قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵
هر سر موی من از دود تو در فریاد است
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۷ - خواب دیدن ناظم دفعه ی دیگر و مامور شدنش به نظم این کتاب
چو یک چند از این ماجرا درگذشت
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۸
در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۸
پیوسته دلم شیفتهٔ آن راز است
شمس مغربی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
آن کیست که غیرت است آن کیست بگو
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
جان می دهد جان، آن لعل خندان
ادیب الممالک : مثنویات
شمارهٔ ۳ - نکوهش بیطرفی ایران
در مجانی الادب شماره نخست
کلیم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۷ - وله
شهنشاها دکن یک کف زمین است
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۹
در زمین شوره هر دل که خواندی قابلش
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
اسلام مگو آفت ایام است این
الهامی کرمانشاهی : قصاید
شمارهٔ ۶ - در مدح جناب امام حسن علیه السلام گوید
بهار آمد که بانگ عندلیب از هر چمن خیزد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۶
ما را که بجز بر رخ خوبت نظری نیست
حیدر شیرازی : قصاید السبعه
فی توحید الملک العلام جل جلاله
ای ز هستی غلغلی در ملک جان انداخته
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۲۹۵
ای قاعدهٔ ملک به فرمان تو محکم
اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
زلف چون بر عذار میفکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۰
هر چند دلم رضا او می‌جوید
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹۳
گر من به کمند تو گرفتار نباشم
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۳
ایا خسرو راد آزاده خو
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱۶ - به نواب بهمن میرزا در رجعت آذربایجان نگاشته
جان و تنم برخی تن و جانت، در این هنگام خجسته فرجام که فرمان آبشخورد رخت فیروزی بخت سرکاری، را از سامان آذربایجان با تختگاه کی آورد، و خاک ری از در پای بوس و الا که بلندتر آرزوی وی بود کیوان پایه و پروین پی گشت، رهی را دور از آن خرم روان به کنجی اندر رنجی دور سیر و شکنجی دیر پای که باد سرخش همی خوانند، با روئی زرد و روزی سیاه انباز بستر و بالش داشت و دمساز فریاد و نالش. ناگزر این بخت و ارون تختم چون دیگر بندگان در پیشگاه گردون فرگاه سرکاری به نماز و نیازی پایمرد و دستیار نیامد، آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله که پژوهش و تیمار بنده و آزاد، ویران و آباد را همواره پای بر آستان است و سر در آستین، از در پرسش بارها سایه بر این مشت خاک افکند و از هر جا دانست و توانست چاره اندیش این زهر بی تریاک افتاد. سرانجامم از آن لانه دل پریش به خانه خویش خواند و بزرگانه کیش کوچک نوازی پیش گرفت، و پرستاری و نواختی بیش از پیش فرمود. اندک اندک آن رنج جان گزا و شکنج تیمار فزا ساز کاستن آورد. و این تن بی تاب و جان و جان ناتوان بالای خاستن افراخت. ولی از این خاستن چه سود و از آن کاستن چه افزود؟ آنگاه پای گسسته پی را پر پویائی رست و جان خسته روان را فر جویائی، که گناه دو رستادن و دیر در پای دستوانه بزم آسمان فر والا افتادن، چنانم پژمان و پراکنده داشت و روسیاه و شرمنده، که آسیمه سر و نوان، چار اسبه چپ و راست همی بایست گریخت و آمرزش این تباهی و نامه سیاهی را زیر و بالا با دست و دندان در دامان این و آن همی آویخت. دیری است تا بر این راه، و روشم و در این خوی و منش، هیچکسم از پای دل خاری نکشید و از دوش جان باری نپرداخت.
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
داد فرخ فر پسر را شاه تاج بخش