عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲۴
ز ناله ام در و بام قفس نگارین است
ز گریه ام چمن روزگار رنگین است
خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش
بهار نسخه آن پنجه نگارین است
به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم؟
که این کتاب مناسب به خانه زین است
چنان به بستر آسودگی نهم پهلو؟
مرا که خواب پریشان به زیر بالین است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۸
سرکشم ز ابر بهاری گذشته است
شراب من از خوشگواری گذشته است
چرا ابرویت چون هلالی نباشد؟
که عمرش به بیمارداری گذشته است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۱
زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ
با بخت شور چند توان خورد آب تلخ
بی می نیم شکفته، همانا بریده اند
همچون پیاله ناف مرا با شراب تلخ
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۲
شنیدم آنقدر از دوستان تلخ
که شد شیرینی جان در دهان تلخ
نباشد چشم او بی زهر چشمی
بود بیمار را دایم دهان تلخ
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۸
خیال طره او در دل خراب گذشت
چه موج بود که مستانه بر حباب گذشت
کجایی ای نفس عقده سوز باد سحر
که عمر غنچه ما در ته نقاب گذشت
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۹
بوی خون از غنچه گل بر دماغم می خورد
سوده مشک از خط ریحان به داغم می خورد
زلف سنبل گر چه شد سر حلقه آشفتگان
پیچ و تاب رشک از دود چراغم می خورد
روی گرمی هرگز از داغ نمکسودم ندید
پنبه گر فرصت بیابد خون داغم می خورد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۵
از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد
گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد
چون صدف هر قطره آبی که در کامم چکید
از هوای خاطر افسرده من سنگ شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۴
از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند
چشم بلبل در پی آن طره دستار ماند
روی حرف طوطیان هر چند با آیینه است
دید تا آیینه ات را طوطی از گفتار ماند
می سراید زاغ خط او به آواز بلند
کز گلستانش همین خار سر دیوار ماند
پنجه دشمن گریبان مرا از بخت بد
نوبت دامن گرفتن چون رسید از کار ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۵
شد بهار و غنچه ما همچنان در خاک ماند
این گره گلزار را در رشته خاشاک ماند
لاله با دست نگارین سینه خارا شکافت
دانه ما در چنین فصلی به زیر خاک ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۶
یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند
شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند
گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست
وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند
زیر سقف آسمان نتوان نفس را راست کرد
در دل ما آرزوی نعره مستانه ماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۷
رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند
هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند
از پشیمانی سخن در عهد پیری می زنم
لب به دندان می گزم اکنون که دندانم نماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۷
نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟
که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد
شدم خاک و نیامد بر سر خاکم خدنگ او
مگر از بال عنقا ناوک ناز تو پردارد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۰
گل نشکفته من در چمن هرگز نمی خوابد
به شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمی خوابد
چه اظهار ندامت می کنی از کار خود خسرو؟
به این افسانه خون کوهکن هرگز نمی خوابد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۷
چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد
نشیند هر که با من یک نفس همدرد می گردد
به می گفتم غبار کلفت از خاطر فرو شویم
ندانستم که از آب آسیا پرگرد می گردد
چنان کز صبح خیزد تیرگی از دامن شبها
سیاهی دور از دلها به آه سرد می گردد
چنان کز خواب سنگین دیده شبخیز آساید
دل بی تاب من ساکن ز کوه درد می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۲
نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد
دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۵
کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد
ز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزد
ندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردم
نصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزد
به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی
دهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۴
ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید
ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید
نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
که تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۹
(یک ادای نمکین در همه عمر نکرد
یارب این بخت مرا تهمت شوری که نهاد؟)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۷
شوربختی ز دو چشم تر ما می بارد
تلخکامی ز لب ساغر ما می بارد
از دم تیغ تو آسوده دلان محرومند
این رگ ابر همین بر سر ما می بارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۱
اشک ما آتش حل کرده به دامن دارد
دانه سوختگان برق به خرمن دارد
با کلاه نمد خویش بسازید که شمع
تاج بر طرف سر و اشک به دامن دارد
آن به سرچشمه مقصود تواند ره برد
که دلی تنگ تر از چشمه سوزن دارد