صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۴
ساقی آن میبقدح کن که چو ما نوش کنیم جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۸
فریاد ز جور این زمانه صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶۵ - التواضع
تواضع ضد کبرت بیمظنه است حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۰
رخ برفروختی، زدی آتش به جان شمع مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
تقدیر و قضا ترا چو آزرم نداشت وحدت کرمانشاهی : رباعیات
رباعی شماره 7
ذات احدیت است از دیده نهان نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
در خاطر منی و بدل تیغ میزنی ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۶
شادی و جوانی و پیشگاهی مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۵۷
آن که چون ابر خواند کف تورا کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۹۳
براه گرم بغداد این سلمان خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۱ - در ستایش شاهنشاه با داد و دین شاه ناصرالدین ادام الله اقباله و اقام اجلاله فرماید
ای رخت خالق خورشید و لبت رازق جان شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۰
همه عالم حجاب حضرت اوست ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۱۴ - داستان گازر با خر و پسر و گرداب
گفت: چنین آورده اند ارباب عقول و افاضل جمهور که در شهر فسطور گازری بود. پسری داشت احمق و جاهل، بی تمییز و غافل. مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. از حیله خرد عاطل و در قبول مصالح، مماطل. و این گازر همیشه در دست ضرر و پای خطر او منکوب و مالیده بودی. هر چند پدر او را پند دادی، البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او را به مواعظ تعییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت و اصلاحی قبول نمی کرد. زکام ادبار، دماغ او را چنان معلول کرده بود که روایح نصایح به مشام او نمی رسید و حرص و شره و جنون و سفه بر وی چنان مستولی شده بود که به هیچ تلطف و تکلف، تداوی و تشفی نمی پذیرفت و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمی نمود. چون آهن زنگ خورده و سرب سوخته که به هیچ حیلت، صلاحیت کار نپذیری و به هیچ تزیین، رونق چشم خریداری نگیرد. همیشه دل پدر از صدمات خار خلاف او خسته و مجروح بودی و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید و از قبایح اقوال و فضایح افعال او بلائی بر وی آید. و این گازر بر لب جوئی بزرگ، جامه شستی و درین جوی، گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود و پیوسته درو سیلابهای قوی رفتی. هرگاه گازر به کار مشغول شدی، پسر دیوانه به بهانه ماهی، خویشتن را چون مار در آب افکندی و چون غوک شناو می کردی. هر چند گازر فریاد بیشتر کردی، او به میانه نزدیکتر می رفتی. پدر خایف شدی که نباید در گردابی افتد یا نهنگی آهنگ او کند. سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی. غبار همدانی : مفردات
شمارهٔ ۱
بوی آن موی معبر باز برد از هوش مارا ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۵۹ - به یکی از روزنامهنویسان هتاک
ابلها زان خط که هر روزش به دفتر می کشی بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۸
این کیست که آفت زن و مرداست خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۲
دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۵
قدر سنبل بشکند چون واکند گیسوی خویش فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۸
بر دوخته نرگس نظر از شرم نگاهش
شمارهٔ ۳۴۴
ساقی آن میبقدح کن که چو ما نوش کنیم جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۸
فریاد ز جور این زمانه صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶۵ - التواضع
تواضع ضد کبرت بیمظنه است حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۰
رخ برفروختی، زدی آتش به جان شمع مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
تقدیر و قضا ترا چو آزرم نداشت وحدت کرمانشاهی : رباعیات
رباعی شماره 7
ذات احدیت است از دیده نهان نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
در خاطر منی و بدل تیغ میزنی ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۶
شادی و جوانی و پیشگاهی مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۵۷
آن که چون ابر خواند کف تورا کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۹۳
براه گرم بغداد این سلمان خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۱ - در ستایش شاهنشاه با داد و دین شاه ناصرالدین ادام الله اقباله و اقام اجلاله فرماید
ای رخت خالق خورشید و لبت رازق جان شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۰
همه عالم حجاب حضرت اوست ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۱۴ - داستان گازر با خر و پسر و گرداب
گفت: چنین آورده اند ارباب عقول و افاضل جمهور که در شهر فسطور گازری بود. پسری داشت احمق و جاهل، بی تمییز و غافل. مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. از حیله خرد عاطل و در قبول مصالح، مماطل. و این گازر همیشه در دست ضرر و پای خطر او منکوب و مالیده بودی. هر چند پدر او را پند دادی، البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او را به مواعظ تعییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت و اصلاحی قبول نمی کرد. زکام ادبار، دماغ او را چنان معلول کرده بود که روایح نصایح به مشام او نمی رسید و حرص و شره و جنون و سفه بر وی چنان مستولی شده بود که به هیچ تلطف و تکلف، تداوی و تشفی نمی پذیرفت و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمی نمود. چون آهن زنگ خورده و سرب سوخته که به هیچ حیلت، صلاحیت کار نپذیری و به هیچ تزیین، رونق چشم خریداری نگیرد. همیشه دل پدر از صدمات خار خلاف او خسته و مجروح بودی و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید و از قبایح اقوال و فضایح افعال او بلائی بر وی آید. و این گازر بر لب جوئی بزرگ، جامه شستی و درین جوی، گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود و پیوسته درو سیلابهای قوی رفتی. هرگاه گازر به کار مشغول شدی، پسر دیوانه به بهانه ماهی، خویشتن را چون مار در آب افکندی و چون غوک شناو می کردی. هر چند گازر فریاد بیشتر کردی، او به میانه نزدیکتر می رفتی. پدر خایف شدی که نباید در گردابی افتد یا نهنگی آهنگ او کند. سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی. غبار همدانی : مفردات
شمارهٔ ۱
بوی آن موی معبر باز برد از هوش مارا ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۵۹ - به یکی از روزنامهنویسان هتاک
ابلها زان خط که هر روزش به دفتر می کشی بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۸
این کیست که آفت زن و مرداست خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۲
دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۵
قدر سنبل بشکند چون واکند گیسوی خویش فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۸
بر دوخته نرگس نظر از شرم نگاهش