخت
به بزم آرزو، چون شمع، میلی
سرشک گرم زآه آتشین ریخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
گویم چو حال خود به تو، تغییر حال چیست
از من که آشنای توام انفعال چیست
از بس که شوق گفت و شنید است با توام
پرسم جواب، اگرچه ندانم سوال چیست
تا افکند حسود مرا از خیال یار
گوید زمان ، زمان که تو را در خیال چیست
گر آشنایی تو به اغیار گرم نیست
چون حرف آشنا شنوی،‌ انفعال چیست
میلی گذشت یار ز من مست و سرگران
حالم خراب دید و نپرسید حال چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
رقیب بهر چه پیدا به رهگذار نیست
به وعده‌گاه وفا گر در انتظار تو نیست
زبس که از نظرم بی‌حجاب می‌گذری
گمان برم که جدایی به اختیار تو نیست
دل از فریب تو گردید آن چنان نومید
که التفات نمایّی و شرمسار تو نیست
ز خلف وعده نه‌ای منفعل، که می‌دانی
کسی ز وعده خلافی در انتظار تو نیست
کشیده‌ای می گلگون نهانی از میلی
گواه حال به از چشم پرخمار تو نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱
کجا نظر به من آن شوخ خشمگین نظر انداخت؟
مگر دمی که به سویم خدنگ کین انداخت
ز چین طرّه کزان خاک راه غالیه بوست
کمند فتنه به پای غزال چین انداخت
به بزم خواست که از من تهی کند پهلو
نشست و تکیه به یاران همنشین انداخت
ز پا فتادگی‌ام را همین نتیجه بس است
که سایه بر سرم آن سرو نازنین انداخت
فغان که ساختم از بیخودی پشیمانش
اگر نظر به من آن طفل شرمگین انداخت
به سوی میلی مسکین،‌نگاه پنهانش
چو ناوکی‌ست که صیدافکن از کمین انداخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
چمن کز گل و غنچه بویی نداشت
سرو برگ جام و سبویی نداشت
ازان حال من دوش پرسید یار
که با دیگری گفت‌وگویی نداشت
حریفی که بر گریه‌ام خنده زد
سر و کار با تندخویی نداشت
به همراهی‌ام غیر در کوی یار
نیامد، مگر آبرویی نداشت
چنان بودم از بخت خود ناامید
که هرگز دلم آرزویی نداشت
در دوستی کوفت میلی، مگر
که اندیشه از جنگجویی نداشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴
هر لحظه دلم شکوه ز بدخوی دگر داشت
هر دم غم دیگر ز جفاجوی دگر داشت
دور از تو دل بوالهوس از بهر فریبم
هر دم به میان حرف پری روی دگر داشت
میخواره من دوش کجا بود که هر دم
دل در طلبش رو به سر کوی دگر داشت
بودم خجل از بیخودی خویش به بزمش
هرچند که آن یار، نظر سوی دگر داشت
خرسند چو مجنون نشد از طرفه غزالان
میلی که سر اندر پی آهوی دگر داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
چو دل فتاد ز پا، غمزه‌‌اش ز کین برخاست
چو زخم خورده که خون ریزیش از کمین برخاست
ز ناامیدی هم صحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه ی شوق که چنین برد؟
کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت
چون دید مرا یار،‌ برافروخت ز خجلت
گویا ز ستم های رقیبان خبری داشت
میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن
پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
حیا گر ز عاشق به غایت خوش است
ولی از بتان بی‌نهایت خوش است
دلا هر دم از یار، بهر فریب
به پیش رقیبان شکایت خوش است
چنان خو گرفتیم با ناخوشی
که دلدار ما بی‌عنایت خوش است
تو را با من بی‌زبان پیش غیر
به چشم و به ابرو حکایت خوش است
به جز قصهٔ عشق، میلی مگوی
که در عاشقی ها روایت خوش است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
‌بگشا کمند زلف که دل دردمند توست
آهوی نیم کشته ما در کمند توست
یک جا چو سرو با همه شوخی ستاده‌ای
دستی مگر به دامن سرو بلند توست؟
هر خون گرفته‌ای که شود کشته بی‌گناه
چون بنگری، گناه نگاه کشند توست
از منت شکفتگی خود مرا مکش
کان زهر چشم بهتر ازین زهرخند توست
غافل مشو ز خویش که میلیّ تیره‌روز
در خاک و خون فتاده به راه سمند توست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
گر یار به سوی دیگران رفت
سوی دگر نمی‌توان رفت
فریاد که مدعی ز پیشم
با قاصد یار،‌ همزمان رفت
نشناخت ز مستی‌اش همانا
کزپیش رقیب سرگران رفت
تا درد دلم نگیرد آرام
از بزم تو مدعی نهان رفت
میلی نتوان ازو خبر یافت
از بس که به بزم این وآن رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
به خون من چه گواهی دهی ز روی ارادت
شهادت چو منی را چه احتیاج شهادت
خدای را مکن ای پارسا به سجده آن بت
ملامتم، که نیاید ز بنده غیرعبادت
زمان زمان به من از دور خویش را بنماید
که آورم به رهش تاب انتظار زیادت
نوید آمدنش غیر آورد دم رفتن
که جان دهیم به سختی درانتظارعیادت
به بزم وصل کشم هر زمان خجالت دیگر
ز بس که درغم او ... حسرتم شده عادت
رقیب عزم سفر کرده میلی از سر کویش
به صحت و به سلامت، به دولت و به سعادت!
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
حرفی که از کسی نشنیدی، پیام ماست
در نامهٔ تو آنچه نگنجید، نام ماست
با آنکه بست آن گل خود رو لب از جواب
شرمندهٔ رقیب ز ننگ سلام ماست
ای دل ز شکوه بهر خدا رنجه‌اش مساز
آن آهوی رمیده زمانی که رام ماست
ما را ز بس که یار فراموش کرده است
قاصد در انفعال ز عرض پیام ماست
میلی ز بس که ما و تو بدنام گشته‌ایم
هر بد که می‌کنند رقیبان، به نام ماست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸
عشّاق که ترک ره دلدار گرفتند
از غیرت همراهی اغیار گرفتند
تا با خبر از صحبت اغیار نباشم
در پیش من،‌ از هم، خبر یار گرفتند
شادم که نخواهد سوی اغیار نظر کرد
در بزمش اگر جای من زار گرفتند
امّید حمایت ز کسانی که مرا بود
از ناکسی‌ام جانب اغیار گرفتند
از بس که به عاشق‌طلبی نام برآورد
خلقی سر راهش پی اظهار گرفتند
میلی به سر راه تو جمعند رقیبان
از یار مگر رخصت آزار گرفتند؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
چو یار از من رمید، آرام جان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعل‌ساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بی‌طاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه می‌سوزم
که دامنگیر عاشق‌مهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمی‌دانم یقین‌ساز گمان من که خواهد شد؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰
کو بخت آنکه یار شکایت ز من کند
چندان‌که مدعی نتواند سخن کند
گردد هزار تازه گرفتار، ناامید
گر شکوه‌ای دلم ز تو پیمان‌شکن کند
گر بیم سرگرانی او نیست غیر را
منعم چرا ز همرهی خویشتن کند
آن طالعم کجاست که از پهلوی رقیب
قتل مرا بهانهٔ برخاستن کند
او می‌کند سوال و زبان در جواب او
از اضطراب دل نتواند سخن کند
میلی هزار حیف که آن می پرست را
ذوق شراب، ساقی هر انجمن کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲
رازم فسانه از نگه عاشقانه شد
بیهوده رازدار خجل در میانه شد
رسوایی‌ام ببین که ز شرم پیام من
قاصد به سوی او نتواند روانه شد
از بادهٔ خیال توام دوش دست داد
کیفیتی،‌ که نالهٔ زارم ترانه شد
با غیر وعده داد و مرا چون ز دور دید
برخاست از فریب و روان سوی خانه شد
شوقم ببین که با همه غیرت، به بزم تو
پیغام غیر، آمدنم را بهانه شد
میلی نیافت لذتی از بزم وصل تو
از بس خجل ز آمدن بیخودانه شد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
شب، خواب پی به حال خرابم نمی‌برد
در سینه می‌خلی تو و خوابم نمی‌برد
نومیدی‌ام ببین که رقیب آشنایی‌ات
رشکم نمی‌فزاید و تابم نمی‌برد
رنجیده آن‌چنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمی‌برد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمی‌برد
رسوایی‌ام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمی‌برد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمی‌برد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمی‌برد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۵
ز بس که شوق مرا برقرار نگذارد
نشسته‌ام به سر راه یار نگذارد
چنان ز من گذرد سرگران، که طعنه غیر
مرا به رهگذر انتظار نگذارد
به بزم یار ز اندیشه عتاب، مرا
خیال شکوهٔ بی‌اختیار نگذارد
هجوم شوق من از حد گذشت و می‌ترسم
که پای عهد ترا استوار نگذارد
ز گرامی‌اش غرضی غیر ازین نمی‌یابم
که خجلتم به سر رهگذار نگذارد
نهان گذشتن آن پرفریب، میلی را
به هیچ رهگذر امیّدوار نگذارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶
زان جفاپیشه، کسانی‌که خبر می‌آرند
از خجالت بر من حرف دگر می‌آرند
دشمنان بس که به کام دل خویشم بینند
هر زمان سوی من زار، گذر می‌آرند
غیر گویا شده افسرده، که امروز از یار
هر زمان نامه و پیغام دگر می‌آرند
تا فتد راز من ساده‌دل از پرده برون
حیله‌سازان ز زبان تو خبر می‌آرند
جان سپردند شهیدان و همان حیرانند
میلی این طایفه چون تاب نظر می‌آرند؟