نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۹
روندگان ملولیم روبهم کرده
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۵۸
هر چه در دل ‌گذرد وقف زبان دارد شمع
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۰ - کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
تا خوی ابر گل رخ تو کرده شبنمی
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
یاد آرای ستمگر از حال خاکساری
مولوی : دفتر اول
بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را
او وزیری داشت گبر و عشوه‌ده
هجویری : بابُ ادابهم فی السّؤالِ وترکه
بابُ ادابهم فی السّؤالِ وترکه
قوله، عزّ و جلّ: «لایَسْألونَ النّاسَ إلحافاً (۲۷۳/البقره).»
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۹۵
تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۶١ - ملمع
حاکم ما ز فرط بد نفسی
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۷
خوش وقتِ کسی کو را محبوب قرین باشد
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
نامهٔ هفتم از زبان عاشق به معشوق
سبک خیز، ای نسیم نوبهاری
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۲ - مؤذن
وقت خفتن ساختم شوخ مؤذن را دعا
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
شیشه و پیمانه و دل غم ز هم کم می کنند
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳
مانده به یمگان به میان جبال
مولوی : فیه ما فیه
فصل سی و چهارم - مرا عجب میآید که این حافظان چون پی نمیبرند
مرا عجب میآید که این حافظان چون پی نمیبرند از احوال عارفان چنين شرح که میفرماید وَلَاتُطِع کُلَّ حَلَّافٍ غماّز خاص خود اوست که فلان را مشنو هرچ گوید که او چنين است با تو هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیْمٍ مَناّعٍ لِلْخَیْرِ الا قرآن عجب جادوست غیور چنان میبندد که صریح در گوش خصم میخواند چنانک فهم میکند و هیچ خبر ندارد باز میرباید خَتَمَ اللهُّ عجب لطفی دارد ختمش میکند که میشنود و فهم نمیکند و بحث میکند و فهم نمی کند اللهّ لطیف و قهرش لطیف و قفلش لطیف اماّ نه چون قفل گشایش که لطف آن در صفت نگنجد من اگر از اجزا خود را فروسکلم از لطف بی نهایت و ارادت قفل گشایی و بیچونی فتاّحی او خواهد بود زنهار بیماری و مردن را در حق من متهمّ میکنید که آن جهت روپوش است کشندهٔ من این لطف و بی مثلی او خواهد بودن آن کارد یا شمشير که پیش آید جهت دفع چشم اغیارست تا چشمهای نحس بیگانهٔ جُنب ادراک این مقتل نکند.
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۳۴ - مرام احمد
احمد خاتم شه اقلیم جود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۳
دارد هوس وصل دلارام دلم
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۷ - پیدا کردن علاج دوستی جاه
بدان که دوستی جاه چون بر دل غالب شد بیماری دل باشد و به علاج حاجت افتد، چه آن لابد به ریا و نفاق و دروغ و تلبیس و عدوات و حسد و منافست و معاصی کشد همچون دوستی مال، بلکه این بهتر که این بر طبع آدمی غالب تر است و کسی که مال و جاه آنقدر حاصل کند که سلامت دین و دنیای وی اندر آن بود و بیش از آن که نخواهد وی بیمار نبود که به حقیقت مال و جاه را دوست نداشته باشد، بلکه فراغت کار دین را دوست داشته باشد، لیکن کسی که جاه چنان دوست دارد که همیشه اندیشه وی به خلق مستغرق بود که به وی چون همی نگرند و چه همی گویند از وی و چه اعتقاد دارند اندر وی. و اندر هرچه بود دل با آن دارد تا مردمان چه گویند، وی را علاج آن بیماری فریضه است و مرکب است علاج وی از علم و عمل:
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
احسان بی ثمر
بارید ابر بر گل پژمرده‌ای و گفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹۵
او می رود و عاشق مسکین گرانش