یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶
غوشه کردیم به جوهر می گلگون افزود مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۰۱
عاشقان را آتشی، وان گه چه پنهان آتشی سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۳۸
کتاب از دست دادن سست راییست طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۸
انسان که طفیل او فلک راست مدار محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۵۱
شیخ گفت پیران ماوراءالنهر گفتهاندکه شرک را منزل بطرست و ایمان را منزل حزنست. عبید زاکانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵
عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۰
اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
منتظر جمال او انس و اجنه و ملک مولوی : فیه ما فیه
فصل هفدهم - ابن مقری قرآن رادرست میخواند آری صورت قرآن را درست میخواند
ابن مقری قرآن رادرست میخواند آری صورت قرآن را درست میخواند ولیکن از معنی بیخبر دلیل برآنک حالی که معنی را میباید ردمیکند بنابینایی میخواند نظيرش مردی در دست قندز دارد قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد میکند پس دانستیم قندزرا نمیشناسد کسی این را گفته است که قندزست او بتقلید بدست گرفته است همچون کودکان که با گردکان بازی میکنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان بایشان دهی رد کنند که گردکان آنست که جغ جغ کند این را بانگی و جغجغی نیست آخر خزاین خدای بسیارست و علمهای خدای بسیار اگر قرآن را بدانش میخواند قرآن دیگر را چرا رد میکند با مقریبی تقریر میکردم که قرآن میگوید که قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّیْ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّیْ اکنون به پنجاه درمسنگ مرکب این قرآن را تواند نبشتن این رمزیست از علم خدای همه علم خدا تنها این نیست عطاری در کاغذ پارهٔ دارو نهاد تو گویی همه دکان عطار اینجاست این ابلهی باشد آخر در زمان موسی و عیسی و غيرهما قرآن بود کلام خدا بود بعربی نبود تقریر این میدادم (دیدم) در آن مقری اثر نمیکرد ترکش کردم. آوردهاند که در زمان رسول صلیّ اللّه علیه و سلمّ از صحابه هرکه سورهٔ یا نیم سوره یاد گرفتی او را عظیم خواندندی و بانگشت نمودندی که سورهٔ یاد دارد برای آنک ایشان قرآن را میخوردند منی را از نان خوردن یادومن را عظیم باشد الا که در دهان کنند و نجایند و بیندازند هزار خروار توان خوردن آخر میگوید رُبَّ تالي الْقُرْآنَ وَالْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ پس در حق کسیست که از معنی قرآن واقف نباشد الاهم نیکست قومی را خدای چشمهاشان را بغفلت بست تا عمارت این عالم کنند اگر بعضی را ازان عالم غافل نکنند هیچ عالم آبادان نگردد غفلت عمارت و آبادانیها انگیزاند آخر این از غفلت بزرگ میشود و دراز میگردد و چون عقل او بکمال میرسد دیگر دراز نمیشودپس موجب و سبب عمارت غفلتست و سبب ویرانی هشیاریست اینک می گوییم از دو بيرون نیست یابنا بر حسد میگویم یابنا بر شفقت حاشا که حسد باشد برای آنک حسد را ارزد حسد بردن دریغست تا بآنک نيرزد چه باشد الا از غایت شفقت و رحمت است که میخواهم که یار عزیز را بمعنی کشم.آورده اند که شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بروی غالب شد تا از دور خیمه خرد و کهن دید آنجا رفت کنیزکی دید آواز داد آن شخص که من مهمانم المراد و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر از لب تا کام آنجا که فرو میرفت همه را میسوخت این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت شما را بر من حقست جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است آنچ بشما گویم پاس دارید اینک بغداد نزدیکست و کوفه و واسط و غيرها اگر مبتلا باشید نشسته نشسته و غلتان غلتان میتوانید خود را آنجا رسانیدن که آنجا آبهای شيرین خنک بیارست و طعامهای گوناگون و حماّمها و تنعمّها و خوشیها و لذتّهای آن شهرها را برشمرد لحظهٔ دیگر آن عرب بیامد که شوهرش بود تائی چند ازموشان دشتی صید کرده بود زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن بمهمان دادن مهمان چنانک بود کور و کبود ازان تناول کرد بعد ازان در نیم شب مهمان بيرون خیمه خفت، زن بشوهر می گوید هیچ شنیدی که این مهمان چه وصفها و حکایتها کرد، قصهٔ مهمان تمام بر شوهر بخواند، عرب گفت همانا از زن مشنو ازین چیزها که حسودان در عالم بسیارند چون ببینند بعضی را که بآسایش و دولتی رسیدهاند حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و ازان دولت محروم کنند. اکنون این خلق چنيناند چون کسی از روی شفقت پندی دهد حمل کنند بر حسد الا چون در وی اصلی باشد عاقبت روی بمعنی آرد چون بروی از روزالست قطرهٔ چکانیده باشند عاقبت آن قطره او را از تشویشها و محنتها برهاند بیا آخر چند ازما دوری و بیگانه و در میان تشویشها و سوداها الا باقومی کسی چه سخن گوید چون جنس آن نشنیدهاند از کسی و نه از شیخ خود. فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲
زان پیش که دل ز جان برآید شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۱
رندی که حریف ماست مائیم قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۸
اگر چه مستی می صد عذاب میآرد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨۴
آخر کری کند که ز بهر دو روزه عمر صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۸۱۸
روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۷۷
امیر گنه: عاشقمهْ گلاله خویشی جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۲
ز عشقت تا ز خود بیگانه گشتم شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲۳
توبه از می کجا کنم نکنم
شمارهٔ ۹۶
غوشه کردیم به جوهر می گلگون افزود مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۰۱
عاشقان را آتشی، وان گه چه پنهان آتشی سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۳۸
کتاب از دست دادن سست راییست طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۸
انسان که طفیل او فلک راست مدار محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۵۱
شیخ گفت پیران ماوراءالنهر گفتهاندکه شرک را منزل بطرست و ایمان را منزل حزنست. عبید زاکانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵
عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۰
اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
منتظر جمال او انس و اجنه و ملک مولوی : فیه ما فیه
فصل هفدهم - ابن مقری قرآن رادرست میخواند آری صورت قرآن را درست میخواند
ابن مقری قرآن رادرست میخواند آری صورت قرآن را درست میخواند ولیکن از معنی بیخبر دلیل برآنک حالی که معنی را میباید ردمیکند بنابینایی میخواند نظيرش مردی در دست قندز دارد قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد میکند پس دانستیم قندزرا نمیشناسد کسی این را گفته است که قندزست او بتقلید بدست گرفته است همچون کودکان که با گردکان بازی میکنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان بایشان دهی رد کنند که گردکان آنست که جغ جغ کند این را بانگی و جغجغی نیست آخر خزاین خدای بسیارست و علمهای خدای بسیار اگر قرآن را بدانش میخواند قرآن دیگر را چرا رد میکند با مقریبی تقریر میکردم که قرآن میگوید که قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّیْ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّیْ اکنون به پنجاه درمسنگ مرکب این قرآن را تواند نبشتن این رمزیست از علم خدای همه علم خدا تنها این نیست عطاری در کاغذ پارهٔ دارو نهاد تو گویی همه دکان عطار اینجاست این ابلهی باشد آخر در زمان موسی و عیسی و غيرهما قرآن بود کلام خدا بود بعربی نبود تقریر این میدادم (دیدم) در آن مقری اثر نمیکرد ترکش کردم. آوردهاند که در زمان رسول صلیّ اللّه علیه و سلمّ از صحابه هرکه سورهٔ یا نیم سوره یاد گرفتی او را عظیم خواندندی و بانگشت نمودندی که سورهٔ یاد دارد برای آنک ایشان قرآن را میخوردند منی را از نان خوردن یادومن را عظیم باشد الا که در دهان کنند و نجایند و بیندازند هزار خروار توان خوردن آخر میگوید رُبَّ تالي الْقُرْآنَ وَالْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ پس در حق کسیست که از معنی قرآن واقف نباشد الاهم نیکست قومی را خدای چشمهاشان را بغفلت بست تا عمارت این عالم کنند اگر بعضی را ازان عالم غافل نکنند هیچ عالم آبادان نگردد غفلت عمارت و آبادانیها انگیزاند آخر این از غفلت بزرگ میشود و دراز میگردد و چون عقل او بکمال میرسد دیگر دراز نمیشودپس موجب و سبب عمارت غفلتست و سبب ویرانی هشیاریست اینک می گوییم از دو بيرون نیست یابنا بر حسد میگویم یابنا بر شفقت حاشا که حسد باشد برای آنک حسد را ارزد حسد بردن دریغست تا بآنک نيرزد چه باشد الا از غایت شفقت و رحمت است که میخواهم که یار عزیز را بمعنی کشم.آورده اند که شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بروی غالب شد تا از دور خیمه خرد و کهن دید آنجا رفت کنیزکی دید آواز داد آن شخص که من مهمانم المراد و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر از لب تا کام آنجا که فرو میرفت همه را میسوخت این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت شما را بر من حقست جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است آنچ بشما گویم پاس دارید اینک بغداد نزدیکست و کوفه و واسط و غيرها اگر مبتلا باشید نشسته نشسته و غلتان غلتان میتوانید خود را آنجا رسانیدن که آنجا آبهای شيرین خنک بیارست و طعامهای گوناگون و حماّمها و تنعمّها و خوشیها و لذتّهای آن شهرها را برشمرد لحظهٔ دیگر آن عرب بیامد که شوهرش بود تائی چند ازموشان دشتی صید کرده بود زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن بمهمان دادن مهمان چنانک بود کور و کبود ازان تناول کرد بعد ازان در نیم شب مهمان بيرون خیمه خفت، زن بشوهر می گوید هیچ شنیدی که این مهمان چه وصفها و حکایتها کرد، قصهٔ مهمان تمام بر شوهر بخواند، عرب گفت همانا از زن مشنو ازین چیزها که حسودان در عالم بسیارند چون ببینند بعضی را که بآسایش و دولتی رسیدهاند حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و ازان دولت محروم کنند. اکنون این خلق چنيناند چون کسی از روی شفقت پندی دهد حمل کنند بر حسد الا چون در وی اصلی باشد عاقبت روی بمعنی آرد چون بروی از روزالست قطرهٔ چکانیده باشند عاقبت آن قطره او را از تشویشها و محنتها برهاند بیا آخر چند ازما دوری و بیگانه و در میان تشویشها و سوداها الا باقومی کسی چه سخن گوید چون جنس آن نشنیدهاند از کسی و نه از شیخ خود. فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲
زان پیش که دل ز جان برآید شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۱
رندی که حریف ماست مائیم قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
بی روی تو چشم از همه خوبان نتوان بست اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۸
اگر چه مستی می صد عذاب میآرد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨۴
آخر کری کند که ز بهر دو روزه عمر صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۸۱۸
روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۷۷
امیر گنه: عاشقمهْ گلاله خویشی جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۲
ز عشقت تا ز خود بیگانه گشتم شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲۳
توبه از می کجا کنم نکنم