مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۵
دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۴۷ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی
امید نیکی و تاج ملوک و صدر کرام
اقبال لاهوری : جاویدنامه
غزل زنده رود
به آدمی نرسیدی ، خدا چه میجوئی
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۳۰
شیخ گفت هرچ نه خدای را نه چیز و هرکه نه خدای را نه کس.
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۴۵ - قصیدهٔ ثانی غضایری که در جواب عنصری گفته است
پیام داد بمن بنده دوش باد شمال
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
دنیا مطلوب طالب دین نشود
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۷
از نهفتن، راز را رسوای عالم کرده ام
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۱۵
هر که او دیده چهره یارم
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است
اگر کمال به جاه اندر است و جاه به مال
ملک‌الشعرای بهار : رباعیات
شمارهٔ ۲۹ - وصف گلابی
خشخاش و عسل بهم برآمیخته‌اند
مهدی اخوان ثالث : آخر شاهنامه
برف
پاسی از شب رفته بود و برف می‌بارید
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۰
میگساران را لبت یاد از می گلگون دهد
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا اى اعمل السفینة بِأَعْیُنِنا اى بمرئى منّا و بمنظر منّا. و قیل: على اعیننا کقوله: وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی یقال: ما زال فلان بعینى حتى و اراه عنّى الجدار، و درین آیت «اعین» گفت و در جاى دیگر در قرآن بِأَعْیُنِنا و آن بمعنى عینین است، بو موسى اشعرى گوید: که مصطفى (ص) گفت: «الاثنان فما فوقهما جماعة
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۴۱ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین
نگاری که بد طیلسان پرنیانش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱
پاره سازد غم تو رشته تدبیر امید
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۵
آنی که پای تا به سرت عجب طاعت است
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۳۶ - در مدح ابوالمظفر نصر بن ناصرالدین
نوروز فراز آمد و عیدش باثر بر
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۴۹
عشق با خود غیرتی تمام دارد و از کمال غیرت خود با معشوق و عاشق آشنا نمی‌شود و همانا چون آتش است در سنگ مکمون از کمال غیرتی که با خود دارد در ظهور نمی‌آید و چون ظاهر می‌شود در هلاک عاشق که دلش محل اوست می‌کوشد تا باز در کمین مکون رود و جمال خود را از دیدۀ اغیار بپوشد عطاف گفت روزی گرد کعبۀ معظمه طواف می‌کردم و باهوای نفس مصاف می‌کردم آواز مخدرۀ بسمع من آمد که می‌گفت یا مالِکَ یَوْمِ الدّین وَالْقَضاءِ وَخالِقَ الْاَرْضِ وَالْسَّماءِ اِرْحَمْ اَهْلَ الْهَواءِ وَاسْتَقْلِهُمْ مِنْ عَظیمّ الْبَلاءِ اِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ عطاف گفت در وی نگریستم او را دیدم در حسن بر صفتی که چشم جادوش بناوک غمزه جگر اصفیا خستی و عنبر گیسوش دام هوا بر پای وقت اولیا بستی:
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۹
گفتم که دلم گفت پریشان باشد