شاطرعباس صبوحی : غزلیات
بازار سنبل
ترک من، چون حلقهٔ مشکین کاکل بشکند
ملک‌الشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
گفتار پنجم در دین و آیین و صفت وجدان
هان بهارا مکوب آهن سرد
مسعود سعد سلمان : ترکیبات و ترجیعات
شمارهٔ ۳ - در مدح ملک ارسلان
گشتند با نشاط همه دوستان گل
فریدون مشیری : آواز آن پرنده غمگین
زیبای وحشی ...
زن: - سحر ، چون می روی در کام امواج.
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳
ای صبح به جز نام تو را صادق نیست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۹
مو نمی گنجد میان ما و یار
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۰۳
جز روی او که در عرق شرم غوطه زد
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳ - اشک ندامت
گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
تا ز درد دل دوائی یافتیم
امیرخسرو دهلوی : مثنویات
شمارهٔ ۳۹ - در وصف کشتی هندی
ساخته از حکمت کار آگهان
نظام قاری : مناظرهٔ طعام و لباس
بخش ۵ - مکتوبی که صوف با صفوت باطلس بانصرت بخط ابیاری قلمی فرموده در لباس صاحب البسه
سلامی خرمتر از گلستان کمخا و خوشبوتر از جیب پر مشک و عبیر دیبا بآستر والا و قد اعلای (زینه النسا) آن آئین هر ملبس بانوی اطلس(دام ستره وزید عطره) توئی که کهنه را بچشم مردم آرائی و نورایکی صد نمائی. پایه صندلی و قتلی تو بر افتادگان و خاک نشینان نهالی و قالی روز افزون باد و در کنف کنفی و فرج فرجی دامنت از کرد حوادث محروس و مصون. بعد از آستین بوسی بر آن رای کتان وار عرض میرود که شاعر البسه نظام قاری(لازال تشریفه) این البسه که ساخته و پرداخته باین عبارت مانند ابریشم پیچیده و سنجیده تا چند بسان کرم پیله برخود تند و چون درزی از خود برد و برخود دوزد.
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - قطعه
دهان بسته قفس و اندر آن سخن مرغیست
اسدی توسی : گرشاسپ‌نامه
وصف بیابان و رزم گر شاسب با زنگی
بیابانی آمدش ناگاه پیش
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
ما منتهییم و مبتدا هم ماییم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ روى عن الحسن رض قال ابتلاه اللَّه بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فى ذلک، اذ علم ان ربّه دائم لا یزول، و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصّر. گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونى کردند و ذلک لعلم المبتلى لا لجهل المبتلى یعنى که تا با وى نمایند که از و چه آید و در راه بندگى چون رود، خلیل خود سخت هنرى و روز به و سعادتمند برخاسته بود، گفت هذا رَبِّی قیل فیه اضمار یعنى یقولون هذا ربى میگویند این بیگانگان که این خداى منست! نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم، زهى خلیل! که نکته سنّیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندى بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت از و برگشت، و گفت زیرینان را دوست ندارم، که ایشان خدایى را نشایند. خداوندان تحقیق به اینجا رمزى دیگر گفته‏اند و لطیفه دیگر دیده‏اند، گفتند ز اوّل خاک خلیل را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریاى عشق در باطن وى بر موج انگیختند، آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان، و هاى و هوى مستان، و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستى عشق گفت هذا رَبِّی این چنانست که گویند:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۶۵ - الطریقة
تا بتوانی در صف مردان می باش
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۶
شیخ را پرسیدند یا شیخ ما الشریعة و ما الطریقة ؟ فقال الشریعة افعال فی افعال و الطریقة اخلاق فی اخلاق و الحقّیقة احوال فی احوال فمن لاافعال له بالمجاهدة و متابعة السنة فلااخلاق له بالهدایة و الطریقة و من لا اخلاق له بالهدایة و الطریقة فلااحوال له بالحقّیقة والاستقامة و السیاسة.
همام تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن
وفایی شوشتری : رباعیات
شمارهٔ ۴
مُشکی که ز نافه است و اصلش ز خطاست
منوچهری دامغانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳
چو از زلف شب بازشد تابها