اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تب و تابی که باشد جاودانه
تب و تابی که باشد جاودانه کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - ایضا له
ای ز ظلم تو همچو لاله ستان حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
ای ساقی عاشقان، می ناب کجاست؟ عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۱۶
چند از این بند غمت فال گشادی بزنیم ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۷
عارف بچنین روز کناری گیرد قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۵ - در مدح ابوالیسر
ربود جان و دل من بزلف غالیه فام مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۸
ای عشق توم ان عذابی لشدید کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۳۵ - وله ایضا فی استدعاالّتبن
بدرگاه خواجه شدم دی سوار احمد شاملو : هوای تازه
به تو بگویم
دیگر جا نیست ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۸ - صفت خوان سلطان و قیاس با بارگاه سلاطین عجم سلطان محمود و غزنوی و پسرش مسعود
صفت خوان سلطان. عادت ایشان چنین بود که سلطان در سالی به دو عید خوان نهد و بار دهد. خواص و عوام را آن خواص باشند در حضرت او باشند و آنچه عوام باشند دردیگر سراها و مواضع. و من اگر چه بسیار شنیده بودم هوس بود که به رای العین ببینم. با یکی از دبیران سلطان که مرا با او صحبتی اتفاق افتاده بود و دوستی پدید آمده گفتم من بارگاه ملوک و سلاطین عجم دیده ام چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود. ایشان پادشاهان بودند با نعمت و تجمل بسیار. اکنوئن میخواهم که مجلس امیرالمومنین را هم ببینم. او با پرده دار که صاحب الستر میگویند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعین و اربعمایه که مجلس آراسته بودند تا دیگر روز که عید بود و سلطان از نماز به آن جا آید و به خوان بنشیند مرا آن جا برد. چون از در سرای به در شدم عمارتها و صفهها و ایوان دیدم که اگر وصف آن کنم کتاب به تطویل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته همه مربعات که در هر یک که میرفتم از یکدیگر نیکوتر بود و هر یک به مقدار صد ارش درصد ارش و یکی از این جمله چیزی بود شصت اندر شصت و تختی بتمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود شکارگاه و میدان و غیره بر آن تصویر کرده وکتابتی به خط پاکیزه بر آن جا نوشته وهمه فرش و طرح که در این حرم بود همه آن بودکه دیبای رومی وبوقلمون به اندازه هر موضوعی بافته بودند ودارافدینی مشبک از زر بر کناره ای نهاده که صفت آن نتوان کرد،وپس از تخت که با جانب دیوار است درجات نقره گین ساخته وآن تخت خود چنان بود که اگر این کتاب سر به سر صفت آن باشد سخن مستوفی وکافی نباشد. گفتند پنجاه هزار من شکر را تبه آن روز باشد که سلصان خوان نهد،آرایش خوان را درختی دیدم چون درخت ترنج و همه شاخ وبرگ و بار آن از شکر ساخته و اندر او هزار صورت و تمثال ساخته همه از شکر. ومطبخ سلطان بیرون از قصر است و پنجاه غلام همیشه در آن جا ملازم باشند واز کوشک راه به مطبخ است در زیر زمین وترتیب ایشان چنان مهیا بود که هر روز چهارده شتر وار برف به شراب خانه سلطان بردندی واز آن جا بیشر امرا وخواص را راتبهها بودی واگر مردم شهر جهت رنجوران طلبیدندی هم بدادندی وهمچنین هر مشروب وادویه که کسی را در شهر بایستی از حرم بخواستندی بدادندی. و همچنین روغن های دیگر چون روغن بلسان و غیره چندان که این اشیای مذکور خواستندی بدادندی. و همچنین هر مشروب و ادویه که کسی را در شهر بایستی از حرم بخواستندی منعی و عذری نبودی. خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۷۰
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۲۱
ای از پی دیدنت منوّر چشمم عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۲
تا مژدهٔ زخم دگر، دامن کش جان کرده ای شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹
فقر ما خوشتر ز ملک پادشا سعدی : غزلیات
غزل ۴۱۶
بس که در منظر تو حیرانم ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۷ - آسایش در مصر
و در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بیاراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان وصرافان و غیرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند و همه از سلطان ایمناند که هیچ کس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند، و آن جا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیفتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آن جا دیدم هیچ جا ندیدم، و آن جا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد. مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۲۸
ای صنم گلزاری، چند مرا آزاری؟ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۸۷
ز بی دردی نمی سازم به صندل دردسر پنهان حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
آن دم سرد از نهاد ناصح نیران ضمیر
تب و تابی که باشد جاودانه
تب و تابی که باشد جاودانه کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - ایضا له
ای ز ظلم تو همچو لاله ستان حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
ای ساقی عاشقان، می ناب کجاست؟ عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۱۶
چند از این بند غمت فال گشادی بزنیم ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۷
عارف بچنین روز کناری گیرد قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۵ - در مدح ابوالیسر
ربود جان و دل من بزلف غالیه فام مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۸
ای عشق توم ان عذابی لشدید کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۳۵ - وله ایضا فی استدعاالّتبن
بدرگاه خواجه شدم دی سوار احمد شاملو : هوای تازه
به تو بگویم
دیگر جا نیست ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۸ - صفت خوان سلطان و قیاس با بارگاه سلاطین عجم سلطان محمود و غزنوی و پسرش مسعود
صفت خوان سلطان. عادت ایشان چنین بود که سلطان در سالی به دو عید خوان نهد و بار دهد. خواص و عوام را آن خواص باشند در حضرت او باشند و آنچه عوام باشند دردیگر سراها و مواضع. و من اگر چه بسیار شنیده بودم هوس بود که به رای العین ببینم. با یکی از دبیران سلطان که مرا با او صحبتی اتفاق افتاده بود و دوستی پدید آمده گفتم من بارگاه ملوک و سلاطین عجم دیده ام چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود. ایشان پادشاهان بودند با نعمت و تجمل بسیار. اکنوئن میخواهم که مجلس امیرالمومنین را هم ببینم. او با پرده دار که صاحب الستر میگویند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعین و اربعمایه که مجلس آراسته بودند تا دیگر روز که عید بود و سلطان از نماز به آن جا آید و به خوان بنشیند مرا آن جا برد. چون از در سرای به در شدم عمارتها و صفهها و ایوان دیدم که اگر وصف آن کنم کتاب به تطویل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته همه مربعات که در هر یک که میرفتم از یکدیگر نیکوتر بود و هر یک به مقدار صد ارش درصد ارش و یکی از این جمله چیزی بود شصت اندر شصت و تختی بتمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود شکارگاه و میدان و غیره بر آن تصویر کرده وکتابتی به خط پاکیزه بر آن جا نوشته وهمه فرش و طرح که در این حرم بود همه آن بودکه دیبای رومی وبوقلمون به اندازه هر موضوعی بافته بودند ودارافدینی مشبک از زر بر کناره ای نهاده که صفت آن نتوان کرد،وپس از تخت که با جانب دیوار است درجات نقره گین ساخته وآن تخت خود چنان بود که اگر این کتاب سر به سر صفت آن باشد سخن مستوفی وکافی نباشد. گفتند پنجاه هزار من شکر را تبه آن روز باشد که سلصان خوان نهد،آرایش خوان را درختی دیدم چون درخت ترنج و همه شاخ وبرگ و بار آن از شکر ساخته و اندر او هزار صورت و تمثال ساخته همه از شکر. ومطبخ سلطان بیرون از قصر است و پنجاه غلام همیشه در آن جا ملازم باشند واز کوشک راه به مطبخ است در زیر زمین وترتیب ایشان چنان مهیا بود که هر روز چهارده شتر وار برف به شراب خانه سلطان بردندی واز آن جا بیشر امرا وخواص را راتبهها بودی واگر مردم شهر جهت رنجوران طلبیدندی هم بدادندی وهمچنین هر مشروب وادویه که کسی را در شهر بایستی از حرم بخواستندی بدادندی. و همچنین روغن های دیگر چون روغن بلسان و غیره چندان که این اشیای مذکور خواستندی بدادندی. و همچنین هر مشروب و ادویه که کسی را در شهر بایستی از حرم بخواستندی منعی و عذری نبودی. خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۷۰
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۲۱
ای از پی دیدنت منوّر چشمم عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۲
تا مژدهٔ زخم دگر، دامن کش جان کرده ای شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹
فقر ما خوشتر ز ملک پادشا سعدی : غزلیات
غزل ۴۱۶
بس که در منظر تو حیرانم ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۷ - آسایش در مصر
و در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بیاراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان وصرافان و غیرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند و همه از سلطان ایمناند که هیچ کس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند، و آن جا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیفتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آن جا دیدم هیچ جا ندیدم، و آن جا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد. مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۲۸
ای صنم گلزاری، چند مرا آزاری؟ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۸۷
ز بی دردی نمی سازم به صندل دردسر پنهان حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
آن دم سرد از نهاد ناصح نیران ضمیر