سعدی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر انکیانو
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
اکسیر حیات جاودانم بفرست قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۵
جهان ز حوصلهٔ آرزو فراخترست ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۵۰ - داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان
گفت: آورده اند که در روزگار گذشته، روباهی هر شب به خانه کفشگری درآمدی و چرم پاره ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می پیچید و روی رستگاری نمی دید که با روباه دزد بسنده نبود، چه زبون شده بود. فردوسی : پادشاهی اسکندر
بخش ۲۰
چو برگشت و آمد به درگاه قصر محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
از الفت درد اگرچه کلفت داری عطار نیشابوری : سی فصل
بخش ۱۲
تو ناجی را نمیدانی ز هالک فردوسی : داستان هفتخوان اسفندیار
بخش ۸
چو یک پاس بگذشت از تیره شب قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۴
چنان بیغوله دشتی آدمیکش مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
گفته ست یکی حکیم کامل حکم است قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۳
چون زبانت نیست با دل آشنا محمد بن منور : باب اول - در ابتداء حالت شیخ
بخش ۱۱
و پدر شیخ حکایت کرد کی: هر شب چون از نماز فارغ شدمی و با سرای آمدمی، در سرای را زنجیر کردمی، و گوش میداشتمی تا بوسعید بخسبد. چون او سرباز نهادی و گمان بردمی که او در خواب شد، من بخفتمی. شبی در نیمه شب از خواب در آمدم. نگاه کردم، بوسعید را در خانه ندیدم، برخاستم و در سرای طلب کردم نیافتم. بدر سرای شدم، زنجیر نبود. باز آمدم و بخفتم و گوش میداشتم، بوقت بانگ نماز، از در سرای درآمد آهسته، و در سرای زنجیر کرد و در جامۀ خواب شد و بخفت. چند شب گوش میداشتم همین میکرد، و من آن حدیث بروی اظهار نکردم و خویشتن از آن غافل ساختم اما هر شب او را گوش میداشتم مرا چنانک شفقت پدران باشد، دل باندیشهای مختلف سفر میکرد که اَلصَّدیقُ مُولَعُ بسُوءِ الظَّنِ، با خود میگفتم که او جوانست، نباشد که بحکم اَلشَّبابُ شُعبةٌ مِن الجُنونِ، از شیاطین جن یا انس یکی راه او بزند. خاطرم بر آن قرار گرفت که یک شب او را گوش دارم تا کجا میرود و در چه کارست. یک شب چون او برخاست و بیرون شد، برخاستم و بر اثر او بیرون شدم و چندانک او میرفت من بر اثر وی از دور میرفتم و چشم بر وی میداشتم، چنانک وی را از من خبر نبود. بوسعید می رفت تا برباط کهن رسید و در فراز کشید و چوبی در پس در نهاد، و من بر وزن آن خانه مراقبت احوال او میکردم. او فراز شد و در خانه چوبی نهاده بود و رَسَنی دروی بسته، چوب برگرفت، و در گوشۀ آن مسجد چاهی بود، بسر آن چاه شد و رسن در پای خود بست و آن چوب کی رسن در وی بسته بود بسر چاه فراز نهاد و خویشتن را از آن بیاویخت، سر زیر، و قرآن آغاز کرد ومن گوش میداشتم، سحرگاه را قرآن ختم کرده بود. پس خویشتن را از آن چاه برکشید و چوب هم بر آن قرار بنهاد و در باز کرد و بیرون آمد و در میان رباط بوضو مشغول گشت. من از بام فرو آمدم و به تعجیل بخانه بازآمدم و برقرار بخفتم تا او درآمد و چنانک هر شب، سرباز نهاد. وقت آن بود کی هر شب برخاستمی، برخاستم و خویشتن از آن دور داشتم و چنانک پیوسته معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم و بعد از آن چند شبها او را گوش داشتم، هر شب همچنین میکرد و مدتی برین ریاضت مواظب بود و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجد میرفتی، و ضعفا را بر کارها معونت میکردی و بیشتر شبها در میان آن درخت شدی کی بر در مشهد مقدس هست، و خویشتن بر شاخی از آن درخت افکندی و به ذکر مشغول بودی در کل احوال و در سرماهای سخت به آب سرد غسلها کردی و خدمت درویشان بتن خویش کردی. صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۴
از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ امیرخسرو دهلوی : خسرو و شیرین
بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان
چو مه در چادر شب رفت در خواب مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۵
گفتی که گزیدهیی تو بر ما قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۲
مردی که حریص آمد هرگز نشود قانع فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۸
شب همه شب زاری بر در پروردگار نظامی گنجوی : خسرو و شیرین
بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را
چو خسرو دید کان معشوق طناز فردوسی : پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران
بخش ۱۷
چو کاووس در شهر ایران رسید قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۱
ز فیض رحمت حق دمبدم فزون گردد
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر انکیانو
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
اکسیر حیات جاودانم بفرست قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۵
جهان ز حوصلهٔ آرزو فراخترست ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۵۰ - داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان
گفت: آورده اند که در روزگار گذشته، روباهی هر شب به خانه کفشگری درآمدی و چرم پاره ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می پیچید و روی رستگاری نمی دید که با روباه دزد بسنده نبود، چه زبون شده بود. فردوسی : پادشاهی اسکندر
بخش ۲۰
چو برگشت و آمد به درگاه قصر محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
از الفت درد اگرچه کلفت داری عطار نیشابوری : سی فصل
بخش ۱۲
تو ناجی را نمیدانی ز هالک فردوسی : داستان هفتخوان اسفندیار
بخش ۸
چو یک پاس بگذشت از تیره شب قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۴
چنان بیغوله دشتی آدمیکش مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
گفته ست یکی حکیم کامل حکم است قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۳
چون زبانت نیست با دل آشنا محمد بن منور : باب اول - در ابتداء حالت شیخ
بخش ۱۱
و پدر شیخ حکایت کرد کی: هر شب چون از نماز فارغ شدمی و با سرای آمدمی، در سرای را زنجیر کردمی، و گوش میداشتمی تا بوسعید بخسبد. چون او سرباز نهادی و گمان بردمی که او در خواب شد، من بخفتمی. شبی در نیمه شب از خواب در آمدم. نگاه کردم، بوسعید را در خانه ندیدم، برخاستم و در سرای طلب کردم نیافتم. بدر سرای شدم، زنجیر نبود. باز آمدم و بخفتم و گوش میداشتم، بوقت بانگ نماز، از در سرای درآمد آهسته، و در سرای زنجیر کرد و در جامۀ خواب شد و بخفت. چند شب گوش میداشتم همین میکرد، و من آن حدیث بروی اظهار نکردم و خویشتن از آن غافل ساختم اما هر شب او را گوش میداشتم مرا چنانک شفقت پدران باشد، دل باندیشهای مختلف سفر میکرد که اَلصَّدیقُ مُولَعُ بسُوءِ الظَّنِ، با خود میگفتم که او جوانست، نباشد که بحکم اَلشَّبابُ شُعبةٌ مِن الجُنونِ، از شیاطین جن یا انس یکی راه او بزند. خاطرم بر آن قرار گرفت که یک شب او را گوش دارم تا کجا میرود و در چه کارست. یک شب چون او برخاست و بیرون شد، برخاستم و بر اثر او بیرون شدم و چندانک او میرفت من بر اثر وی از دور میرفتم و چشم بر وی میداشتم، چنانک وی را از من خبر نبود. بوسعید می رفت تا برباط کهن رسید و در فراز کشید و چوبی در پس در نهاد، و من بر وزن آن خانه مراقبت احوال او میکردم. او فراز شد و در خانه چوبی نهاده بود و رَسَنی دروی بسته، چوب برگرفت، و در گوشۀ آن مسجد چاهی بود، بسر آن چاه شد و رسن در پای خود بست و آن چوب کی رسن در وی بسته بود بسر چاه فراز نهاد و خویشتن را از آن بیاویخت، سر زیر، و قرآن آغاز کرد ومن گوش میداشتم، سحرگاه را قرآن ختم کرده بود. پس خویشتن را از آن چاه برکشید و چوب هم بر آن قرار بنهاد و در باز کرد و بیرون آمد و در میان رباط بوضو مشغول گشت. من از بام فرو آمدم و به تعجیل بخانه بازآمدم و برقرار بخفتم تا او درآمد و چنانک هر شب، سرباز نهاد. وقت آن بود کی هر شب برخاستمی، برخاستم و خویشتن از آن دور داشتم و چنانک پیوسته معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم و بعد از آن چند شبها او را گوش داشتم، هر شب همچنین میکرد و مدتی برین ریاضت مواظب بود و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجد میرفتی، و ضعفا را بر کارها معونت میکردی و بیشتر شبها در میان آن درخت شدی کی بر در مشهد مقدس هست، و خویشتن بر شاخی از آن درخت افکندی و به ذکر مشغول بودی در کل احوال و در سرماهای سخت به آب سرد غسلها کردی و خدمت درویشان بتن خویش کردی. صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۴
از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ امیرخسرو دهلوی : خسرو و شیرین
بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان
چو مه در چادر شب رفت در خواب مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۵
گفتی که گزیدهیی تو بر ما قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۲
مردی که حریص آمد هرگز نشود قانع فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۸
شب همه شب زاری بر در پروردگار نظامی گنجوی : خسرو و شیرین
بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را
چو خسرو دید کان معشوق طناز فردوسی : پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران
بخش ۱۷
چو کاووس در شهر ایران رسید قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۱
ز فیض رحمت حق دمبدم فزون گردد