قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۶
هرکس که به گلشن وجود آرندش
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹ - تتبع خواجه
بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲ - در نکوهش خطیبان بی زبان آغاز مشروطیت فرماید:«بوالعنبس »
بود «بوالعنبس » خطیب فحل و شیخ نامور
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸
دل درون سینه دردت را بجان می پرورد
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۷۵
گو بمجنون کز من آموزد دگر درس جنون
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۱
ز بی مهریّ او، داغم چراغ مرده ای دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۰
از وصل رخت هر که نشانی دارد
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۶
جان ما را دولت عشق رخت امروز نیست
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۵۹
چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی؟
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۸
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۸
شهر و صحرا درگرفت از آتش رخسار گل
سعدی : غزلیات
غزل ۶۳۶
نشنیده‌ام که ماهی بر سر نهد کلاهی
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۷
منتظرِ هدهدم تا ز سبا کی رسد
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۱۰ - شمیران در ولایت دیلم
اکنون با سر حکایت و کار خود شوم، از خندان تاشمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه ای بلند بنیادش برسنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه قلعه فرو بریده تا کنار رودخانه که از آن جا آب بر آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی بستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفش‌ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین و نامش جستان ابراهیم است.
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
آبی ز دم مسیح یارت شده است
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۲
رفتار آشوب بالا قیامت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۲
از آتش عشق تو جوانی خیزد
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳ - منم که روح علوم زمانه را بدنم
منم که از سر حمدان عقیق در یمنم
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۴۹
گره چو غنچه نباید زدن به تار نفس
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
من در ره عشق جان و دل باخته ام