کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
دست عشق آمد گریبانم گرفت شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱۵
عقل مخمور است و مستان را به قاضی می برد کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
ای که منظور و برخود ناظری بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
دردا که هیچکس نبود دادرس مرا سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۲۹ - در بیان آن که هر روز مصطفی علیه السلام وقت غروب باصحابه بیرون شهر فتی و روی سوی یمن کردی و فرمودی که انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن و با آن بوعشقبازیها کردی و وجد و حالت نمودی و از خوشی آن بیهوش گشتی و سر بر زانوی یکی از صحابه نهادی و در خواب رفتی باقی را دستوری نیست گفتن و العاقل یکفیه الاشارة «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». و در تقریر آن که جنید رحمة اللّه علیه در خلوت از حق تعالی مقامی میطلبید، جوابش دادند که آن مقام بصد چله حاصل نشود، لیکن برو در فلان شهر پیش احمد زندیق تا این مقصد از او میسر شود. برخاست و عزم آن شهر کرد. چون برسید دلش نمیداد که احمد زندیق گوید. میپرسید که احمد صدیق در این شهر کجا میباشد. ماهها سرگردان گشت نشان او نیافت. آخر الامر چون عاجز شد احمد زندیق گ
باز آن پیشوای اهل زمن مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۱
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات فروغ فرخزاد : تولدی دیگر
در غروبی ابدی
- روز یا شب ؟ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۶۷
در دیدهٔ ما نور رخ یار توان دید سنایی غزنوی : طریق التحقیق
کثرة الضحک تمیت القلب
برتو بادا که خیره کم خندی شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸۹
جان بی جانان تن بی جان بود شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۱
چه خوش چشمی که نور او به نور روی او بیند مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۰
برجه که سماع روح برپای شده است مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۳
هین که گردن سست کردی، کو کبابت کو شرابت؟ کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
بیجان و تن دلم شد با وصل یار واصل کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۷
یکی جامه وین بادروزه ز قوت مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۹
پائی که همی رفت به شبستان سر مست ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۱۶ - القضا و القدر
هر چند که عقل داری و دیده و هوش سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصهاش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگتر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بی پایان است
در یم نثر نظم یک قطره است
شمارهٔ ۵۴
دست عشق آمد گریبانم گرفت شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱۵
عقل مخمور است و مستان را به قاضی می برد کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
ای که منظور و برخود ناظری بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
دردا که هیچکس نبود دادرس مرا سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۲۹ - در بیان آن که هر روز مصطفی علیه السلام وقت غروب باصحابه بیرون شهر فتی و روی سوی یمن کردی و فرمودی که انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن و با آن بوعشقبازیها کردی و وجد و حالت نمودی و از خوشی آن بیهوش گشتی و سر بر زانوی یکی از صحابه نهادی و در خواب رفتی باقی را دستوری نیست گفتن و العاقل یکفیه الاشارة «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». و در تقریر آن که جنید رحمة اللّه علیه در خلوت از حق تعالی مقامی میطلبید، جوابش دادند که آن مقام بصد چله حاصل نشود، لیکن برو در فلان شهر پیش احمد زندیق تا این مقصد از او میسر شود. برخاست و عزم آن شهر کرد. چون برسید دلش نمیداد که احمد زندیق گوید. میپرسید که احمد صدیق در این شهر کجا میباشد. ماهها سرگردان گشت نشان او نیافت. آخر الامر چون عاجز شد احمد زندیق گ
باز آن پیشوای اهل زمن مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۱
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات فروغ فرخزاد : تولدی دیگر
در غروبی ابدی
- روز یا شب ؟ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۶۷
در دیدهٔ ما نور رخ یار توان دید سنایی غزنوی : طریق التحقیق
کثرة الضحک تمیت القلب
برتو بادا که خیره کم خندی شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸۹
جان بی جانان تن بی جان بود شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۱
چه خوش چشمی که نور او به نور روی او بیند مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۰
برجه که سماع روح برپای شده است مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۳
هین که گردن سست کردی، کو کبابت کو شرابت؟ کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
بیجان و تن دلم شد با وصل یار واصل کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۷
یکی جامه وین بادروزه ز قوت مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۹
پائی که همی رفت به شبستان سر مست ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۱۶ - القضا و القدر
هر چند که عقل داری و دیده و هوش سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصهاش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگتر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بی پایان است
در یم نثر نظم یک قطره است