کلیم کاشانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۵ - وله ایضا
کلید سخن را چو پیدا کنم کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
آنان که بخوان رزق روزی خوارند باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۳
عزیزان موسم جوش بهاره امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۶
اَیْ خُویِ خمارْ ته سَرْ به بالشْ بویی بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۲۱
به رنگی یأس جوشیدهست با دل صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۴
سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۳۳
حدی نداری، در خوش لقایی نهج البلاغه : نامه ها
نامه به معاويه
<strong> و من كتاب له عليهالسلام إلى معاوية </strong> فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اِجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲۶
در دل دریا دلی گوهر بجو صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۳
از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۶۶
دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۶
بس که پاشید ازو ناز و نیاز از من ریخت سعدی : غزلیات
غزل ۲۴۶
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷
آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است سنایی غزنوی : الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر
محمدت در حرکت و سیر و رنج بردن
زین زمین خسی به چرخ کسی نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
هر محنت و غم که سر به جانت دادند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۷۶
گفتار صدق، مایه آزار می شود عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۰
ای روی تو فتنهٔ جهانی محمد بن منور : باب اول - در ابتداء حالت شیخ
بخش ۵
شیخ گفت، روزی در میان سخن، که پیری بود نابینا و مؤمن، بدین مسجد آمدی، و به مسجد خویش اشارت کرد کی بر در مشهد شیخ هست، بنشستی و عصای خود در پس پشت خویش بنهادی. روزی ما به نزدیک وی در شدیم با خریطه بهم که از ادیب میآمدیم. برآن پیر سلام کردیم، جواب داد، و گفت پسر بابو بوالخیری؟ گفتیم آری. گفت چه میخوانی؟ گفتیم فلان کتاب. پیر گفت مشایخ گفتهاند: حقّیقَةُ الْعِلْمِ ما کُشِفَ عَلَی السَّرایِر و ما نمیدانستیم آن روز که حقّیقت را معنی چیست و کشف چه باشد، تا بعد از شصت سال حقّ سبحانه و تعالی حقّیقت آن سخن ما را معلوم گردانید و روشن کرد.
شمارهٔ ۱۵ - وله ایضا
کلید سخن را چو پیدا کنم کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
آنان که بخوان رزق روزی خوارند باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۳
عزیزان موسم جوش بهاره امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۶
اَیْ خُویِ خمارْ ته سَرْ به بالشْ بویی بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۲۱
به رنگی یأس جوشیدهست با دل صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۴
سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۳۳
حدی نداری، در خوش لقایی نهج البلاغه : نامه ها
نامه به معاويه
<strong> و من كتاب له عليهالسلام إلى معاوية </strong> فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اِجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲۶
در دل دریا دلی گوهر بجو صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۳
از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۶۶
دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۶
بس که پاشید ازو ناز و نیاز از من ریخت سعدی : غزلیات
غزل ۲۴۶
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷
آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است سنایی غزنوی : الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر
محمدت در حرکت و سیر و رنج بردن
زین زمین خسی به چرخ کسی نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
هر محنت و غم که سر به جانت دادند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۷۶
گفتار صدق، مایه آزار می شود عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۰
ای روی تو فتنهٔ جهانی محمد بن منور : باب اول - در ابتداء حالت شیخ
بخش ۵
شیخ گفت، روزی در میان سخن، که پیری بود نابینا و مؤمن، بدین مسجد آمدی، و به مسجد خویش اشارت کرد کی بر در مشهد شیخ هست، بنشستی و عصای خود در پس پشت خویش بنهادی. روزی ما به نزدیک وی در شدیم با خریطه بهم که از ادیب میآمدیم. برآن پیر سلام کردیم، جواب داد، و گفت پسر بابو بوالخیری؟ گفتیم آری. گفت چه میخوانی؟ گفتیم فلان کتاب. پیر گفت مشایخ گفتهاند: حقّیقَةُ الْعِلْمِ ما کُشِفَ عَلَی السَّرایِر و ما نمیدانستیم آن روز که حقّیقت را معنی چیست و کشف چه باشد، تا بعد از شصت سال حقّ سبحانه و تعالی حقّیقت آن سخن ما را معلوم گردانید و روشن کرد.